خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

وقتی بچه بودم دغدغه فکریم این بود که ماه رمضون تو محرم نیوفته!چون میگن روز عاشورا نباید روزه گرفت :-" :-"
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

بابا من روی ماهواره خیلی حساسن بعد وقتی خونه نیستن فقط نگاه میکنیم یکی هم مراقبه صدای ماشین اومدخبربده :)) :)) میزنیم ی کانال دیگه


دیروز خواهرم ایناخونمون بودن منم حواسم ب بابام نبود
گفتم میثم(شوهر خواهرم)بالاخره مسابقه کی اول شد؟؟!!
میثم:امیرحسین
من:جدی!!؟؟؟
خواهرم:امیرحسین کدوم بود؟؟!!
من:همون که لپاش سوراخ میشدن نسبتا سنتی میخوند...
من:میثم کی دوم شد؟
بابام :زهرامگه تواینارو نگاه میکنی؟؟؟ :-L
من که تازه حواسم جمع شده بودگفتم:نننهههههههه ی بار دیدم توذهنم مونده :-" :-" :-" :-" :-" :-" :-" :-" :-" :-"
مامانم جهت دفاع کردن ومسخره کردن من زهرا نگاه نمیکنه میشنوه :)) :)) :)) :))





بعدش خواهرم گفت خاک برسرت که سیاستم نداری :)) :))
:( :(
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

اونروز داشتم میرفتم یه جایی خیلی هم عجله داشتم اتفاقا؛یه آدم قد کوتاهی هم جلوم بود نمیتونستم رد شم؛
من[با لحن بچگانه و مهربانانه]:آقا پسر میزاری من رد شم؟ ;;)
برگشت یه نگاهی بهم انداخت دیدم سن بابامو داره :D اصن بقیه شو یادم نیست دیگه :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

- این سبزیارو از کجا خریدین؟
- از سبزی فروشی.

پ.ن: این مکالمه رو تو یه فضای کاملا جدی که در نهایت به قانع شدن نفر اول ختم شد، در نظر بگیرین.
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

جاتون خالی اومدیم شمال[البته فک کنم خیلیاتونم اومدین!!!] ...
الآنم لب ساحلیم...
چند دقیقه پیشم سیب زمینی آتیشی خوردیم...
[دلتون سوخت؟؟ ببخشید...بالا ک گفتم جاتون خالی...]
داداشم بعد این ک سیب زمینیشو خورد و دستاشو قشنگ سیاه کرد...برگشته میگه مامان آب واسه شست و شو آوردی؟؟؟!!!! مامان آب بده میخوام دستامو بشورم!!!!
من واقعا چی باید بگم به این برادر عزیزم...ها؟؟
تنها چیزی ک اون لحظه گفتم این بود:
عزیزم فکر کنم تو از اون دسته آدمایی میشی که دریا میرن یه آفتابه آبم میبرن...!!!!
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

یکی از سوتی هایه اخیرم اینه که از هیربد حیدری پرسیدم شیمیشو چند زده تو کنکور :-"
چون دیدم مدال جهانی داره میخواستم ببینم چند زده تو کنکور که جوا پ.خمو نداد :))
بعد گفتم چقدر خودشو میگیره و این حرفها تازه پی بردم مدال طلاییای المپیاد لازم نیست کنکور بدن :-" X_X
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

پسرداییم بچه بود خیلی منودوست داشت الان دیگه بزرگ شده خجالتی شده :)) (5 سال ازمن کوچیکتره :-" :-" )
اسم خواهرش زهراست تازه به دنیا اومده بود بعد مامانم داشت باابوالفضل شوخی میکرد میگفت باید یه شوهر خوب برا زهرا پیداکنی ابوالفضلم حواسش نبود مامانم کیو میگه گفت خودم :)
حالت بقیه :-? :-? =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =))
مامانم گفت منظورم زهرا خودتون بود =)) =)) =)) =))
ابوالفضل:آهان :-" :-" :-[ :-[ :-[ :-[
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

امروز داشتم از ازمون برمیگشتم...گشنه و.خسته و اینا...شکلاتامم تموم شده لودن اصن مخ تعطیل
اومدم از خیابون رد شم،یه ماشین سفیده شاسی بلند داشت میومد منم خواستم رد شم یهو معزم گف وایسا میزنه بهت منم پامو.کشیدم واستادم .اون بنده خدا ترمز کرد منم دوباره رفتم جلو که رد شم دوباره برگشتم عقب اونم خواست حرکت کنه من دوباره اراده کردم رد شم...خلاصه دو سه بار این جریان تکرار شد،یهو.پسره پیاده شد.گفت :«خانم بیا من پیاده شدم بیا رد شو.برو،»ولی من همونجوری واستاده بودم وسط خیابون،گفتم بخدا شرمنده معذرت میخوام...نگاه کردم تو ماشین دیدم یه خانم مسنی غش کرده بودن از خنده،پسره گف بیا برو دیگه منم هول کرده بودم...حلاصه بالاخره رفتم اونطرف...شانس اوردم جمعه بود همشهریای عشقمون حال ندارن خلوت بود،وگرنه من تا الان تو.خیابون بودم :-< :D :) =)) =))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

ديروز يه شماره ناشناس زنگ زد موبايلم يارو پرسيد همراه آقاي شفيعي ؟، منم فاميلي يكي از دوستام همين بود يه دفعه حول شدم گفتم من دوستشون هستم،بعد يكي دوثانيه سكوت طرف پرسيد امكانش هست گوشيو بدين بهشون ،من كه كلا هنگ كرده بودم فوري قطع كردم موبايلم خاموش كردم ،باتريو سيم كارتم در آوردم ،


پ،ن:اسامي فرضي و غير واقعي
پ،ن:باتريو سيم كارتو در نيووردم همين جوري نوشتم قشنگ تر بشه
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

کلاس اول ابتدایی هی از دهنم در میرفت به معلمم میگفتم مامان :-"
....
بعدش یه نمه سرخ میشدم و حالت من نبودم کی بود گفت رو به خودم میگرفتم :D
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

خواهرم یه اخلاقی داره که معمولن غذا رو می سوزونه : )) ام شب من با مامان و بابام بیرون بودم و کارمون طول کشید، مجبور شدیم از بیرون غذا بخریم. بوش تو ماشین پیچیده بود، کمی هم به سوختگی می زد :-؟ منم خیلی جدی گفتم:" بوی سوختگی میاد. فکر کنم مهنوش دوباره غذا رو سوزونده. :/ "
ازم قطع امید کردند : )))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

من و دوستم در راه کافه. بذار یه زنگ بزنم ببینم کی هست کی نیست یه چیپس و پنیر هم سفارش بدیم کره کنیم. بعد از بوق زدن و برداشتن یک فرد ناشناس.
- کافه فلان بفرمایید.
- سلام. چیپس و پنیر هست؟
- بله.
- گوشی رو بدین بهش.
:|
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

سوم دبیرستان بودیم . داداشم مریض بود قرار بود یه ساعت های خاصی داروبخوره ، برداشتم برای این که مامانم یادش نره تو گوشیش آلارم گذاشتم اون ساعت ها . به جای زنگ هم صدای خودمو ضبط کرده بودم که : داروهای مهدی یادت نره .
یه روز نمی دونم گوشیم چه مرگیش بود گوشی مامانمو بردم ...

هیچی دیگه



درست وسط کلاس شیمی صدای بلند خودم تو کلاس پخش می شد که : داروهای مهدی یادت نره ، داروهای مهدی یادت نره ، داروهای مهدی یادت نره
یعنی از خنده نمی تونستم گوشیمو پیدا کنم

=)) =)) =)) =)) به تعداد افراد کلاس آدم داشت اینجوری قل می خورد
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

سوم دبیرستان ی معلم تاریخ داشتیم کلا خیلی تو مخ بود :-w بعد ی روز با بچه ها هماهنگ کردیم اینو ضایع کنیم
یکی از بچه ها ته کلاس هندزفری گذاشته بود گوشش سیمشو گذاشته بود لای کتاب بعد سرشو هی تکون می داد ک مثلا دارم اهنگ گوش میدم :D بعد یهو این معلمه اینو دید دویید طرفش ( حالا بماند ک شبیه شتر مرغ میدویید :)) ) گفت چه غلطی میکنی ؟ این رفیقمونم خودشو زد ب نشنیدن ک مثلا صداش بلنده :D بعد یهو این هندزفریو کشید از گوشش پرت کرد وسط کلاس ک ناگهان دید هیچی نیس =)) بچه هام ول نمی کردن همینجوری میخندیدن این بدبختم قرمز شده بود پاشد رفت بیرون :-" :-" :D :D >:D<
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

میگما من همینطور ادامه بذم به فنا میرم =)) =))
چن وخ پیش تو جمع یه مشت ادم که بینشون اندک.ابرویی داشتم نشسته بودیم یه از خدا بی خبری پیشنهاد مشاعره داد.....منم سابقه و شانسم ام بدک نیس تو مشاعره...دوستان در حریانند :D (تو پستای قبلیم هه)شرو.کردیم به مشاعره...پنجمین حرفی که بهم افتاد ،"ک"بود...منم با اقتدار:کار هر مرد نیست خرمن کوفتن. مرد نر میخواهد و گاو کهنهیچی دیگه به فنا رفتم...
فامیل هم هنوز دنبال
مرد نر میگردن :D :D :D :D ~X( ~X( =)) =)) X_X X_X ^#^ ^#^ :-ss :-ss :-&
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

تو کلاسِ ادبیات سالِ اول یه شعر از ملک الشعرای بهار افتاد به من
اصل این بود:
آن کسی را که در این ملک،سلیمان کردیم
ملت امروز یقین کرد که او اهرمن است
و من خوندم:
آن کسی را که در این ملکِ سلیمان،کردیم :|
ملت امروز یقین کرد که او اهرمن است

تقصیر منم نبود اصن!ویرگولی،نقطه ای،چیزی باید میبود که اونقد گیج نشم خب :D

معلممونم که میزشو خورد کلن :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

مهمونی خونه عمم بود داشتیم شام میخوردیم
بچه یکی از فامیلایی ک نسبتش دور بود و خیلی باهاشون رودربایسی داشتیم شام نمی خورد...دهنمونو سرویس کرده بودا
شوهر عمم اومد تشویقش کنه...گف شهریار جان بیا غذا بخور شاید ک باهوش بشی ;)
خانواده بچه : :| :o
فک فامیلا: :-"
من: =))
پ.ن:هیچی دیگه انقد واکنشم افتضاح بود مامانم منو با این سنو هیکل از خوردن شام محروم و به اتاق دختر عمم تبعید کرد :D
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

[سر کلاس زیست، ادغامی، معلم خیلی بی اعصاب]
معلم: ... کانال دریچه دار پتاسیمی باز میشه پتاسیم از داخل سلول میدّوعه «میدَوه» میره بیرون. با چه مکانیسمی؟
بچه ها:
- انتشار تسهیل شده - انتشار تسهیل شده - انتشار تسهیل شده
- انتشار تسهیل شده - انتشار تسهیل شده - انتشار تسهیل شده
- انتشار تسهیل شده - انتشار تسهیل شده - انتشار تسهیل شده
- انتشار تسهیل شده - انتشار تسهیل شده - انتشار تسهیل شده
- انتشار تسهیل شده - انتشار تسهیل شده - انتشار تسهیل شده
- انتشار تسهیل شده - دویدن. - انتشار تسهیل شده
- انتشار تسهیل شده - انتشار تسهیل شده - انتشار تسهیل شده
- انتشار تسهیل شده - انتشار تسهیل شده - انتشار تسهیل شده
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

پسر خالم خیلی جدی داشت میگفت :« مدیر آموزش پرورش اومده مدرسمون بعد به ما گفته مدرسه ی شما یکی از بهترین مدرسه های سطح شهر از اونور کیلو کیلو اب تو دل معاونمون قند میشد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اب کیلوکیلو قند میشه ؟؟؟؟؟؟
قند کیلو کیلو اب میشه ؟؟؟؟؟؟؟؟
بعدشم واقعا از خدا خواستم شفاش نده من یه ذره بهش بخندم :D :-"
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

دبیر زبانمون داش درس می داد گف: قیدایی که برای روزهای ایام هفته به کار میره!!!!!!!!!!!!!!!!!!

روز های ایام هفته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!

یا قران مظلوم یا حسین مجید مگه داریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!
 
Back
بالا