خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

دوستم:مساحت مثلث با دو تا قطرش چ جوری ب دست میاد؟؟
من:نمیدونم بذار برم تو جزوه نگا کنم :))
اینم از اثرات کنکوره دگ ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

من از "یه نفر" خیلی خوشم نمیاد ...
بعد دیروز که رفتیم مدرسه، "این یه نفر" و دوستمون اومدن سمت من و من هم با نفر اول دست دادم و یکم حرفیدیم (در حد دو کلمه اینا) بعد یهو دیدم "اون یه نفر" به حالت :| دستشو آورده جلو صورتم ... منم به حالت :-" باهاش دست دادم ...
خب اصلا حواسم نبود ... نه اینکه واقعا نخوام دست بدم! اصلا حواسم نبود ;;)
 
پاسخ : سوتی‌ها

×دوستم پشتِ تلفن اومد بپرسه که داداشت پس فردا کنکور داره استرس داره؟... انقدر آروم پرسید که مثلن داداشم نتونه بشنوه... فقط من موندم مگه داداشم تلفن دستش بود که بشنوه و استرس بگیره :-??


×تو همون مکالمه ی تلفنی اومدم بگم جراحِ زنان و جراحِ مغز و اعصاب گفتم : جراحِ زنان و اعصاب ؟!! :-"

واوِ مباینتُ بد موقعیی به کار بردم فک کنم ... یعنی جراح های زن امکان نداره اعصاب داشته باشن ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

يه بار داشتم با تو يه بازارچه اى راه ميرفتم
راهروى طولانى اى به نظر مى اومد و منم حوصله نداشتم و قيافه ى جدى به خودم گرفته بودم و تند تند راه ميرفتم
غافل از اينكه ديوار ته راهرو آينه ست!
منم با جديت تمام رفتم تو آينه :-"
عجيبه كه خودمو تو آينه ديدم ولى نفهميدم خودمم و اين آينه ست!
همه مردم و مغازه دار ها : =)) =))
مامانم: =)) :-"
آينه: :|
 
پاسخ : سوتی‌ها

اقا خوبه كه!!
من يه بار تو يه مغازه اي رفتم تو اينه،از شخص تو اينه معذرت خواستم(خودم :-")بعدم سعي كردم از سر راهش برم كنار!! :))
بعد 5 دقيقه كه اين باهام اومد سرمو اوردم بالا فهميدم اينس! ;D
خدارو شكر مغازه خالي بود مغازه دار و مامانم هم اون ور بودن... ;D :-" :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوتی که پای برادران زحمت کش نیروی انتظامی را به میان کشید :))
امروز صب ساعت 6 رفتیم پارک با یکی از دوستان بعد از تنیسُ این حرفا گفتیم بریم یه چیزی
بخوریم؛ دوستِ عزیز خیلی خسته بود به من گفت با دوچرخه من برو بگیر بیا ;D
رفتم در یه مغازه نون نداشت مجبور شدم برم یه جا دیگه خلاصه خیابونُ دو دور زدم بعد هم رفتم یه جا
دیگه گفتم اگه داشت که هیچ نداشت کیک میگیرم با نوشیدنی ;D رفتم در مغازهِ بعد صاحب مغازه یه دوچرخه داشت
گذاشته بود دمِ در ;D دوچرخه دوستمو جلوتر گذاشتم رفتم توی مغازه خریدامُ کردم بعد اومدم بیرون اصلا حواسم نبود
دوچرخه یارو رو برداشتم رفتم =)) :))
بعد جالب اینجا بود دوچرخه دوستم ترمز سمت راستش درست بود چپش خراب این دقیقا بر عکس بود :)) تو راه به خودم
میگفتم جل الخالق این چرا اینجوری شد =)) رسیدم تو پارک یه جا دوچرخرو بلند کردم دیدم اااااا :o این چرا سبک تره =))
نیگا کردم دیدم ااااااااااا :o چرا با دوچرخه قبلی دوستم فرق داره :o بهش میگم علی کی دوچرختو عوض کردی =)) =)) =))
خب بعدش دو هزاریم افتادکه اینو عوضی برداشتم :)) سریع بردم بدم صاحبش، یارو داشت میمرد =))
زنگ زده بود 110 =)) شانس آوردم سریعتر از برادران رسیدم وگرنه به عنوان دزد گرفته بودنم =))
ساعتِ 7 صب یه حال اساسی به یارو دادما =)) روزش با استرس شروع شد :-" چهرش دیدنی بود قابل توصیف نیست به هیچ
وجه من الوجوه :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیروز تو پارک نشسته بودم سه چهارتا پسر 9-10 ساله داشتن باهم حرف میزدن یکیشون با قاطعیت گفت آمریکا یه گلوله هایی ساخته خیلی بزرگه بعد و اینا 400 تا رادیو اکتیو داره بعد آمریکا این گلوله هارو تو عراق میزنه آلودگی و طوفان ایجاد میشه این آلودگی با طوفان ها میان هوای ایران رو آلوده میکنن :) ;D :)) =))
من : :o
پسره: ;;)
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیروز داداشم از پله ها افتاد ی گریه ای میکرد واویلاااااااااااااااااا
گفتم:مامان پفک رو کجا گذاشتی.... ینی با سرعت نور اومده میگه کدوم پفک؟؟؟
 
پاسخ : سوتی‌ها

بعد از انتخابات یارو زنگ زده بود رادیو میگفت، پیغام من به اوباما اینه که اگر روزی صد تا موشک بزنی به تهران ما یک قدم عقب نمیریم!

مجری پرسید از کجا تماس میگیرید؟

گفت: فیروز آباد فارس

=)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه پیرمردی ( از همسایه هامون ) تازگی فوت کرده ، مامانم رفته بود گلزار واسه تسلیت گفتن ُ اینا بعد که برگشت خونه بهش میگم مامان بچه هاش گریه میکردند ؟
میگه : نه بابا پیــــــر که نبود !!!!
من : =)) =))
مامانم : :-" :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیروز مامانجونم یه چیزی میخواست که قیمتش میشد 600 تومن...بعد به داداشم گفت برو بخر برام
داداشمم گفت پولشو بده تا برم (خیلی بی ادبه :|)
مامانجونمم رفت از تو کیفش سه تا دو هزار تومنی در آورد داد به داداشم گفت این شیصد تومنو بگیر برو برام بخرش...
من: :| :-/
داداشم: (:| (:|
مامانجونم: ;))
اسکناس ها : ~X( ~X( ~X(
 
پاسخ : سوتی‌ها

ساعت 6:15صبح از خواب بیدار شی
که چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
که بری مدرسه ی ....
برای شروع کلاس حسابان

ساعت6:30تو اتوبوس بشینی
و از شدت خواب گردنت بیفته
دوباره بیدار سی بعد خوابت ببره
و هی ادامه داشته باشه
بعد که چشماتو باز کنی میبینی
همه انقد لباشونو باز کردن و دارن به تو میخندن
که فک می کنی الآن لباشون پاره می شه
ولی منم کم نیوردم
سرمو محکم زدم رو شونه ی بغلیم
که سرمو بذارم رو شونش
که یهو سرم با شتاب به یه چیز سفت برخورد کرد
و از شدت درد چشام قد دوتا ملاقه شد ;D
بعد که نگاه میکنی ببینی این بغلیت کیه که انقد بدنش سفته
نگاهت میفته به پنجره
و انوقت میفهمی که سرتو محکم کوبوندی به پنجره
و مردمم که فک کنم عملا فک کردن من خودزنی دارم

قیافه من(از شدت درد) :( :(( :( :(( :( :(( :( :((

مردم بیکار تویه اتوبوس :)) =)) :)) =)) :)) =)) :))

پنجره
>:D< :-h >:D< :-h >:D<
 
پاسخ : سوتی‌ها

خونه مامان بزرگم بودیم،گوشیمو گذاشته بودم رو میز نشسته بودیم با دختر عمه هام دور همی گپ میزدیم که دیدم صفحه گوشیم روشن شد و یه پیغامی داد، خوش حال شدم گفتم:اِاِاِاِه! اس ام اس دارم! /m\
رفتم گوشی رو برداشتم دیدم نوشته:battery low, power saving mode activated :-L
حالا دختر عمه کوچیکم میگه:کی اس داده؟
من:هیچکی،مهم نیس :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

س.دیروز مهمون داشتیم مامانم گفت برو سالاد درست کن حواسم نبود به جای نمک شکر ریختم داخل سالاد
به خدا اینقدر تعریف کردن از سالادا
من تازه فهمیده بودم چه گندی زدم
من:::: :o :o
مامانم::: :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیروز دست چپم لیوان آب بود دست راستم گوشیم!

شیر آب رو باز کردم در همون لحظه مامانم ازم سوال پرسید :)

من که داشتم جوابشو میدادم ،صورتمو برگردوندم! :| گوشیمو گرفتم زیر شیر آب ک پر بشه! :|

بعد از ثانیه ای درنگ و تأمل و در حین جواب دادن دیدم که داره دستم خیس میشه و احتمالاً لیوان پر شد! :|

بعد از نگاهی....فهمیدم که بهله...

گوشیم زیر آب ه و .... :(( :(( :(( :((

هعی...دار فانی را وداع گفت...
________________________________________________________


ساغر میگفت آدما 3 دسته اند! :

آدمایی که نمی فهمن و ادعا میکنن میفهمن!

آدمایی که میفهمن و خودشونو به نفهمی میزنن!

آدمایی که نمیفهمن و ادعایی هم ندارند!

من: خب اگه یکی بفهمه و ادعای نفهمی نکنه آدم نیست؟ :-?

ساغر : ایشون دیگه جزو انسان های زنده حساب نمیشه! :|
 
پاسخ : سوتی‌ها

یادمه فامیلمون تعریف میکرد یه بار پلیس یه راننده کامیون رو به دلیل نداشتن کلاه ایمنی جریمه کرده بود :دی
 
پاسخ : سوتی‌ها

اصن هر جا اسم سوتی میاد قبلش اسم من اومده. :-[
ی روز با زور و اجبار و گریه و ناله مامان خانم منو ب ی مجلس ختم برد ~X(منم کلی ناراحت و مچاله ی گوشه نشته بودم داشتم ملّتو نگا میکردم :( :-< چون آهنگ گوشیم ی کم زیادی...خیر سرم برا ملاحظه ویبرش کردم ک آبروم نره ی وخت اگه زنگ خورد ;D
ی دفه گوشیم زنگ خورد :o :o :o.با ی موج تمام وجودم لرزید منم ک ی کم قلقلکی همون جا با صدای بلند زدم زیر خنده... :)) :)) :))
نمیدونید چ قد بده ک تو ی مسجد همه ی خاله خان باجیا زل بزنن ب آدم و نگاه ابلهانه ای عاقل اندر سفیه تحویل آدم بدن :-[ :-[ :-[ :-[ هیچی دیگه پام ک از مسجد اومد بیرون خیل عظیم گوشه و کنایه های مادر ب سمت من هجوم آورد X-( X-( X-( و از اونجا بود ک برای مامانم تجربه شد ک منو با خودش هیچ جا علی الخصوص وسط ی عده خاله زنک نبره ;)البته بطن قضیه ک افتضاح و خجالت آور بود ولی سود و نتیجه ی خوبی داشت برا من.
;D ;D B-) ;))
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز من و دوستم آژانس گرفته بودیم که با هم بریم خونه بعد پای تلفن طرف گفت با یه پراید سفید می آد...
ما هم وسط خیابون بودیم اونی که واسمون آژانس گرفته بود گفت آژانستون اومد!!
ما هم دیدیم یه ماشین پراید سفید جلومون هست، هوا هم خیلی گرم بود... خلاصه سریع رفتیم سوار شیم دوستم درو باز کرد دید یه بچه رو صندلی عقب خوابیده... نزدیک بود بشینه روش :))
قیافه راننده هم این شکلی شد :o :| بعد ما فهمیدیم مسکه اشتباه سوار شدیم و سریع در ماشینو بستیمو فرار کردیم ;D
بیچاره راننده هم خیلی ترسید رفت ماشینیشو عقب تر پارک کرد :))
آخرشم فهمیدیم آژانسمون اون دست خیابون پارک کرده بوده ;D
 
Back
بالا