خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

امروز دوستم می خواست مو هامو درست کنه ژلو زد کف دستش بعد با نوک انگشتاش شروع کردبه درست کردن موهام =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

عموی دوستم زنگ زده خونشون
دوستم گوشیو ور داشته فکر کرده مزاحمه
اونم عموشو فحش داده قطع کرده ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

پا نت نشسته بودم...
طبق معمول تو سمپادیا و هی تو بانگا میچرخیدم ;D
مامانم:زینب بیا یکم بام بحرفیم ~X(
من:بگو مامان جون گوش میدم :^o
مامانم:.........
من: #-o
مامانم:خلاصه...
حالا من حرفی که میخواستم تو اینجا بنویسمو بلند گفتم
من:اااااااااااااااااااااااااااا...ببند دیه :-$
مامانم: :o :-L
من: X_X ^#^
خواهرم: =)) =))
خو حالا من 3ساعت داشتم توضیح میدادم....ولی کو گوش شنوا :-< :((
 
پاسخ : سوتی‌ها

پسر داییم داشت با هدست تو chatroom چت میکردیم...منم اومدم به طرف تیکه بندازم رفتم جلوی گوشی هدست جیغ زدم
همه و خودمترکیدیم =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

این سوتیه خاله ی دوستمه ;D
دوستم با مامانش و خالش داشتن با هم حرف میزدن که بابابزرگش به گوشی خاله اش زنگ میزنه
اینو مامانش میبینن همینجور که داره زنگ میخوره عکس یک گربه ی پشمالو هم روی گوشی خالش میوفته
ظاهرا اون عکسو خالش به عنوانه تصویر مخاطب گذاشته بوده :))
دوستم :)) :))
مامانش :o :|
خالش :-" ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

تو جمع گرم فامیل نشسته بودیم بعد حرف تیزهوشان ودانشگاه و این حرفا شد...
بعد شوهر عمم که استاد دانشگاه کاشانه گفت:هر چی شاگرد دارم که مال مدرسه احسانن(شهید بهشتی کاشان) میگن تو رو خدا بچه هاتونو نفرستین تیزهوشانا... :(
منم گفتم چرا؟ :-?خوبه که...
بعد یکی دیگه از شوهر عمه هام میگه:چطور؟ شمام احسان میرید؟ :-/
من: ما؟ =)) =)) ما......فرزانگانیم البته ;D =)) =)) احسان پسرونس ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

ما دوساله برامون معلم ریاضی آدموار نمیارن اصن بعد برای همین یکی دونفر تو کلاس حل میکنن بقیه از روش مینویسن مخصوصا درباره ی سوال امتیازیا .
یک دفعه همچین اتفاقی افتاد و ما هم طبق معمول از روی یکی از بچه ها نوشتیم حالا نگو مجهولای اون مسئله A,bبودن ماها هممون با دو تا حرف دیگه مثه g.h مثلا حل کرده بودیم راه حل 20 نفریمونم عین هم بود

معلمم اومد تا دید فهمید دیگه گفت این سوالو کی حل کرده ماهم که پررو گفتیم خودمون باز ضایع تر این بود که راه حل اصن درست نبود :)) :)) :))
میگم این دوستای من چه قدر پرووئن سوتی آدمو ننویسید حد اقل از خود من بیشتر لایک بگیره دیگه
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز رفتم دانشگاه خواهرم توخوابگا کنار دوستش نشسته بودم یهو گف:
تو از زینت بزگتری؟؟؟!!!
من: =)) =)) =)) =))
آها پس ازش بچه تری؟؟!!!
من با شدت بیشتر: =)) =)) =))
نمیدونم چرا هر وقت میرم دانشگاش همه سوالای فنی ازم میپرسن( ینی فک میکنن من دانشجوام با این قیافم!!!)مثلا:
از کدوم سمت باید برم دانشکده کشاورزی؟! :-/
نهارو ساعت12 میدن دیگه آره؟! :-/
منم کم نمیارم از خودشون بهتر آمار دانشگاشونو دارم!!! B-)
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیروز داشتم با مربی شنا مون دوچرخه سواری می کردم
یه هو جوگیر شدم رفتم از کنار اتوبوس رد بشم مربی مون یه جیغ کشید بعدشم ^#^ ^#^ ^#^
آبروم رفت....
 
پاسخ : سوتی‌ها

داشتم پول می شمردم؛ بعد همون موقع دخترخالم پرسید ساعت چنده؟
ساعت هفت و نیم بود و منم با پول قاطی کردم و گفنم:
ساعت هفت و پونصد ه! :-"
(پونصد در شمارش پول؛ همون حکم نیم رو داره!)
 
پاسخ : سوتی‌ها

زن دایی مامانم عروس گرفته
من:اسمت چیه عزیز دلم
اون:سلیمه
من:وا سلمان که اسم پسره
اون:نه سلیمه X-(
من: :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

پسر عمم امسال میخواد آزمون تیزهوشان بده بعد عمم میگفت اگه قبول نشه کجا بره و اینا...
بعد بحث شد که یکی از دبیرستانای خوب 2 تا شعبه داره دختر عمم گفت نهههه اون شعبه ی دیگش اصصصلن خوب نیست من میدونم من اونجا کللللی دوست دارم چندبارم رفتم اصلا اون شعبش دبیرستان خوبی نیست
این داشت همینطوری حرف میزد ماها بهش زل زده بودیم :o [-( تو دبیرستان پسرونه کلی دوست داری و چندبارم رفتی؟؟؟؟ :o
یه دفعه دختر عمم: :-ss ^#^ نه به خدا من فک کردم شماها منظورتون دخترونس من اصن نمیدونستم راجع به چی حرف میزنید :((
ماها: :)) =))
اون: :-ss :-?? :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

واييييييييييييي ديروز رفته بودم بابابامو مامانم رمان بخرم بعد هميشه فروشنده اين مغازه يك ژيرمرد بود ايندفعه ك ما ب اتفاق خانواده رفته بوديم يك پسره حدوده 20_21ساله بود بابامم كنار من وايستاده بود روبه ژسره گفت سلام ببخشيد رمان جايي ك قلب آنجاست رو دارين ‍پسره هم گفت براي دخترتون مي خواين بابام يك لحظه منو نگاه كرد بعد گفت بااجازه شما ماك سني ديگه ازمون گذشته اينم پاشد رفت ك كتابو بياره بعد اورده ميگه همينه خانوم منم ك از همنشيني با اتوسا دوستم يك تيكه كلام ياد گرفته بودم اصلا همينجور اتو ماتيك وار كلمه جانم اومد از دهن واموندم بيرون گفتم جانم! بله همينه همچين اين جانمو غليظ گفتم خودم حال كردم ولييييييي بعدش X_Xبرگشتم اصلا نفهميدم چي شد بابام ب اين صورت :-? ^-^من :oپسره ;Dميخواستم بزنم فكشو بيارم پايين چ خوششم اومده بود بچه پروووووووووووووووووووووووووووو
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوتیه یه بچه 7 س :-"ا :-"ل :-"ه ;D
اگه من یه داداش داشتم اسمشو حتما باید بذاریم اعظم
من:- اعظم اسم دختره ;D
- نخیرم شما نمی دونید اعظم اسم پسره که پسره X-(
*****
یه بار همین 5 سالش بود به خانوم آیندش فوش دادیم
این نشست گریه کرد
گفتن چرا گریه می کنی ؟ توکه زن نداری !
گفت : چه اشکالی داره می خوام در آینده بگیرم خب :-s
(حالا مگه گریش بند میومد ;D ;D )
 
پاسخ : سوتی‌ها

پریشب ی مهمون خیلی غریبه داشتیم گفت :من نذاشتم دخترم تیزهوشان امتحان بده چون خسته میشد !!!!!!بعد دخترش گفت مامان من که امتحان دادم قبول نشدم!!!!!!!! ;D ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوال امت زبان کشوری:
The Americans couldn't speak a word of Spanish.this sentence means that they:
A)knew Spanish very well
B)didn't know Spanish very well
C)couldn't speak Spanish at all
D)could speak only a word of Spanish
بعد از امتحان دوستم میگه اینم ک میشد B :)
من: هان؟ :o چ فکری کردی اینو زدی؟ :o
میگه آخه اگه تلاش کنن میتونن حرف بزنن :-"
بعد حدود دو ساعت و نیم بهش حالی کردم :)) آگه تلاش کنن:)) آخه اینم شد حرف؟ :o
 
پاسخ : سوتی‌ها

پارسال ما فقط سه شنبه ها ساعت 12:30 تعطیل میشدیم ونمازم همون ساعت برگزار میشد،ما هم میگفتیم باشه میریم خونه میخونیم.
یه بار معلم پرورشیمون داشت نصیحتمون میکرد.
معلم پرورشی: بچه ها نمازتون رو بخون مگه چه قد از وقتتون رو میگیره مثلا به جای اینکه بگین باباتون ساعت یه ربع به یک بیان دنبالتون بگین ساعت20 دقیقه به یک بیان دنبالتون.....
من: :o 8-}
دوستم: :-"
من و دوستم با هم: =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

همینجوری پشت مانیتور بودم،بعد ی دفه دیدم مامانم داره اینجوری نگا میکنه: :o

ب خودم که اومدم دیدم تو یکی از پستا :)) بوده،منم به همین حالت داشتم دهنمو تکون میدادم.
 
پاسخ : سوتی‌ها

اون سعید بود که گفتم

به نقل از gaucho :
ما یه معلم داشتم فامیلیش سعید بود

یه دوست هم داشتیم اسمش سعید بود

سره کلاسش نشسته بودیم بد کلاس شلوغ پلوغ شد همه حرف میردن حتی معلم

منم داد زدم سعیدِ گوسفند آروم تر حرف بزن

بعد یهو کلاس ساکت شد معلمه همینجوری زل زده بود بهم!!

گیج شدم گفتم آقا به قرآن مجید آیه آیه با این سعید گوساله بودم

بعد کلاس مفجر شد رفت رو هوا!!!!

به قرعان یه ماه پیش داشتیم تو خیابون راه میرفتیم با دوستام

منم داشتم اینو تعریف میکردم تا گفتم داد زدم سعید گوساله

به قرعان از تو کوچه اومد بیرون گفت بله در خدمتیم؟؟

میگم به قرآن
 
پاسخ : سوتی‌ها

بچه بودم میرفتم ا٬رف(میدونید دیگه همون موسیقی کودکانه) بعد بلز یاد میدادن؛بلز هم دوتا میله داره برای زدنش که اسمشون "باگت" هست!معلممون یه روز گفت بچه ها جلسه ی بعد "باگت" هاتون یادتون نره ها!
و جلسه ی بعد درکمال تعجب یکی از بچه ها "نون باگت" آورده بود :دی !
 
Back
بالا