پاسخ : خاطرات سوتیها
یک خاطره ک هیچ وقت از یادم نمیره.
در ایام طفولیت .منظورم اول راهنمایی اینا . با پسر همسایمون که 4 سال از من بزرگتره . یک جا امتحان کانون داشتیم و برگشتن قرار بود با آقای همسایه! برگردم .
طبق معمول پسر همسایه مون رو صندلی شاگرد نشست و منم پشت سرش رو صندلی عقبی.
چشمتون روز بد نبینه . به سرم خورد که با لب و لوچه ام ور برم و لُپام رو باد کنم و خالی کنم .
ناگهان صدای بدی از دهنم در اومد که خیلیامون در تنهایی با دهنمون این صدا رو در میاریم.
حالا دیگه من مونده بودم چکار کنم .... با خودم گفتم ی بار دیگه صداشو در بیارم بعدش گفتم ن بابا بیشتر گندش بالا میاد
دیگه هیچی . بعد از اون اتفاق یک جو سنگینی تو ماشین حاکم شده بودو فکر کنم جلویی ها منتظر بودن تا یک بویی بیاد
هیچی دیگه منه بیچاره فقط تونستم سکوت کنم و بزارم دربارم بد فکر کنند.
ولی بعد از اون اتفاق با عرق شرم با اون دو تا ملاقا می کردم (با این که بی گناه بودم) :-[ :-[ :-[ :-[