خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

وقتي دخترعموم پيش دبستاني بود، يه روز تو مدرسه بهشون خرما ميدادن؛ بعد هرچي بهش ميگفتن بخور، نميخورد!
آخرش ازش پرسيدن چرا نميخوري؟!
گفت: چون خانوم ـمون گفته اگه نخوري كلاه سرت ميره، خب منم كلاه ميخوام! :-/
:))
 
پاسخ : سوتی‌ها

از کلاس که می اومدیم بیرون بچه ها حرکت نمیکردن و میخ می شدن یه جا .....منم که اعصاب مصاب ندارم :د برو دیگه......بیب..بیییییییب...
نگو معلم واستاده جلو در دارن ازش سوال می پرسن.......بقیش با خودتون...
 
پاسخ : سوتی‌ها

یکی از بچه ها میخواس جلو ناظمون گنده بیاد در مورده مسابقات شطرنج گف :
اغاع ما نفر اول کشور تو ناحیه شدیم....................... :)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه مورد بسیار شایع ست این سوتی
امروز دوستم گفت بابام بیمارستانه اومدم بگم خدا شفاش بده گفتم خدا بیامرزتش ;D
امروز یکی از بچه ها یکی از معاون ها رو پخ کرد :o
آفرین شجاعت =D>
ما همه اینجوری =))
 
پاسخ : سوتی‌ها


____________
اومدم خونه مامانم بهم میگه:
برو غذا تو بشور بیا دستاتو بخور
____________
سر زنگ اجتماعی داشتم به بغل دستیم میگفتم من رنگ کلاسمون رو برا کارسوق انتخاب کردم همون کرم قهوه ایه
جلوییم پرسید فامیلیت چیه!!! من نفهمیدم سوالشو فکر کردم داره رنگرو میپرسه گفتم کرم قهوه ای!!!
بغلدستیم میگه: خانوم کرم قهوه ای گفت فامیلیت چیه
من :|
دوستم =))
__________________
امروز تو مدرسه زنگ خورد بچه ها اومدن بالا
یکی از بچه ها گفت: بیاین دعا کنیم فلانی (یادم نیست چه صفتی داده بود بهش) نیاد
هنوز نیاد رو نگفته بود در و باز کرد اومد تو :))[/size][/color]
 
پاسخ : سوتی‌ها

زنگ تفریح خورده بود منم رفتم تو کلاس دوستان ک باهم بریم بعد دیدم اقای بیاتانی دبیر فیزیکمون هنوز تو کلاسشونه و داره با یکی از بچه ها درباره تحقیق حرف میزنه منم بدون اینکه سلام بدم کنارشون وایسادم حرفاشونو گوش کنم ک یهو بیاتانی وسط حرفش روشو برگردوند ب من گفت سلام خانوم :)
من: :o ا!سلام ببخشید خانوم :|
یکی از بچه ها:خانووووووووووووووووووووووووووم؟!
بیاتانی:اشکال نداره!انقد ب من میگن خانوم ک دیگه واس خودم ی پا خانوم شدم!
من:نه منظورم همون خانوم بیاتانی بود #-o
بیاتانی: :|
من: :-"
بچه ها: =)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

اومدم اتاقم که درس بخونم ....بعد مامانم صدام میکنه : علی کنترل تلویزیون پیش توِ.......
من :|
مامان :)
 
پاسخ : سوتی‌ها

به نقل از HM :
سلام دوستان ؛ ;) بی مقدمه میرم سراغ سوالم :-w( آخه میدونین من کلا بچه ی جست و جو گری هستم ! :>) فقط شما رو به خدا جواب بدین ... این خورشید گرفتگی 23 سپتامبر که میگن سه روزه هستش درسته دیگه ؟ چرا هر روز یه چیزی میگن ؟؟!!! امتحانارو هم برای همین نگه داشتن شانزدهم ؟! وای ی ی ی ی ی ی ی ی X_X :o
دوست عزیز، معذرت! :دی
 
پاسخ : سوتی‌ها

يكي از ذبيرا يه سوال فيزيك طرح كرده بود راندمان دستگاه ميشد 120 درصد!!!! :-w :o
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه بار سر ازمایشگاه شیمی تابستون اومدیم از قیافه ی از خواب پا شده ی دبیرمون عکس بگیریم
دوربینو دادیم دست یکی از دوستای کوتاه ترم فقط لنز دوربینه از بین استین من و یکی دیگه از دوستام اومده بود بیرون
یهو دیدیم دبیره برگشته لبخند ملیح وایستاد
دوربینه فلاش زد
دوستم دوربینو جمع کرد
دبیره برگشت گفت میومدین با هم عکس بگیریم
 
پاسخ : سوتی‌ها

معلم ديني ما:
بفرما و بشين و بتمرگ، جفتشون، سه تا معني دارن!
---------------------
صبح خوابم ميومد حال نداشتم، از پله ها رفتم بالا، كلاس پيشا كنار ماست، من فكر كردم كلاس خودمونه درو خيلي متمدنانه با لگد باز كردم رفتم تو! ;D انگار مثلن ارث پدريمه. ;D
ديدم همه دارن منو اينجوري :-\ نگاه ميكنن.
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز داشتیم با گچ روی تخته چیز مینوشتیم دوستم میخواست بگه (حق الناس)یا(بیت المال)گفت بچه ها به خدا اینا بیت الناسه :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

داشتم تو مدرسه با سرعت هر چه تمام فرار میکردم
یهو به دبیر حسابانم (مرد ) برخورد کردم اونم چه برخوردی :o
آبروم رف X_X
 
پاسخ : سوتی‌ها

اونروز رفته بودم سوپرمارکت،به یاروهه گفتم آقا این تاریخ انقراضش گذشته ;Dفروشنده هه: :o بله :oمیگم این تاریخ انقراضش گذشته .منظورتون تاریخ انقضاس دیگه :-?
من: #-o :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

یکی از دوستام یه شی رفت تو چشش گفت: چشام مرد ;D
دوستم کاور یکی رو به دستش محکم می بست دختره گفت : آروم تر الان دستام خفه میشه! =))
مامانم میگه شعله زیر قابلمه رو کم کن سه ساعت هی میپیچونم بعدش فهمیدم شعله بغلی رو دارم میپیچونم ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

یکی از دوستان تعریف میکرد میگفت میخواستم گواهینامه بگیرم کله صبح پاشدم رفتم که امتحان تو شهری بدم
سرهنگ اسم گروه ما رو خوند بعد به من گفت شما بشین پشت فرمون
من نشستم و در جلو هم باز شد یارو نشست کنار من بعد از 5 دقیقه گفتم:خب جناب حالا چی کار کنم???
یارو گفت جناب کیه!!!منم اومدم امتحان بدم!!! :|
من: :o
کسایی که پشت نشستن: :|
هیچی دیگه سرهنگ و جا گذاشته بودیم ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

سلام!!
سوتی منو: داداشم ساعت 1:30 بامداد بهم اس زده نمیدونم گوشیمو کجا گذاشتم برام یه تک بزن پیداش کنم.....
منم خواب آلود برگشتم بهش تک زدم :)) :)) :)) ;;)
اوشونم برگشته دوباره اس داده: "پیداش کردم ;D" :-" #-o
 
پاسخ : سوتی‌ها

سر کلاس اومدم برنامه امتحانیو چسبوندم به تابلو، چون مال همه ی رشته ها بود، از معلم اجازه گرفتم قسمت امتحانای خودمونو شبرنگی کنم

حالا رفتم برجسته کنم، حواسم نبود چندتا نامربوط رو هم رنگی کردم
بچه ها میگن: اااا داری چکار میکنی؟ فقط مال خودمونو رنگی کن!
برگشتم با خنده میگم: لییییییییییدم عزیزان :)) لییییدم :))
بچه هامون مثل ایم آدمای خعلی معصوم و با ادب و متشخص: :-[ یکم عفت کلام و اینا...

هیچی دیگه معلممون زد زیر خنده هممون ترکیدیم ;D

----------------------------------
یکی از بچه هامون مثلا ناخوش بود سرشو گذاشته بود رو میز خوابش برده بود صدای خر خرش تا چند کلاس اون طرف ترهم میرفت
منم که اصولا کخ! خواستم بیدارش کنم معلممون گفت بیدارش کنی صفر میگیریا! منم منصرف شدم
بعد چند دیقه دیگه طاقتم نشد خواستم یه جوری اذیتش کنم
بلند گفتم: بچه ها کی پَر داره بده دماغشو بخارونم؟
یکی از بچه ها: ما نداریم از خودت بکَن :)) :))
-مرض ;D نخندین خوو بی ادبا
 
پاسخ : سوتی‌ها

روز عاشورا بود فک کنم..... بابام گفت تو مدرسه چیزی بهتون ندادن؟؟؟؟ :-?
من میخواستم بگم که:(( چرا شیرکاکایو کیک دادن )) یه دفعه به جای حرف (( ش )) نمیدونم چرا یه واژ دیگه اومد تو دهنم.....
من : [-o< ^#^
بابام : :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

ديروز داداشم تو ويترين يه موبايل فروشيه يه موبايلرو ديد چپكي گذاشته بودنش ميگه پريا نيگا موبايل لوزيم اومده از اينا بگير 8-}
من:بيا بابا يه تف آبرو داشتيم اونم توببر :| :-L
داداشم: :-/
 
Back
بالا