خاطرات سوتی‌ها

saratahmasbi

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
157
امتیاز
1,157
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
سارایوو(بوسنی و هرزگوین)
رشته دانشگاه
حقوق
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

با مرضیه رفته بودیم همایش انتخاب رشته ...
پسره بهش میگه روزانه رو هم بیارید خوبه ...ولی اگه نشد شبانه رو هم بزنید ...به فردوسی بودنش می ارزه
مرضیه:فرض کن شبا بریم دانشگاه....اقا بابام نمیزاره... ;;)
خانم دانشگاه شبانه رو ک شبا نمیرن....

ناگفته نمونه ک خودمم تا چند سال قبل همین فکرو میکروم

:)) (; :))
 

دهقان خلافکار128

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
805
امتیاز
7,460
نام مرکز سمپاد
حلی دُ
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
96
مدال المپیاد
نقره ریاضی 95
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
تلگرام
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

معلممون : برید اون کلاسه که "کولر گازی" داره
من : آهان پس اونی که "گوز کاری" داره
شانس آوردم زیاد آدم دور و برم نبود :))
 

angry girl

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
183
امتیاز
2,490
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
کرمان
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

قرار بود دسته جمعی بریم گردش واینا ولی خب من قبلش جایی کار داشتم واول رفتم دنبال کارم بعد رفتم پیش بقیه ,وخب لباسام یکم رسمی بود, حالا اونجا داشتیم والیبال بازی میکردیم ومن هی خرابکاری میکردم :-" برادر زن داداشم برگشت گفت خو چرا داری هی خراب میکنی تو!؟!؟ منم گفتم خو لباسم اذیت شلوارم تنگه نمیتونم درست بپرم, اونم کلا حواسش نبود گفت خب درش بیار دیگه راحت بازی کنی ;;) وقتی قیافه منو دید ک اینجوری بودم :O فهمیدم چی گفته و گفت عه نه خب نمیشه بازیتو ادامه بده :)))))
 

YaSm!nA

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
281
امتیاز
1,717
نام مرکز سمپاد
فرزانگان حکیم زاده
شهر
یزد
سال فارغ التحصیلی
98
تلگرام
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

جدا نمیدونم چرا از جلسه اولی ک تو تابستون دبیر زبان جدید اومد سر کلاس من و دوستام و ب خصوص من هِی باید جلوش سوتی بدیم!

اولین سوتی( جلسه اول)....
دبیر زبان ک یه آقای جوون حدودا 30 ساله بود : نظرتون راجع ب خانوم x چیه؟(خانوم x معاون پایه ما هستن)
من و دوستام همگی: خعلی خوبن..اصن ی چیزن ک نگین...پدرمونو در میارن...هَک میکنن ...اَهههه...
دبیر زبان: ک خوب نیستن؟!
ما : هعی.... :-&
دبیر با یه ژست خیلی شیک : عمه من هستن! B-)
ما : :O :O....... ~X(
چند دقیقه بعدش در حالی ک کلاس یهو ساکت شد ....
دوستم : یاسی..یاسی..یادت باشه زنگ تفریح ب اون کلاسیا بگیم کیه!
من : :-[
بچه ها: :))
دبیر: =))

سوتی دوم: روزی ک اصن حالم خوب نبود...سر درد شدید داشتم ک قرار نبود برم مدرسه...ولی از ترس همون معاون مذکور ک گفته بود : رو ب قبله هم اگه بودین باید بیاین!....رفتم...و خوب هیچی از درس نفهمیدم! آخر کلاس همون آقای y بهم گفت: تو...تو ...این کلمه رو تو معنی کن و باهاش جمله بساز!....منم ک گیج بودم! تنها کاری ک تونستم بکنم اینکه ی دید بندازم رو کتاب بغلیم...ولی درست ندیدم...هرچی دیدمو گفتم...: کاوِر پُل؟
دبیر: ^-^
من : کِوِر پُل؟....کووِر پُل؟.....کاو پُل؟( پاک گیج بودم! نمیدونستم چی میخوام بگم!)
بچه ها: :))
دبیر: :-w..... :D.....معنی hunt چیه؟
من:اِممممم :-?....وایسین.... :-?.....اِممممم....آها...( دستمو حالت تفنگ گرفتم جلوش و حالت شلیک تکون دادم )...ینی شکار...شکارکردن!
دبیر: :|

سوتی سوم: امروز دیگه میخواستم بهش ثابت کنم...من اون تنبیلی ک فک میکنه نیستم! درسو شب قبل یکم خوندم!...سر کلاس هِی جواباشو میدادم...بعد رسید ب ریدینگا....سخت ترین ریدینگ اولیش بود!... ک من میخواستم بخونم و ترجمه کنم...با شوق دستمو بالا کردم ولی صدام نکرد...منم همون لحظه دستمو جلوش خیلی غیر ارادی :لایک کردم...و خودمم اینجوری بودم >:p....ک یهونگام کرد.....
اون: :O
من: ک دستم خشک شده بود... :لایک.... :-[


خدارو شکر ک امروز کلاسا تموم شد!!! این سوتی های من تو 5 جلسس ک 3 جلسش اینطوری شد!!! :-[
 

farnoosh hashemi

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
256
امتیاز
3,418
نام مرکز سمپاد
فرزانـگان یـک
شهر
تــهــران
مدال المپیاد
مرحله دوم 24 امین المپیاد کامپیوتر -ناکامی در مرحله۳
دانشگاه
صنعتی شریف
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

یک بچه در بغل ، یک نوجوان 13 ساله دست تو دست ، به سمت خونه ، ناگهان کودک شروع به گریه میکند .
بغل یک مغازه ایستادیم ، یک عدد ماکت انسان گویی کله اش را آورده در حلقوم ِ ویترین ، برای جلب نظر کودک و مقابله با استمرار گریه :
-سروش بیا این آقار ُ ببین!براش شکلک دراریم
- همچنان گریه!
-برای اینکه کاری کرده باشم خودم اقدام مینمایم : به حالت :-زبون درازی و اقسام شکلک ها!
-کودک خوشش می آید! نوجوان نیز! :-" [-( گریه قطع میشود :-"
ناگهان ما سه تا هستیم که در کوچه ای تنگ مشغول شکلک بازی با یک ماکت کله کچل میباشیم.
ناگهان تر ؛ کله تکان میخورد !
-کودک از خنده غش میکند! نوجوان نیز به شکل هار هار ، هر هر ، میخندد ! بنده اما سرخ میشوم! :-"
ماجرا ادامه دارد!به جای فرار، در مغازه را باز کرده ، و به جای عذر خواهی ،[از شدت خشک زدگی] میپرسم شما واقعا آدم اید؟:|
خوشبختانه قبل از جواب به خودم آمده ؛ به شدت عذر خواهی کرده ، و قبل شنیدن پاسخ به سرعت از مغازه خارج میشویم :-<
-کودک مجدد شروع به گریه میکند.
 

big_bang

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,105
امتیاز
5,518
نام مرکز سمپاد
فرزانگـا(&#39;) امیــ(&#39;)
شهر
نجف آباد
دانشگاه
اصفهان
رشته دانشگاه
اقتصاد
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

یه برنامه‎ی رادیویی بود شبا شبکه جوان میذاشت/میذاره ، هفته‎ی اول عید امسال من هرشب به برنامشون زنگ میزدم تو بحثا شرکت میکردم ولی هیچ شبی صدامو پخش نکردن ، و خب خیلی عصبانی شدم چون قبلاً که زنگ میزدم پخش میشد صدام اکثراً. روز سیزدهم عید که رادیو رو روشن کردم مجریه گفت ما زنـــــــــــــــــده‌ایم. ولی خب من منظورشو نفهمیدم :-" و زنگ زدم و صدام پخش شد اتفاقاً. :-"، وقتی اومدم مدرسه و ماجرا رو برای دوستام تعریف کردم گفتن ‌همه‎ی برنامه‎های اون هفته تولیدی بوده :|

جا داره بگم با گوشی‎م زنگ میزدم :-"
ولی خب شارژم از همون 5000 تومنی که همراه‎اول بهم هدیه داد کم میشد. ((:
خب حیف بود شارژه. میفهمین ؟ حیف. :-""
 

Suspected Girl

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
986
امتیاز
6,215
نام مرکز سمپاد
فرزانگان2
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
1397
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
علوم‌تربیتی
تلگرام
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

چند روز پیش وسطِ باشگاه:


من- احمق انقد سنگین ورندار، همین‌کارارو می‌کنی که همش عضلاتت مُنقرض می‌شه دیگه. :|
دوستم- چی می‌شه دقیقاً؟ :))
اون‌یکی دوستم- منظورش اینه دُچارِ انقراض می‌شه.
دوستم- دچارِ چی‌چی می‌شه؟ =)) اونی که سنگین زده شمایین بدبختا، رد دادین. :))
 

قاصدک

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
539
امتیاز
3,393
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بیهق
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

ساعت نزدیک دو بامداده و نشستی داری سمپادیا رو بالا پایین می کنی و در همون حال پلیرت جلوته و هندزفری تو گوشت و یهو هوس می کنی آهنگُ عوض کنی ;;) خیلی شیک ، صفه ی سمپادیا رو می بندی ، وارد پوشه ی آهنگات میشی و آهنگ مورد نظرُ پلی می کنی . غافل از اینکه با این کار آهنگ از اسپیکرهای تا تَه صدا-باز ِ کامپیوتر درمیاد نه از هندزفری ِ تو گوشت ! و ساعت دو بامداد خونه می لرزه برای لحظاتی ;;)
 

YaSm!nA

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
281
امتیاز
1,717
نام مرکز سمپاد
فرزانگان حکیم زاده
شهر
یزد
سال فارغ التحصیلی
98
تلگرام
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

تو سال تحصیلی...دقیقا یک هفته مونده ب امتحانات ترم یه مشاور دعوت کردن برامون سخنرانی کنه درباره استرس موقع امتحان و اینا....
همه تو نمازخونه. مدرسه جمع شده بودیم...قبل اینکه مشاوره بیاد..
معاونمون: قشنگ ب حرفای آقای x گوش بدین!! نُت برداریم بکنین! میخوام از فردا نکاتی ک بهتون میگن رو تو رفتارتون ببینم!!

بعله...آقاهه اومدن و ....درباره تنها چیزی ک خرف نزد ...استرس و امتحان و اینا بود!! کلا مبحث بحثش...مردگریزی :-"...حجاب....ازدواج و دوستی های خیابونی و اینا بود....هِی تاکید میکرد: سمت دوستی خیابونی نرین...ک بهتون خیانت نشه و مرد گریزی پیدا نکنین و 4 سال دیگه عروس بشین :-[ و.......

اخر سر هم سه تا کتاب بهمون معرفی کرد و گفت حتما تو همین هفته بخونین: کتاب مسایل مربوط ب قبل ازدواج....یکی کتاب مربوط ب ازدواج ..... و اون یکی تربیت فرزند!!!!!!

:)) :))
اصن نمیدونین معاونمون بعد رفتن مشاوره چ قیافه ای بود ک X-( X-(

حالا ما مونده بودیم چیکار کنیم....! ب حرفاش گوش کنیم یا نه =))

# خب اینم سوتی مدرسه ما :))
اقا میگم این قانون اینکه دوتا پست تو ی صفحه نمیتونیم بدیم مسخره نیس؟!!! اصن نمیدونین این سوتیا تو گلوم گیر کرده دارم خفه میشم :))
 

zahra:)

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
545
امتیاز
5,226
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
نجف‌آباد
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
الزهرا/رویان
رشته دانشگاه
بیوتکنولوژی/ژنتیک مولکولی
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

مورد داشتیم خیلی جدی گفته " چاقری لاغری" :))
روحمونو شاد کرد
 
ارسال‌ها
778
امتیاز
14,526
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب
شهر
ری
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
تحصیلات تکمیلی در علوم پایه‌ی زن‌جان :)
رشته دانشگاه
فیزیک
پاسخ : برگزیده مکالمات

تو مترو
خانومه لوازم آرایشی می فروخت
مداد گاش
من اشتباه شنیدم
به مامانم:مامان!؟ بازم گاج منتشر کرد؟
 

atousa.a

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
153
امتیاز
3,063
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ری
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
93
دانشگاه
پلی تکنیک
رشته دانشگاه
نرم افزار
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

ملیکا : حیوونای دریایی خیلی لجز ن
من : منظورت لزج ه؟ :D
 

Suspected Girl

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
986
امتیاز
6,215
نام مرکز سمپاد
فرزانگان2
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
1397
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
علوم‌تربیتی
تلگرام
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

من-[با لحنِ تند و هول] سلام، پاژی هس؟
معاون- جااان؟!!
من- عه سلام خوبین؟ عرض کردم؛ خانومِ پاژنگ[nb]مُدیر.[/nb] هنوز تشریف نیاوردن؟:-خاروندنِ سر.
معاون-[نگاهِ مشکوک.] نه برو تو کلاس‌ت، یکم دیگه میان.


×من حقیقتاً نمی‌دونم فازم چی‌بود. :|
 

a.khakpour77

گُم‌دَرسَر!!!
ارسال‌ها
1,402
امتیاز
17,210
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 5 تهران
شهر
فرز 1 بندرعباس/فرز 5 تهران
سال فارغ التحصیلی
1396
مدال المپیاد
مدال که نه...اما سه تا مرحله یک دارم...
دو تا ادبی، ی زیست...
دانشگاه
علوم‌پزشکی تهران
رشته دانشگاه
ژنتیک
ﭘﺎﺳﺦ : ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺳﻮﺗﯽ‌ﻫﺎ

سر زنگ يکي از استاداي مردمون ک خب سن تقريبا بالايي دارن،خيلي آروم ب بغليم ي چيزي گفتم بس خجالت آور!!!!(ميشه گفت از ف...ک بدتر!!!)
و خب استاد شنيد و گفت خانوم!!
پ ن:حالا در حالت عادي بايد بلند بحرفيم تا بشنوه ها!!!شانس نداريم ک...!!
 

-zarA-

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
833
امتیاز
6,256
نام مرکز سمپاد
هـنرستانمـوטּ
شهر
اصفهــاטּ
دانشگاه
هنر اصفهــاטּ
رشته دانشگاه
طراحی صنعتـی
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

«توی صفِ شهربازی در حالی که محکم به شکم پسر خالم میزنم»

- نیلو [nb]دختر خاله‌ی اینجانب[/nb]نیلو این یارو ببین /با حالت بهت زده/ «صدای خنده های پسر خالم به گوش میرسه »
- نیلوعه احمق با توام «همچنان خنده های پسر خالم»
«نیلو درحالتی که نفر جلوعیِ منِ هندزفری رو از گوشش در میاره و پشت سرش رو نگاه میکنه » + منو صدا کردی؟
- واقعا حس نمیکنی دوساعته دارم میزنم بهت؟
پسر خالم: خب آخه به من میزدی ولی اونو صدا میکردی :))
- :/
 
ارسال‌ها
1,551
امتیاز
27,016
نام مرکز سمپاد
ضروری
شهر
ضروری
سال فارغ التحصیلی
0
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

یادم اومد یه روز سر کلاس نشسته بودیم، یکی از پسرامون دیر اومد، بعد در زد، استاد گفت بفرمایید؟ اونم یکم با حالت دستپاچه گفت استاد ... اجازه هست؟ می‌تونم تشریف بیارم؟ =‌)))) استادم گفت بفرما تشریف بیار :‌)))))
 

N@R

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
203
امتیاز
1,584
نام مرکز سمپاد
فرزانگان♥♥♥
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

من و دوستم کنار راه پله ها ، مقابل wc دبیران!

دریا: نازی میشه این اشکال زیستمو و واسم توضیح بدی؟
من: خب چرا سر کلاس از خود آقای فولانی نپرسیدی؟
دریا: خب روم نشد ):
من:(با تریپ نصیحت گرانه طور) ببین دریا، هیچوقت از پرسیدن اشکالاتت خجالت نکش. حالا چه از آقای فولانی باشه ، چه از هر خر دیگه ای!

و قیافه دریا که رنگ لبو شد و با سر به wc اشاره کرد(با صدای ملو): اون تو ئه! X_X
و همون لحظه صدای باز شدن در توالت اومد و من ... از راه پله ها جیم شدم سریعا!!!!
لال بمیرم الهی ، تن صدامم پایین نیست! :|
 

big_bang

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,105
امتیاز
5,518
نام مرکز سمپاد
فرزانگـا(&#39;) امیــ(&#39;)
شهر
نجف آباد
دانشگاه
اصفهان
رشته دانشگاه
اقتصاد
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

- هیععع مامان برا چی گریه کردی ؟؟ :(
- ماسک زدم. :|
- :D
 

YaSm!nA

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
281
امتیاز
1,717
نام مرکز سمپاد
فرزانگان حکیم زاده
شهر
یزد
سال فارغ التحصیلی
98
تلگرام
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

دو سال پیش بود که من شور آموختن توم متولد شده بود :))
تازه زبان انگلیسیم روون شده بود و خوب مکالمه میکردم....قرار شد با بابام اگه تو خیابون خارجی دیدیم بریم پیشش باهاش حرف بزنیم [nb]که من مثلن اعتماد به نفس پیدا کنم و مکالمم خوب بشه...[/nb]
هیچی دیگه یه روز با بابام داشتیم تو خیابون قدم میزدیم که سه تا خارجی دیدیم(دوتا پسر یه دختر)کنار هم نشسته بودن رو نیمکت کنار پیاده رو..
بابام از فاصله چند متریشون بهم گفت : ببینم چی کار میکنی!...
منم جلو تر از بابام حرکت کردم و رسیدم ب اونا و تند و سریع گفتم : Hello
بعد یهو حس کردم بابام از کنارمون رد شد و رفت...منم دویدم و دستشو گرفتم که جا نمونم...تند تند قدم برمیداشت و منم کنارش..تعجب کرده بودم ک چرا واینستاده....یهو بابایی که من دستشو گرفته بودم ایستاد و گفت : عمو...عمو..!
من سرمو آوردم بالا و چهرشو دیدم....بابام نبود که!! یه آقای سیبیلوی قد بلند بود من : :O
آقاهه : عمو...کجا میای؟؟ :-/
یهو بابام از اون سر صدام زد : یاسمیـــــــــــــــن...یاسمیــــــــــــــــن!
منم هول شدم و دویدم سمت بابام...

خارجیایی بدبخت که فک کنم دقیق یادم نیس آلمانی بودن...نمیفهمیدن چ خبره!بعد بابام براشون توضیح داد و اونام یه عالمه خندیدن!!
منم یه ذره اعتماد ب نفسی ک تو مکالمه با خارجیا داشتمم از دست دادم...کلا اینجوری بودم :-[....حالا اونام ول کن نبودن دیگه....هی حرف میزدن ! منم اصلن تو یه عالمه دیگه بودم اون لجظه! :|......بدترش اینکه شماره بابامو گرفتن و فرداش باهم رفتیم بیرون :|...
این وسط من که فیضی نبردم ولی یه چیزی کشف کردم...اینا مشکل منکراتی داشتن! :))...سه تایی تو فرودگاه ایران همدیگه رو دیده بودن و وقتی فهمیدن از یه کشورن باهم دوست شده بودن ;;).....حالا سوال من اینجاس...ماهم اگه یه روزی تنها رفتیم یه کشور دیگه ...بعد یه پسر ایرانی تو فرودگاه دیدیم باید باهم دوست بشیم؟ :>
 
بالا