خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

یه بار کلاس المپیاد شیمی،دبیر هنو نیومده بود.[/size]با بچه ها حمله ور بودیم به سمت 5-6 بسته چیپس و پفک :D =P~
یهو دبیر اومد....ما همون با دهن و لپ نارنجیییییییی و دستای پفکی،زل زدیم بهش :|
اونم زل زد به ما :|
به جرئت میشه گف حداقل 15 ثانیه در سکوت کامل فقط ما اونو نگاه میکردم اونم ما رو :| :| یهو همه پاچیدیم از خنده =)) =)) =))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

یکی از بدترین سوتیای دبیرا: :))
سرکلاس ادبیات بودیم.یه بیت بود داشتیم آرایه هاشو میگفتیم....


من گفتم خانم،جناس هم داره دیگه درسته؟


اونم یه نگاهی کرد به بیت و گفت: آره...."لبش" رو میتونیم بگیریم :| :| (حالت من و دوستم)
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

چیزه این سوتیه یکم چیزه! :D
× امروز تو مدرسه خانم فلان داشتن از پله ها میومدن بالا، فک کردم میخان بگن بریم سر کلاس هول کردم گفتم" اومدین بالامون کنین؟؟؟"
ایشون هم ن گذاشتن ن برداشن :" نه الان نمیخام بالاتون کنم "

بعد شما فک کنید بچه ها .... :-" :-[
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

مدیر مدرسمون تو شهر آوازه اش پیش همه ی معلما و دانش آموزا از لحاظ کار درستی و جدی بودن پیچیده.(گفتم بدونید)
بعدش یک روز رفته بودیم کوهنوردی به صورت مدرسه ای ! .
یک جایی بود که آب جمع شده بود و بالاش صخره نسبتا بزرگی بودو چند نفر از جمله مدیر اونجا بودند و چند نفر کنار آب اون پایین
مدیرمون یک سنگی انداخت پایین و یکی از بچه ها خیس شدو گفت :
کدوم خری بود ؟ X-( X-( X-( X-(
ما: :-? :-? :-?
چند لحظه بعد ما: :-" :-" :-" :-"
حلا مدیر: :D :) :D :)
حالا ما: [-o< [-o<
هیچی دیگه هیچی بشش نگفت و فقط لبخند زد و فکر کنم از اون روز به بعد اون دانش آموزه شد جلاد مدرسه . مدیر هر کیو می خواست بزنه می گفت اون بزنه((خدا شانس بده)
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

+ثنا بیار این جزوه مراد رو کپی کنم
- نه بابا!! چشمات غنچه اس یا ابروت شهلاس :D

ترجمه: چشمات شهلاست یا ابروت کمنده یا دهنت غنچه اس!!
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

از زنگ زیست خاطره ای دارم که برایتان شرح می دهم:
یه معلم زیست داشتیم که طوری ربات گونه درس میداد که من درک نمی کردم چجوری نفس کم نمیاره
و
دقایقی از زنگ گذشته بود و هنوز زنگ نخورده بود کاملا اتفاقی کاملنا گفتم خانم میشه بس کنید
:o
و بعد تا زنگ خورد اومدم بیرون یک دبیر دیگه خورد بهم و چون لباسشو با ما استتار کرده بود و قدش کمی از من کوتاه تر بود بهش گفتم برو کنار دخترم اعصاب ندارم
#:-S #:-S #:-S
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

یعنی یبار نشد ما پشت سر یکی حرف بزنیم طرف پشت سرمون نباشه :|
من:دیدی xچطوری yماچ میکرد بعد ارائه؟
دوست گرام:دیگه اون خوشگل درخت نارگیل ماچ کردن داره؟
من:خوده بوزینشم مالی نیس والا
و همون لحظه جفتشون از کنارمون رد شدن :|
ازون طرف
همون رفیق: وااای این آقای فلانیو دیدی؟کاپشنش دخترونس خجالتم نمیکشه
من :چقدم ک خود پاف پنداره
دیگه داشتیم شرف یارو رو میبردیم ک با گفتن خسته نباشیدی توعم با پوزخند از کنارمون رد شد

خو چرا آخه؟
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

سارا:والیبال چی شد؟
زهرا:ایران5_2برد
سارا: :|
زهرا:اشتباه گفتم.نه دیگه5_2درسته
سارا: :|
زهرا:آهان3_2 =))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

امروز از صبح کتابخونه بودم واسه ناهار که اومدم بیرون انتظار نداشتم بعد از من اونقدر شلوغ بشه یه بخش خواهران داریم خلوت بود از صبح گفتم برم بشینم همینجوری وقت بگذره گوشی رو زدم شارژ . دیدم نه خیلی بد میشه پا شدم یه دور زدم که مثلا دنبال کتاب می گردم نشستم روبرویی یه دختر اونم از تعجب شاخ درآورده بود تا حالا اینقدر ضایع نشده بودم همه عاقل اندر سفیه نگاهم می کردن .خب چیکار کنم آدم بیکار کجا باید بره ؟
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

امروز واسه نهار سالاد شوید درست کردن 100 نفر آدم خوردن به این اسم و هیشکی هیچی نگفت! الان یکیشون پی برده که بله یادشون رفته بود شوید بریزن توش! :| :|
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

بدانید و آگاه باشید که میلاد.آر با میعاد دو شخص حقیقی و مجزا هستند و میعاد هم نوعی میلاد است بدون آر!
+جز خودم هیچ کس از این قبیل اشتباها نمی کنه 8-|
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

دوشب پیش توی کتابخونه بودیم و بعد از مقدار زیادی که درس خونده بودم ;)) ;)) بلند شدم برم آب بخورم :-" :-?
خب به طبع داشتم تو این تلگرام لعنتی چت میکردم و این صحبتا :-" :-" بعد توی کتابخونه دانشگاه آب خوریش یه جاییه که برای ورود به اونجا باید از یه در رد بشی
که درش از این دوتایی هاست X_X و سمت چپیش بستس و سمت راستیش بازه
خلاصه کشش ندم من در حال صحبت کردن بودن و سخت حواسم تو گوشیم بود که تاگهان ^#^ X_X ترق خوردم تو در :-[ :-[ بعد اصلا به روی خودم نیاوردم و رفتم آبم رو خوردم
همونجا که بودم صدای گاز گرفتن میز توسط بچه ها قشنگ به گوش میرسید =)) =)) =))
بعد اومدم بیرون خیلی شیک و اصلا انگار نه انگار اتفاقی افتاده B-) :>
ولی ملت هنوز داشتن میخندیدن =)) =))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

دیروز همایش زیست...خودمو کشتم استاد منو ندید که سوالمو بپرسم...داد زدم انگار نه انگار...دیگه دیدم خ ضایع شدم چشامو بستم بلند داد زدم و سوالمو پرسیدم...تقریبا همه میدونستن دو روزه هرچی میپرسم لستاد منو.نمیبینه....وقتی سوالم ت شد و استاد گفت الان میرم پا تخته ک جوابتو بدم همه دور اطرافیام دست زدن برام =))اصن یه وضعی همه دوستام گفتن ما بهت افتخار میکنیم... یکی از بچه ها میگف شدی عین باباهه تو دور همی...فقط فوت میکنی =))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

وقتی تازه عضو شده بودم فروم و حتی یه ستاره سبزم نداشتم ، خب اولین جامعه ای بود ک واردش شدم ک بعد یاهو و بعد اف بی رفتم . برا همین یکم گیج میزدم :-"""
اولین بار ک پ.خ دادم دیدم پ.خ ام تو صندوق ارسالیام نیست ! بعد حالا شخصی ک پ.خ داده بنده خدا منتظر جوابه یا فکر میکنه از عمد ج ندادم ! پاشدم رفتم تو سوالات مشکلات گفتم پ.خ های من ارسال نمیشن ! بیچاره کاربرای قدیمی ، هر کی میگف چک میکنم مال من الان میشه ک ! میگفتم ن بازم نمیشه باز میفرستم ! دیگه یکیشون گف بیا برا من بفرس الان ببینم میاد یا ن ! فرستادم اومد گف اومده ک ! برو اون تیکو بزن تو تنظیمات پ.خ :د

:D X_X
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

ساعت خواب تو اتاق چراغا رو خاموش کردیم اما همه دارن با گوشیاشون کار میکنن...
یکی از بچه ها تو اتاق نیس،یهو صدای باز شدن در میاد.
زهر[با هیجان زیاد]ا:سلااااام
من:زهرا؟چی شد؟ :-? :o اون زهرا بود رفت بیرون :|
زهرا:عه،من فک کردم فائزه اومد :D :-"
من و فاطمه: =)) =)) =))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

خواهرم کلاس شیشمه و جمعه ازمون نمونه داره،کلا تو.کتاباشه.منم ک کنکور دارم کلا تو.کتابم،اصن جلو.اینه هم نمیرن :D ^-^ :))...رم نمشه :-\ :-[ :D =)) =)) =)) ~X(
ابجیم ،دیروز با دایی کوچیلم رفته بیرون یه بادی به کلش بخوره،گف توهم بیا یه نگا بهش کردم گف نه نیا ابروم.میره =)) =)) =))...بعد بهش گفتم بی زحمت یه کرم ترک ضد پابگیر برام بیا گف باش....اقا وقتی رفتن من فهمیدم چه سوتی دادم کلی خندیدم...گفتم حتما اون هم رفته به داییم گفته و.کلی خندیدن....یه یهساعت بعد اومده میبینم غش کردن با داییم از خنده گفتم چتونه؟
داییم میگه رفتیم.دارو خونه(سر کوچمونه،منو.میشناسه،انقدر ک رفتم پیششون و گفتم دلم میخاد دارو.قبول شم)گفته اقاکرم ترک ضد پا دارید؟اقای دکتر نگا کرده میگه،حتما خواهره داروساز دوستت فرستادتت؟خواهرم گفته از کجا فهمیدین ؟گفته از ترک ضد پا/هیچی دیگه ابرو.رفته...روم نمیشه ب؟از جلو دارو خونهه رد شم دیگه چه برسه داروبگیرم
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

2016_06_22_14_15_52.png

والدین خویشاوند درجه یک هستن ؟! سیریسلی ؟ :-" :))
استاد ژنتیک چی کار به عرف و اخلاق و این صوبتا داره ؟ "-:
از سری شیرین کاری های امتحان ژنتیک سال 92 دانشکده :د
اضافه میکنم که خویشاوند درجه یک این جا یعنی پدر فرد، مادرش، خواهر و برادر :د
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

امروز واسه امتحان باکتری تا صبح بیدار بودم و کلا نخوابیدم دیروز هم بخاطر همین امتحان 6 صب خوابیده بودم ساعت 10 صبح بیدار شدم ...
خلاصه بی خوابی کشیده بودم ... :|
امروز بعد امتحان که اومدم خوابگاه گفتم بگیرم بخوابم که شارژ بشم و واسه امتحان فردا بتونم بخونم ...
خلاصه گرفتم خوابیدم که یهو گوشیم صداش بلند شد ~X( پاشدم ساعتو نگا کردم دیدم 11 و نیمه هی میگفتم خاک برسرت مهسا دیدی چی شد امتحان 3 واحدی رو خواب موندی و خیلی با عجله اومدم سمت کمدم ک لباس بپوشم ..در این حین داشتم می مردم از استرس که حالابرم دانشکده چیکار کنم حالا که امتحان تموم شده :((
هی میگفتم خاک برسرت مهسا ~X( خاک برسرت مهسا ~X( :((
الان فهمیدین که گوشیم زنگ ک خورده بود یکی از دوستام بود و من به قدری تو این چن شب بیخوابی کشیده بودم که فک کردم آلارمه و من از امتحان جا موندم در صورتی ک بعد امتحان بود و اومده بودم که خوابگاه بخوابم ... گیج بودم و تا لود شدم و فهمیدم چ خبره این شکلی بودم ----> :o ....بعد چن لحظه این شکلی شدم ---> =)) وبعد این شکلی ---> :-"
و در انتها دوباره رفتم خوابیدم :D


پ.ن : واقعا شوک بدی بود ولی ... الان خودم به خودم میخندم ولی اون لحظه داشتم می مردم !!!
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

چند روز قبل اسباب کشی داشتیم و حسابی خسته بودیم. شام هم نداشتیم . مامانم میخواست زنگ بزنه به کترینگی که همیشه ازش غذا می گیریم اما شمارشو گم کرده بودیم تصمیم گرفت زنگ بزنه به ۱۱۸ تا شماره اونجا رو بگیره ، بعد از اینکه به اپراتور وصل شد شر وع کرد به سفارش غذا دادن! :-"
اپراتور هم تا اخر گوش داد اصلا به روی خودش نیاورد :)) سفارش دادن که تموم شد گفت خانم اینجا ۱۱۸ هااااا !!!
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

در راستای پست بالا

همین امروز بعد ازمون چون معمولا شلوغه حوزه آژانس گیر نمیاد واسه همین گفتم ز بزنم 1881 (آژانس بی سیمه)
زدم گفتم مسیرو مقصدو بعد چیزی نگفت قطع کرد
گفتم میفرسته دیگه حتما سرش شلوغ بوده سریع قطع کرده :-"
ده دقیقه منتظر موندم نیومد
بیست دقیقه منتظر بودم نیومد
تو اوج گرما عصبانی هم شده بودم گوشیو برداشتم دوباره ز بزنم هوار بکشم دیدم عه من ک ب 118 زده بودم :)) همونجا مثل اسکولا داشتم میخندیدم فشار آزمونو گرما هم که دیگه هیچی
حالا این یاروی 118 ای چرا هیچ واکنش خاصی ، علایم حیاتی ای نشون نداد :/ :|
فکنم از بس میزنگن مزاحم میشن چرت میگن منو کلا دایورت کرده :D :-s
ایش
 
Back
بالا