خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

رفته بودیم مسافرت داشتیم از یه پیچ رد میشدیم.
مامانم صلوات و بابام حواسش به رانندگی منم تو فاز خودم .
یهو خواهرم گف: باد نده ، سنگین حرکت کن !!!
هیچی دیگه داشتیم از شدت خنده تصادف میکردیم
 
پاسخ : سوتی‌ها

عید خونه مامان بزرگم با نوه ها دور هم نشسته بودیم داشتیم دومینو درست میکردیم.(عمه بزرگمم بود) :) خواهرم داشت دومینو هارو بد میچیند من گفتم: اینی که درست کردی بدرد عمت میخوره. :)) :)) وای یهو پسر عمم منفجر شد. =)) =)) =)) :)) منم مثل اینکه نفهمیدم چرا داره میخنده خودمو زدم کوچه علی چپ. B-) :-$ :-"ولی کلی تو دلم به حرفم خندیدم. نفهمیدم عمم فهمید نفهمید؟! :-? :-"

خواهرم داشت با ماشین حساب گوشیم یه چیزی حساب میکرد.میخواست بزنه 364-374 که حوابش بشه 10 میزد 64-374 بعدش برگشته میگه دیگه ماشین حسابام اشتباه حساب میکنن. =)) =)) =)) مردم از خنده. بعدش دیدم میگم باید میزدی 364 میگه واقعا!!!!!!!!!!!!! :-? #-o

تو اسم فامیلی بازی کردنم سوتی زیاده وقتی حیوان یا غذاو... کم میاری از خودت میسازی. =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

طولانیه ولی خداییش قشنگه ها ;D
مامانم تو اون اتاق مشغول تماشای تلوزیون با صدای بلند بود چون جارو برقی تو حال روشن بود و من هم هنزفری تو گوش جارو میکردم(پسر ِ ب حرف گوش کنی ام اصولا!!) :-"
بعد خواهرمون هم مشغول آشپزی و شیرینی و این آت و اشغالای مسخرش تو آشَپز خونه... ( :-&؛ :-")
تو دنیای خواننده ک واسه معشوقش با صدای بلند میخوند غرق شده بودم ک ابوی محترم داخل گشتند.
فک کنم سلام کرد بابام ولی چون صدا بلند بود نفهمیدم،سرمونم پایین بود مثِ همیشه ... ولی خودم ی سلامی دادم :)
همون موقع بود ک مامانم گف:
نرجس(خواهرمه) برو فلان کن....(دُرُس نشنیدم مامانم چی گف )
نرجس:ممد مامان چی گف؟
من :میگه شلوار پاتو در بیار بده بابا بخوره!
نرجس:چی؟ :o
-میگه در بیار دیگه بده بابا بخورتش...
نرجس،مامان بابا: X-(
من ِ ناشنوا بعد ها فهمیدم ننم میگفته شربتای پارچو در آر بده بابا بخوره نه شلوارِ پاتو
 
پاسخ : سوتی‌ها

معلمه پبانوم تک زبونیه و"س" و تک زبونی میگه
عاقا یه روز که این اومده بود خونه ی ما دختر خالمم خونمون بود هیچی دیگه قرار شد اون جلسه به دختر خالم نت هارو یاد بده
این بچچه هم که 4 سال بیشتر نداشت ...
معلمه تا نته فا رو درس داد دختر خالمم همین طور مو به مو تقلید میکرد همون نت و میگفت بعد به سل که رسید خب بنده خدا معلمه زبونش میگرفت تک زبونی گفت دختر خاله ی ما هم همین طور :P زبونشو اورده بود بیرون میخاس همون جوری بگه حالا هی معلمه میگه" نه عزیزم ســــل (تک زبونی)" دختر خالمم هی تلاششو میکنه بیشتر زبونشو بیرون بیاره ...
هیچی دیگه اخر سر معلمه ~X( شده بود و دختر خاله ی ما :-??طوری ...
 
پاسخ : سوتی‌ها

تو خونه مادربزرگم بودیم
من رفتم تو یک اتاق تا تلویزیون نگاه کنم
دختر عمه لوووووووسمم اومد(4سالشه) :-L
بعد همش گیر میداد میگفت بیا با من بازی کن گوشیتو بده بازی کنم باهاش
خلاصه رفته بود رو اعصابم
وقتی دید بهش محل نمیدم شروع کرد به الکی گریه کردم
منم اعصابم خرد شد گفتم ببند دهنتو دیگه . دیوونم کردی . مگه همسنتم . خفه میشی یا خفت کنم :-L
یک دفعه دیدم عمم دم در وایستاده داره به حال :| نگام میکنه :|
دختر عمم بلند زد زیر گریه خلاصه کل خاندان بر سرم خراب شدن :|


همون شب موقع خدافظی عموم که یک آدم خیلی جدیه اومد دست داد گفت خدافظ منم گفتم خدافظ زن عمو ;;)
بنده یک لحظه هنگ کرد بعد گفت مثل اینکه خیلی خوابت میاد ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

پریروز هفتم عمه م بود :(
بعد وسط مراسم مداحه داشت مداحی می کرد و اینا
بعد کلا همه کلی ناراحت بودن و...
یه دفعه ای یه خانمه ای که تازه یادش اومده بود باید خدار رو واسه نعمت هایی که بهش داده شکر کنه ؛ گفت : خدایا شکرت ای خدا!!!!!!!!!!!!
اونم دقیقا وقتی که مداحه گفت : مادری رو از دست دادیم و...!!!!!!!!!!!!!
(حالا شانس آورد بلند نگفت!!!!!!!)
وسط مراسم همه اینجوری: :((
من که نزدیکش بودم اینجوری: =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

طرفای ساعت سه صبح بود بعد من یهو یادم افتاد سه ریال شارژ دارم ;D بعدش دیدم کارتِ بابام در دسترسه گفتم برم اینترنتی شارژ بخرم خلاصه رفتم یه ده تومن شارژ خریدم و با این فکر ک فردا ب بابام اطلاع میدم رفتم آشپزخونه آب بخورم دیدم بابامم اونجاس همچین متحیر زل زده ب صفحه ی گوشیش :دی
من : بابا چرا نخوابیدی ؟
- پس این ده تومن کار ِ جنابعالیه ؟
-عه از کجا فهمیدی ؟ ;D
- خب بابا جان بذار حداقل صبح بخر خواب مارو نگیر
- :-[

ینی یک درصد احتمال نمی دادم هروقت از حساب برداشت بشه اس ام اسِش واسه بابام میره :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

رفتم در مغازه جعفري ميخواستم به مغازه داره(فاميلش سليماني) گفتم ببخشيد اقاي جعفري سليماني داريد
از خجالت جعفري نخريده برگشتم بيرون ;D :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

تو مراسمِ هفت.

خانومه: تسلیت میگم.ایشالله غمِ آخرتون باشه :)

عمم: زحمت کشیدید تشریف آوردید.ایشالله خدا قسمتِ خودتون کنه ;;)

خانومه: :| :| :|

عمم: :-/ :-/ :-/

ما: :-" =)) :-" =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

تو شبکه ی نور یانگوم سوال طرح میکنه
بعد میگه:تو خونه مث خدمتکار کار میکنه اما همه معلم خودشون میدونن اونو
داد زدم مااااادر /m\ ;;)
مامانم,بابام,خواهرام: :|
(جوابم درست بود حالا آخرشآ!) ;D
...
داره حرف میزنه
بعد میگه ی مهمون داشتم
نمیدونم از اروپا بود؟فرانسه بود؟پاریس بود؟
نمیدونم خلاصه...
;D
...
سر کلاس زیست:
پس سلولهای این قسمت چی اَن خانم رِ؟
من:کلفت ترن!
استاد:بعله ضخیم ترین!
استاد:ماهیچه های قسمت فلان چطور؟
من:کلفت ترن!
بعله ضخیم ترن
استاد :|
من :|
 
پاسخ : سوتی‌ها

پشت ماشین نوشته بود:
اللهم عجل لولیک الفرج​

به برادرم گفتم اونو بخون. (فقط لاتین می نویسم این قطعه رو تا مثل اون بخونین.)

برادرم: Allahomma Ajjel Lulik alfaraj
من: :o :o :o چی؟
برادرم: Allahomma Ajjel Lulik alfaraj
من: آفرین. :)) :)) :)) :)) =)) =)) =)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

ما طبقه پایینیمون دوتا نوه دوقلوی دختر داره!!!!!!!! ;;)

از وقتی به دنیا اومدن من میرفتم باهاشون بازی میکردم و اینا ب منم میگفتن خاله!!!!! ;D (تروخدا خاله رو نیگا)!!! ;D

الان چهار سالشونه اونا میان یهو زنگو میزنن تشریف میارن منم مجبورم باهاشون بازی کنم وقتیم هوا خوبه میرن حیاط بازی کنن منم از پایین صدا میکنن ک بیام!!!!!! ;;)

دیروز اومدن بودن و داشتن تو حیاط بازی میکردن منم از اتاقم صداشونو میشنیدم یدونم دایی دارن ک 20 سالشه!!!!!! :))

بچه ها:داییییی بیا با ما بازی کن دیگه!!!!!!! ;D

داییشون:من کار دارم فرشته رو صدا کنین بیاد باهاتون بازی کنه نگینا من گفتم باشه؟؟؟افرین!!!!! ;;)

بچه ها:باشه!!!!!ففففررررشششتتتتتتههه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟فففففررررششششتتتتتههه!!! \:D/

من:ببببببببببببععععععععععععلللللللللللللععععععععع؟؟؟ ~X(

بچه ها:دایی میگه بری باهاش بازی کنی!!!!!!!! \:D/

داییشون:عه؟؟؟خفه شین من کی گفتم با من بازی کنه اصن من حرف نزدم!!!!! :-?? X_X

مامانشون: =)) =)) =)) =))

من: :> باشه اصرار کردین میام!!!!!!!! ;D

خلاصه الان چن روزییه داییشون فک کنم پاشم از خونه بیرون نزاره ک از خجالت اب نشه!!! ;D

=)) :)) ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه روز معلممون عصبانی بود
اومد سر کلاس و بچه هامون هم یکم می‌ترسیدن از معلمه به خاطر همین همه سرشون تو کار خودشون بود.
بعد یکی از بچه ها داشت از بغل دستیش سوال میپرسید که معلمه فهمید.
اومد سر میز اونا گفت دارید درباره چی حرف میزنید؟؟؟
بعد منم تو حال و هوای خودم نبودم بعد حواسم نبود گفتم : ((مدرسان شریف )) :دی
بعد معلمه نفهمید که من دارم مسخرش میکنم گفتش مگه اینجا طویله ست که بی اجازه حرف میزنی.
منم دوباره حواسم نبود جوابشو دادم گفتم نه اشتباه اومدید اینجا کلاس 3/1هستش
دیگه بعدش اولیام رو دعوت کردن بهمدرسه ککه در خصوص پاره ای از مسائل مذاکره کنن باهاشون (دقیقا متن دعوتنامه بودش :دی )
 
پاسخ : سوتی‌ها

یادی از دوران دبیرستان:
داشتم متن ادبیات رو میخوندم بعد رسیدم ب "ق.م" پرسیدم این چی میشه؟ مخفف چی هست؟!
دوستم(با صدای بلند): ضایه نکن خب میشه قمر بنی هاشم
من: :-??
دوستان =)) :))


پ.ن: قبل از میلاد بوده گویا :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

همين ق.م مذكور رو اون موقع يكي از دوستاي من تو كلاس (دبير ادبياتمونم بي نهايت سخت گير بود!) خوند قمري ميلادي! :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز سر کلاس زبان منو دوستم کلا چرت و پرت میگفتیم و میخندیدیم ;D
بعد این معلم ما همش میگه yes :|
بعد این دوستم اومد یه سوال بخونه ... به این شرح:
* Are u going out tonight?
# yes
* where? ;D
# what? ^-^
* ummm ... nothing ;D

داشتم با دوستم میحرفیدم بعد گفتم: خب نیما هم که کنکور داره
دوستم: نه ^-^
من: احمق! نیما، پسرخالت!! خودت گفتی ...
اوشون: دیوانه! اون امیر بود... (پسرخالش)

و همین طور از من اصرار و از دوستم انکار تا بالاخره پذیرفتم که از ما هم کوچیک تره پسرخالش ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

داشتم والیبالُ نگا میکردم ستــ سوم بودن.بعد وقت استراحت فنی شد ، من حواسم نبود یهو دیدم بچه ها از دو تا آبشار پشت سر هم امتیاز

گرفتن ..منم جوگیر شدم بعد دیگه جیغ ُ هورا ُ اینا :-" خواهرم برگشته. میگه : داره صحنه های قبل ُ نشون میده ! :| (:| من : :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

سر کلاس فیزیک بودیم و منو دوستم کلا در فاز خواب و اینا. بعد معلممون یه سوال داد و پرسید: ما از این چی میفهمیم؟ :-/
دوستم: هیچی ;D :-"
معلم: بعله هیچی نمیفهمیم...
در این زمان ما فکر کردیم ایشون دارن طعنه میزنن ولی بعد ...
معلم: ... اصلا نه جنسش معلومه و نه هیچ چیز دیگه ... پس ما هیچی از این قسمت نمیفهمیم ...
و منو دوستم داشتیم رسما نیمکتو گاز میگرفتیم :)
ینی عاشق این سوال جواب دادن هامونم ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

وایــــــــــــی من امسال ترم 2 حال و حوصلهی ریاضیو نداشتم ,مباحث هم دیگه اسم جذاب نبود.خب اینهمه شرایط سخت و کسالت اور وجود داشت,طبیعتا منم خوابم میگرفت. (:|
حالا فکر کن ,سر کلاس ریاضی...جو کسالت اور...خوابالودگی و...از همه مهمتر نیمک اخر!!!
هیچی دیگه بنده سر مبارک رو به سمت تخته روی میز گداشتم,ولی نه به قصد خواب... =D>
ولی نمیدونم چی شد که دفعه دیدم یکی اروم داره صدام میکنه,منم چشمام بستس!!!
دیدم چقدرم صدایی که میاد شبیه صدای معلم ریاضیمونه!!!
با ارامش کامل چشمامو باز کردم(اخه فکر میکردم دارم خواب میبینم!)یدفعه دیدم دوستام روبرومن و صورتاشونم از خنده قرمز شده.تازه گرفتم جریان چی هست اصلا . X_Xزود سیخ نشستم سر جام. ^#^
به معلم که نگاه کردم دیدم خندش گرفته ولی به روی خودش نمیاره,منم دیگه پیگیر نشدم. :-"
ولی تا یه مدت سوزه بودم. :((
شانس اوردم درسم خوبه و معلمه هم دوستم داشت وگرنه باتوجه به اخلاقش هر کس دیگه ای بود طرفو مستقیم پرت میکرد بیرون.
ولی خداییش خیلی خوابه خوبی بود...!!! ;;) [-(
 
پاسخ : سوتی‌ها

;D
اینم از سوتی های من زیادن اما آبرو داری میکنم نمیگم ;))
زن داداشم تازگیا باردار شده بعد من زنگ زدم به آبجیم که ازدواج کرده بهش گفتم زن داداش بارداره و به امیر حسین (پسر آجیم)و حمید (شوهرش)بگه
حالا آبجیم پشت تلفن
امیرحسین بدو بیا بدوووووووووووووووووو بـــــــــــــیا دیگه دایی داراب حامله شده نی نی داره =))
امیرحسینم جیییییییییییغ بابایی دایی داراب حامله شده دایی داراب حامله شده هورااااااااااااااااا :))
صدای خنده های دامادمون واضح شنیده میشدا ;D
آجیم بعد کهمن بش گفتم فهمید چه سوتی داده :|
.....................................................
خونه داداشم بودیم خاله زن داداشم اومده بود خونشون
حالا مهمونا میخوان برن
این داداشم میاد برا بدرقه خلاصه
داداشم بلند میگه میخواین رفع زحمت کنین ;D
دیگه بچه ضایع شد خودش کرد تو آشپزخونه تا اینا رفتن =))
.....................................................
مامان بزرگم وقتی شنید داداشم اینا بچهدار شدن خوشحال شد
وقتی داداشم پیشش بود گفت من آرزوم بود که تو پسری بیاری و منم اسم داداشم رو بچت بزارم
داداشه ما هم جو گیر گفت چشم مامان بزرگ حتما من بت قول میدم اسم داداشت بزارم
اون موقعه بابام پوکیده بود از خنده و هیچ کس نمیدونست چرا میخنده
بعد که مامان بزرگم رفت تو اتاقش :)
بابام گفت میدونی اسمه داییم چی بود؟(رو به داداشم)
داداشم گفت چی؟ :)
بابام گفت نوشاد
داداشم :| :-s
ما =))
بابام ;D
مامان بزرگم :>
 
Back
بالا