خاطرات سوتی‌ها

dark shadow

خائــن.
ارسال‌ها
1,166
امتیاز
13,565
نام مرکز سمپاد
Farz2
شهر
KRG
سال فارغ التحصیلی
1399
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

داشتیم با فامیلامون می رفتیم بیرون منم گرمم بود گفتم ببخشید میشه پنجره رو بدید پایین؟!
یهو همه منو نگاه کردنو زدن زیر خنده
حالا من:((
راننده:)))
مامانم:^_^
تا آخر شب هر کی منو نگاه می کرد میخندید...
بیچاره من :D
 

Mehrsun

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
15
امتیاز
40
نام مرکز سمپاد
راهنمایی فرزانگان ۲
شهر
تهران
مدال المپیاد
المپیاد ریاضی مدرسه
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

دارد میرود:دارود میرد
یه روزم رفته بودیم یه فروشگاه زنجیره ای یکی داشت یه چیز سفیدی میداد مردم تست کنن :Pبعد منم رفتم خودشیرینی :-wگفتم آقا پنیرو با نونی چیزی بدید همین جوری خالی خالی? >:pایشونم در کمال صداقت و خونسردی گفت اینا پنیر نیستن ماستن :|
رسما ضایع شدم =))
بنابراین د فرار....و دیگر هم اون سمت فروشگاه نرفتم :>
 

دهقان خلافکار128

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
805
امتیاز
7,460
نام مرکز سمپاد
حلی دُ
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
96
مدال المپیاد
نقره ریاضی 95
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
تلگرام
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

عاقا یه سوتی دادم بد ...
کلی حالم گرفته بود و اینا رفتم به خیالم تو حرف بزن پست هوا دلگیره و اینا بذارم ...
بعدش دیدم چن نفر پ.خ دادن تو حرف بزن اینگیلیسی نوشتی ...
کلا فاز سنگین رفت هیچ ، ده دیقه داشتم میخندیدم ... :))
 

arezoo.s

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
151
امتیاز
1,808
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک مشهد
شهر
مشهد
مدال المپیاد
فقط نه فصل مورتیمر خوندم......
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

وقتی بردار یکی از اقوام از خدمت مقدس سربازی برگشته و خواهرم باید بگه:چشمتون روشن!
اما چیزی که واقعا میگه:چشم نوت مبارک
....
....
 

biogirl

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
207
امتیاز
718
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تبریز
مدال المپیاد
:|
دانشگاه
علوم پزشکی تبریز
رشته دانشگاه
دندان پزشکی
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

روز ثبت نام دانشگاه:
یه دخدره بود از شهرستان
نوبتمون با هم بود
ثبت نام که تموم شد و از شر امضا و آدرس نویسی های بی پایان اصاب خردکن خلاص شدیم خیلی شیک و با جدیت از مسئول ثبت نام پرسید:

خانوم کتابامونو کی میدین پس؟!

مسئول آموزش: :O :|
من: =)) :)) =)) :))
دخدره: ;;)
هیچی دیگه :-"
نکنین از این کارا توروخدا :-" :-" به خدا دانشگاهه مدرسه ابتدایی نیس :-" :-" :rolleyes:
پ.ن:صد رحمت به اونیکه تو کلاس از استاد میپرسه دفتر چن برگ لازمه واسه درستون :-"
 

Jina

کاربر فعال
ارسال‌ها
47
امتیاز
314
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 3
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
97
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

دوم دبستان بودم و روز قبل از ۲۲ بهمن بود.
همه مدرسه هم توی نمازخونه جمع شده بودن.
یکی از معلما پرسید که کسی سرود انقلابی بلده یا نه.
من گفتم: من بلدم ولی نمی دونم انقلابی هست یا نه. :D معلمه هم گفت که بدو بیا بخون.
من هم رفتم جلوی همه مدرسه و با بلندگو گل گلدون من رو خوندم :D :-"
 

emperor701

کاربر فعال
ارسال‌ها
52
امتیاز
509
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
اسفراین
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

پارسال دبیر دینیمون موقع درس پرسیدن گفت:آیا فقط امام صادق علم آموزی میکردن؟ :-/
یکی از دوستای گلم گفت: نه بقیه ی اماما هم میکردن دیگه :)) :)) :)) :)) :)) :)) :))
 

a.khakpour77

گُم‌دَرسَر!!!
ارسال‌ها
1,402
امتیاز
17,210
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 5 تهران
شهر
فرز 1 بندرعباس/فرز 5 تهران
سال فارغ التحصیلی
1396
مدال المپیاد
مدال که نه...اما سه تا مرحله یک دارم...
دو تا ادبی، ی زیست...
دانشگاه
علوم‌پزشکی تهران
رشته دانشگاه
ژنتیک
ﭘﺎﺳﺦ : ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺳﻮﺗﯽ‌ﻫﺎ

مامانم:دخترم واسه بابات غذا بکش...
بابام:مگه شما نميخوريد؟
مامانم:نه ما سيريم...!
بابام:چي خوردين مگه؟
مامانم:ي چيزي خورديم ديگه...
داداشم:بابا...بابا...راکي خورديم...راکي!!!!
بابام:[با تعجبي آميخته ب خشم]راکي از کجا آوردين؟!؟!؟
داداشم:از سر کوچه خريديم!!!!
.
.
.
.
.
حالا شيش ساعت بيا بابا رو توجيح کن ک راکي اسم چيپسه ن چيزه ديگه!!!
 

Zahra_a

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
859
امتیاز
9,404
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
99
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

پسر خالم سوییچ ماشینشون رو گم کرده بود خیلی ناامید اومد نشت رو جدول کنار بلوار دستشو گذاشت زیر چونش و خیلی شیک گفت: عجب گرفتاری شدیم من
همه یه یه ثانیه سکوت کردیم بعد منفجر شدیم حالا از اونور داداشش داره متوجه ش میکنه بابا فعلت جمع بود فاعلت مفرد اصن حالیش نبود مخ ادبیات ماشالا
 

big_bang

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,105
امتیاز
5,518
نام مرکز سمپاد
فرزانگـا(') امیــ(')
شهر
نجف آباد
دانشگاه
اصفهان
رشته دانشگاه
اقتصاد
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

مامانم درحال ریختن قطره‎م داخل چشمم :
- رفت توی حلقت ؟ |: :-&
- مامان چشم به حلق راه نداره. """-:
- :)) ;;)
 

دهقان خلافکار128

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
805
امتیاز
7,460
نام مرکز سمپاد
حلی دُ
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
96
مدال المپیاد
نقره ریاضی 95
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
تلگرام
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

مامانم صبح ساعت شیش و نیم بیدار شده منُ راهی کنه برم مدرسه ...
مامانم در حال ریختن شیر تو لیوان :
" نیگا کن ... روز به روز بیشتر آب فاطی شیرا میکنن ... ؛ بیا شیر و کیکُ گذاشتم اینجا بخور برو ..."
من با کلی شوق و ذوق اومدم یه گاز از کیک زدم ... یه کوچولو که از شیر خوردم برای چند لحظه کلا ذهنیتم نسبت به شیر عوض شد ... :))
بعد که فهمیدم شیر نیست :
- "مامان این دوووغه ..."
- "عه ! خوب پس آب قاطیشون نکردن ... خب چیکار کنم حالا ... برو مدرسه دیگه ..."
ینی احساسات مادرانه منُ کشته ... :))
آخرش هم مادر گرامی نذاشتن دوغ رو هم بعد کیک بخورم ...


تو اتوبوس بودیم :
من : " شخصیت عرفان وهابی رو خیلی دوست دارم "
یکی از رفقا : " آره منم ... میدونستی باباش نویسنده اس ؟ قلمش خیلی خوبه "
یکی دیگه از رفقا : " عه ... نه بابا ... فامیلی باباش چیه ؟ برم سرچ کنم "
من : :-\
رفقا : :-\
راننده اتوبوس : :-\
صندلی : :-\
دستگیره روی میله : :-\
خدایا این دوستای نابغه رو از ما نگیر ... :))
 

Kathy

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
99
امتیاز
1,416
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان یکــــ
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
95
مدال المپیاد
زیست
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

شرمم میاد بگم که خارج از مرز ایران با ف*یلتر شکن رفتم فیس بوک. :-" و نمیرفت :-""""
 

a.khakpour77

گُم‌دَرسَر!!!
ارسال‌ها
1,402
امتیاز
17,210
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 5 تهران
شهر
فرز 1 بندرعباس/فرز 5 تهران
سال فارغ التحصیلی
1396
مدال المپیاد
مدال که نه...اما سه تا مرحله یک دارم...
دو تا ادبی، ی زیست...
دانشگاه
علوم‌پزشکی تهران
رشته دانشگاه
ژنتیک
ﭘﺎﺳﺦ : ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺳﻮﺗﯽ‌ﻫﺎ

مکالمه ي بين داداشم و يکي از اقوام:
-محمد جون،اين طرفا خروس چنده؟
-چطور؟
-ي دونه نذر کرديم بکشيم...
-والله خوبشو بخواي شصت،شصت و خورده اي!!!!
-چ خبره؟ ي خروسه ديگه...
-نه...اين خروسش فرق داره...خروسش مادس،تخمم ميذاره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

الان واقعا بايد چيکار کنم؟؟؟
بخندم از سوتي اي ک داده يا تاسف بخورم براي برادر 12 سالم ک ميگه خروسش مادس؟!؟!؟
نه واقعا شما بگين چيکار کنم؟
 

دهقان خلافکار128

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
805
امتیاز
7,460
نام مرکز سمپاد
حلی دُ
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
96
مدال المپیاد
نقره ریاضی 95
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
تلگرام
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

تصورشو بکنید مادر بنده میخاستن *780# رو شماره گیری کنن ...
بعد مامانم گوشی خونه رو برداشته میگیره بعد میگه چرا چیزی نمیشه ...
خوب من الان چ جوابی بدم ناراحت نشه ؟ :))
 

Anee

کاربر تحت فعال
ارسال‌ها
144
امتیاز
4,148
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک.
شهر
.
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

یه فایل بود تو کامپیوتر، میخواستم بریزم تو لپ تاپ.
کپی ـش کردم، بعد اومدم تو لپ تاپ پیست میزنم میبینم نمیشه:))
 

saratahmasbi

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
157
امتیاز
1,157
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
سارایوو(بوسنی و هرزگوین)
رشته دانشگاه
حقوق
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

مکالمه تلگرام دوبنده خدا :D
سلام
سلام عزیزم خوبی
مرسی میتونم بپرسم این استیکرارو از کجا میاری
بوفه ی خوابگاهمون میفروشه ...برات بخرم؟؟
جدی؟؟
اره
مرسی ممنونت میشم برای منم بگیر
:)) :)) :)) :))
 
ارسال‌ها
536
امتیاز
20,388
نام مرکز سمپاد
فرزانگان bnb
شهر
تبریز
سال فارغ التحصیلی
1394
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

این که در به بیرون باز شده بود و من فکر می کردم که به داخل باز شده و به جای در زدن زدم به دیوار و شش چشم (سه جفت)
من رو نگاه می کردن یعنی خیلی خراب شدم پیش اونا ؟ :))
تازه بعد از اینکه دیدم صدایی مثل صدای در زدن شنیده نشد متوجه شدم که دیوار بوده :D
 

arezoo.s

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
151
امتیاز
1,808
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک مشهد
شهر
مشهد
مدال المپیاد
فقط نه فصل مورتیمر خوندم......
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

شمامیدونین چی توز فلسفی چیه؟؟؟؟؟؟منم نمیدونم
اما مثل اینکه خواهرم میدونه!!!!!!!! :D
پس از تحقیق وتفحص آگاه گشتیم چی توز فسقلی بوده :D
 

YaSm!nA

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
281
امتیاز
1,717
نام مرکز سمپاد
فرزانگان حکیم زاده
شهر
یزد
سال فارغ التحصیلی
98
تلگرام
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

تو مدرسه ها بود....که رفته بودم کلاس زبان....کلاس که تموم شد سر کوچه(همیشه بابام اونجا میومد دنبالم) کانون با دوستام وایستاده بودم..

مدیر کانون زبانم که از آشناهای خیلیییییییی دورمون بود چندمتر اون طرف تر از ما ایستاده بود!!

بهله...به کم که گذشت یه پراید سفید اومد کنارمون ...دقیقا کنارمون(جوری که من تو ماشینو نمیتونستم ببینم) ایستاد و شروع کرد بوق زدن...

بچه ها هی نگا میکردن و میگفتن یه پسرس ...بی خیال ...حوصله نداریم و این حرفا...

منم خیلی متواضعانه وایستاده بودم و نگام به این مدیره بود که مث بوق داره نگا میکنه.. ~X(

چند دقیقه اینطوری گذشت و دوستام هی میگفتن : کاش ول میکرد! خیلی اعصاب خورد کنه و...

من درهمون حالت متواضعانه بودم هنوز ;;)

یهو این آقا پسر راننده پیاده شد و گفت : یاسمین چرا سوار نمیشی؟؟

من برگشتم طرفش ببینم کیه که اسم منو میدونه......بعد دیدم پسر عممه!!

من : :O :O
پسر عمم : :|...سه ساعته دارم بوق میزنم!!نگاهم نمیکنی ببینی کیه!!بابا حتما باید صدات بزنم؟ سوار شو که خیلی دیرشده...الان مامانت پدرمو در میاره...

من دیگه نگاهی به مدیر و دوستام نکردم ک ...مث چی سوار شدم!!!!

حالا تو را :
پسر عمم : واقعا منو هیچ!!ماشین مامانتم نشانختی؟؟

من : عهههه جدی ماشین مامانمه؟!!میگم تو کی ماشین خریدی من شیرینی نخوردم!! :O

پسرعمم : :| هعی...

من :خب چیکار کنم ب ماشین بابام عادت داشتم!همیشه اون میومد دنبالم...

پسرعمم : خیله خب!حالا آدرس بده چحوری میشه از این کوچه ها رفت تو خیابون؟
( کانون زبانم وسط یه محلس...و باید چندتا کوچه رو بگذرونی تا برسی به خیابون!!!!!)

من : :-? فکر کنم از اون کوجهه بشه!(واقعا بلد نبودم!!ولی یه حسی بهم میگفت اون کوچهه خیلی آشناس)

پسرعمم: فک کنی؟؟!!! :O بلدنیستی؟

من : چرا چرا بلدم...خودشه!!مستقیم برو...

پسرعمم : اینکه سرش تابلو زده یه طرفس!!مطمینی؟

من : اره بابا...برو

(بهله!!وارد یه کوچه تنگ شدیم که همه ماشینا هم روبروی ما...با یه عذابی از این کوچه اومدیم بیرون...نمیدونین که!!!!!!!!!))

بعد که یه کم فک کردم به این نتیجه رسیدم که مسیرو اشتباه اومدیم و ما برای رفتن ب کلاس ربان از اون کوچه رد میشدیم!! برای بازگشت به خونه از کوچه کناریش...

:-[ :-[
 
بالا