خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

دبیر دینی : بچه ها اسرافیل خیلی عظیمه....ینی اصن شما نمیتونین تصورشو بکنین
یکی دانش آموز: برا همینه بهش میگن فیل؟؟؟؟؟؟
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

رفیقم اومده بود خونمون، گلاب به‌روتون یه‌سر رفت مستراح. بعد منم حوصله‌م سر رفته بود؛ رفتم پُشت در ضرب گرفتم و شروع کردم به‌خوندن و اینا.
حالا مامانِ گرام: عه، نکن دیگه. الآن بچّه اون‌تو اشتهاش کور می‌شه. :/
اوشون از اون تو: وات؟ اشتهام؟ دست شما درد نکنه دیگه. :‌|
:))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

امتحان زبان داشتم...بعد چون ب دلیلی نتونسته بودم خوب بخونم٬ امتحانو خراب کردم!!!:((
یکی از بچه ازم پرسید چطور دادی امتحانو...منم داشتم میگفتم رییی*** م ک یهو فهمیدم ناظممون ک خب باهاش رودربایستی دارم نزدیکمونه!!!
منم یهو جملمو تغییر دادمو گفتمread amiable!!!!(مهربان٬بخون)
واقعا نمیدونم چجوری این جمله رو گفتم و اون لحظه چی شد!!!!
فقط میدونم تا دو ساعت تو هنگ بودم!!!
حتی ب معنیشم فک نکردم اون لحظه!!!! :D
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

دبیر ریاضی :بچه ها یک دوم چیه؟؟؟؟؟
دانش اموز:پنج پنجم!!!!
-نخیر q ئه....این چه حرفی بود؟؟؟؟
-بیا حالا باز همه گردنا افتاد تقصیر من!

دوستم یکم ناخوش بود!
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

مورد داشتیم "تخفیف خورده شده 130 تومن" رو "130% تخفیف داره" خونده :-"
شما حالا حساب کنین 130 درصد تخفیفو 30 درصد قیمت رو هم انگار باید بهتون بدن :D :-"
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

نمیدونم این خاطره رو پارسال نوشته بودم یا نه...

پارسال زنگ جغرافیا بود،معلممون داش میگف که صب وختی میرم دخترمو بذارم مدرسش و بیام اینجا،اولیای مدرسشون که اونام دخترشونو میارن،با چنان وضعی ارایش کرده میان که نمیدونم کی بیدار میشن آرایش کنن که ساعت 7 اونجوری میان...
بعد دوستم که همتختیمه،برگشته میگه:خانوم اونا میکنن،میخوابن... :-"

معلم: :|
بچه ها: (درونی: :)) )،بیرونی: :-[ :D
دوستم:که خیلی اصرار داره بفهمونه منظورش چی بود... X_X
و بازم ماها در اخر سر: =))
هیچی دیگه،معلم جمع کرد اخرش گف کی داوطلبه؟ :))

............................

اونروز داشتیم ناهار میخوردیم،منم تلوزیون نمیدیدم،شبکه خبر بود...بعد انگاری یه عکسی نشون داده و زیرش جمله ای نوشته که اونو میخونه:به قول بزرگی که گفته:صبح که از خانه بیرون میروم،نمیدانم دکمه های لباسم را چه کسی باز خواهد کرد...خودم،یا دیگری...

بابام:چه جمله ی قشنگیه...
من:هاع؟ :-[

بعد من زیر چشمی یه نگا انداختم به تلوزیون،دیدم زیر عکس یه غسالخونه نوشته اینو...
و بازم من: X_X
هیشکی نفهمید ولی کلی از خودم خجالت کشیدم...
خب شمام بودین،به احتمال زیاد مث من...........
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

مدیرمون : رضوی تو پارسال وبلاگ نویسی رتبه آورده بودی نه ؟!

من : بله خانوم.

- خب ، حالا صفحه اول وبلاگت اطلاعات کامل ... اسم مدرسه ... پایه و .. اینا رو مینویسی ! بعد وبلاگتو میریزی رو سی دی و شنبه میاریش!

- :o :o اما .. خانم.. وبلاگ ک رو سی دی ... (حالا من هی میترسیدم یه چیزی بگم بدش بیاددد ~X( ) .. پارسال.. وبلاگ رو سی دی نمی ریختن .. نمی ریزن..

- میدونممم ! پارسال ما خودمون ریختیم رو سی دی و فرستادی اداره

- :o حالا من باید چی کار کنم ؟

- شما وبلاگتو کامل کن .. بعد شنبه بیارش ما می ریزیم رو سی دی


:| :| :|

جدا صحبتی ندارم :|
من شنبه چی کار کنم ؟!!!!! :| ~X(
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها



امروز رفته بودیم باغ وحش بعد اینا به بز کوهی هویج دادن و بعد بزکوهی هویج رو نخورد وگذاشت توی قفس ِش وبعدش ما رفتیم سمت شتر ها وبه شتر ها هویج دادند این ها [خانواده ] وبعد شتر خیلی با اشتها هویج خورد وبعدش مامانم به من به شوخی گفت که "برو هویجا رو ازتو قفس بز کوهی بیار بدیم به شترا " وبعدش بابام سریع جدی افزود که "نه نفیسه دستاش کثیف میشه " !!! شما حساب کنید بابای بنده اصلاً نرده ها وشاخ ِ بزکوهی و چگونگی وارد شدن بنده به قفس رو حساب نکرده بود وبعد نگران کثیف شدن دستای من بود : )) .
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

سر کلاس بودیم و معلم شیمی داشت توضیح میداد که وسط توضیحش پرسید :
- خوب حالا این که اینجوری شد ... کسی میتونه بگه چراااااا ؟
یکی از بچه هامون دستشو بلند کرد :
من میتونم ... چراااااا ؟ :))
شانس آوردیم معلمه پایه بود ...
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

دوم دبیرستان بودم !معلممون چهار نفرو صدا زد که بیان درس جواب بدن!منم جزو اون چهار نفر بودم!
تخته رو به چهار قسمت تقسیم کردیم جواب رو باید توی قسمت خودمون مینوشتیم بعد از جواب دادن معلممون صحیح میکرد!
سوال من جوابش آره و نه بود!
منم پای تخته نوشتم چرا(منظورم این بود چرا میشه)حالا فرض کنید یه سوالو جوابشو بنویسین چرا!
سوال رو با سوال جواب دادین انگار! :D :D
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

استاد ادبیاتمون جلسه آخر منو صدا زد که از روی سه قطره خون(نوشته صادق هدایت)بخونم.
آخرای جمله بودم که یه دفعه استاد با لحن آروم و ملایمی گفت تا همین جا کافیه ام من متوجه نشدم و ادامه دادم.حالا این متنی که داشتم میخوندم:
آن دختر به من میخندید،پیدا بود که مرا دوست دارد،اصلا به هوای من آمده بود،صورت آبله روی عباس که قشنگ نیست،اما آن زن که با دکتر حرف میزد من دیدم عباس دختر جوان را کنار کشید و ماچ کرد.


مریدان گفتند:یا شیخ رویمان به دیوار...ودر حالی که جامه ی خود می دریدند جفتک زنان سربه بیابان نهادند :)) =))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

هفته ی پیش وقتی داشتم میرفتم مدرسه یادم رفت از بابام پول بگیرم.اومدم مدرسه یادم اومد.از قضا زنگ اول فیزیک داشتم با یه دبیر عالی.ماشالله هرچی میگه یه علامت سوال میره بالای سرم.زنگ اول تموم شد دیدم چشمام داره سیاهی میره.تحمل کردم.زنگ دوم عربی داشتیم.رفتم لپ تابو روشن کردم تا دبیر فایل صوتی بذاره وسط یکی شون یه آهنگی داشت بد جوررر عربی بود!دوستم دیگه داشت قر میداد که کنترلش کردم.بعدش دوستام اومدن واسه کار گروهی.سر جای من نشسته بودن.منم میخواستم بشینم گفتم:
پاشو گشنمه برو!!
اون لحظه چون دبیر تازه اومده بود همه ساکت بودن منم که آمپلی فایر!یهو دیدم کلاس ترکید.فک کنم فیزیک تاثیر گذاشته بود.
بعدش که کلی مسخرم کردن و اون داستان تموم شد دبیر درس داد.خواست از بچه ها بپرسه.دوستان رفتن.دوستم شروع کرد یه چند خطی باید حفظی توضیح میداد.داشت میگفت که یهو وسط مکالمه گفت is !
بابا ما جنبه ی عربی خوندن نداریم!عهههههه
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

رفته بودیم خرید
یه پسره اومد واستاد گوشیشو دراورد شروع کرد تند تند به حرف زدن.
آقا همینجوری تند تند حرف میزد که یهو گوشیش زنگ خورد :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

زنگ اول وسط زنگ حسابان معلم یکم استراحت داد همه داشتن حرف میزدن من با کنار دستیم داشتم بحث می کردم که برگشت گفت : ما با کتاب های درسی در کنکور رتبه 1 میاورم بعد یک دفعه کلاس ساکت شد منم حواسم نبود محکم گفتم هههه زاررررررررررررت که کلاس ترکید بعد فهمیدم که معلم داشته می گفته : ما تو قطار با فلانی نشسته بودیم آدم خوبی بود که من گفتم زارررت :D


زنگ دوم هم زنگ عربی هم معلم گفت آن ها شب زنده دارند منم برگشتم به کناریم گفتم شب زنده دار همون شب کاره دیگه؟! که معلم برگشت با صورتی متبسم گفت نه خیلی فرق دارن :-"
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

یه آقا پلیس مشاور :D (که راستش آخرشم نفهمیدم دقیقا پلیس چی چی بود ) رو اورده بودن درباره آسیب های اجتماعی حرف بزنه.

تو نمازخونه نشسته بودیم و آقاهه روبروی ما پشت میز و معاونمونم داشت اسپیکر رو روشن میکرد .

بعد ما چند روزیه که باید سرود همگانی تمرین کنیم . و آهنگ سرود همگانی هم رو فلش معاونمون بود . و علاوه بر اون سرود آهنگ های دیگه

ای هم بود که مال خود معاونمون بوده

خب

حالا معاون ما در حال درست کردن اسپیکر ... ما در حال نگاه کردن به معاونمون که چجوری تلاش میکنه ... و اقا پلیسه در حال نگاه کردن به ما

که یهو صدا دوپ دوپ کل نماز خونه رو برداشت :)) :))

و چند ثانیه بعد صدای خنده کل نماز خونه رو برداشت.

حالا معاونمون هول شده بود... رنگش از گچ دیوار سفید تررررر ... چندتا از بچه ها به کمکش شتافتن ولی ... :|

تا اینکه بنده خدا آقا پلیسه بلند شد رفت اسپیکر رو درست کرد :)) :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

یه بار نیاز خیلی مبرمی به ماشین حساب داشتم برای محاسبه کردن تقسیم هفتاد و دو بر نه، بعد زدم دیدم اومد هشت.
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

عاقا یه روز همین که رفتیم تو کلاس سریع یه حاج آقایی اومد سر کلاس بدون اطلاع قبلی.خودشونو معرفی کردن گفتن مبلغ اسلام هستن.اومدن مارو راهنمایی کنن!!ایشون اومدن مثلا توضیحاتو رو تخته نشون بدن،خیلی ریلکس ماژیک وایت برد رو بر داشتن (رنگش قرمز بود)کشیدن رو تخته ی هوشمند تمیز و خشگل کلاس!یه چند تا خط کشید بعد پاکن برداشت پاکش کنه که رسما گند زد توش.بعد با تعجب گفت:عههه!این پاک نمیشه؟
بچه ها هم داشتن میترکیدن بزور خودشونو کنترل کردن.بعد از رفتن ایشون ناظم جان اومد بالا و با تحته ی قرمز سیاه ما مواجه شد.اصلا نراشت حرف بزنیم یه راست هم به مدیر شکایت کرد!
نامردم بگم اون روز چیزی فهمیدم :|
خیلیم بد خط بود :D
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

یادش بخیر ماکه راهنمایی بودیم ی راننده سرویس داشتیم گروه ماروول نمیکرد مدیرسرویسابود مسیرماروخودش برمیداشت ازاول راهنمایی تا سوم آخرسومم گفت بچه ها من باهاتون میام دبیرستان نزدیک بود هممون گریه بشیم ک خداروشکر نیومد
بنده خدای روز توسرویس میرقصید (تکون میخورد ماشینم همراهش تکون میخورد)ی روز دعوامیکرد ی روز فحش میدادکلا معلوم نبود فازش چیه البته ناگفته نماند ماهم کم اذیت نمیکردیم :-" :-"


بعد ی روز اعصابش خرد بودداشت فحش میداد ورعایت هم نمیکرد :| :| میگفت من شیر مادرمونخوردم...
دوست منم همزمان داشت ی چیزی ب یکی دیگه از دوستام تعارف میکرد که اون گفت نمیخورم دوستم گفت خونخوروالا...
ی دفعه راننده سرویس فکرکرد بااون بوده چشمتون روز بد نبینه پاشو آنچنان زدروترمز پرید پایین ماهمه هم ترسیده بودیم هم داشتیم منفجرمیشدیم اومد کنار پنجره که دوستم نشسته بود جیغ میزد پیاده شو دیگه ما کلی حرف زدیم تاسوارماشین شد ولی عجب روزی بود مردیم مردیم از خنده :)) :)) :)) :)) =)) =))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

داشتم با مامانم در مورد ی جریانی حرف میزدم...بعد مامانم خیلی قاطع برگشت گفت نه!!!
منم از اون قاطع تر گفتم نه و نکمه!!!!
و خوب شانسی ک ی ذره آوردم این بود ک وسطش یادم اومد مخاطبم مامان مه و تهش ی عزیزم اضافه کردم...ینی گفتن نه و نکمه عزیزم!!!...و حرف رو کشوندم ب خنده و شوخی...
وگرنه کارم با کرام الکاتبین بود!!!
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

عرضم به حضور مبارك كه ديروز موبايل برده بودم مدرسه :-" :D
بعد زنگ تفريح نگو حواسم نبوده از حالت سايلنت خارجش كردم :-" :-\
چشتون روز بد نبينه زنگ آخر هم شيمى داشتيم و دوستان در حال گوش دادن به سخنان گهربار استاد! و كلاس غرق در سكوت!
يهو ديدم صداى sms موبايلم اومد :-" X_X و كل كلاس دارن بهم چپ چپ نگاه ميكنن، صورتم رنگين كمون شد، [nb]رنگ به رنگ شد ؛ از سرخ گفته تا... :-"[/nb]البته شانس آوردم معلم گرامي به روي خودش هم نياورد و به درسش ادامه داد :-"
خلاصه به خير گذشت :)) وگرنه... :-ss

پ.ن: البته بايد اضافه كنم مدرسه ما جوريه كه بچه ها ( منظورم فقط سال چهارمياست!) جلو معاون آموزشيمون هم تو حياط سلفى ميندازن :-" :D ;)
 
Back
بالا