خاطرات سوتی‌ها

m0rvarid

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
104
امتیاز
3,067
نام مرکز سمپاد
فرزانگان مرکز طهران
شهر
تهران
مدال المپیاد
تا مهر نود و دو که اومدم تجربی، المپیاد ریاضی بودم
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

ی اردوگاه رفتیم امکانات زیر خط فقر .زمین بازی خاکی .تنها وسایل خوبی که داش چن تا تاب چند نفره بود .
با دوستام سواره یکی از تاب ها شدیم . یکی از میله هاش شکسته بود منم ترسو نمیذاشتم سرعت بگیریم
چن ساعت بعد رفتیم سواره یه تابه دیگه شدیم که ظاهرا سالم بود .
سرعت که گرفتیم صدای قرژ قرژه تابه دراومد . بعد یهو یکی از دوستام شروع کرد به جیغ کشیدن ! واقعا وحشتناک جیغ میکشه ...
بالای سرم رو نگاه کردم دیدم میله هه کنده شد! :-ss گفتم بچه ها بیاین پیاده شیم الان کلا کنده میشه پرت میشیم .
گوش نکردن . منم همون جوری که تابه داش با سرعت تکون میخورد خودم رو پرت کردم بیرون ... X_X
سرتا پا خاکی شدم . سرم رو چرخوندم دیدم دوستام با دهن باز زل زدن به من . به تاب نگاه کردم . دیدم سالمه ... :-\
 

دهقان خلافکار128

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
805
امتیاز
7,460
نام مرکز سمپاد
حلی دُ
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
96
مدال المپیاد
نقره ریاضی 95
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
تلگرام
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

یه مسابقه بود ...
رفته بودیم بالای سند ...
به یکی از فامیلای نزدیک گفتن یه ضرب المثل بگو ...
نه گذاشت و نه برداشت گفت :
کِشَم شمشیر کُشم شیر
:))
البته بچه بودیم ...
 

Diyar

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
514
امتیاز
1,489
نام مرکز سمپاد
shahid beheshti
شهر
بجنورد
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

رفتم تو تاپیک درخواست پشتیبان پست دادم که منو ببرین تو گروه کنکوریای 96 :))
چیکار کنم فکر میکردم خودشون بنر کنکوری بودنو میزنن :-"
 

versa

کاربر فعال
ارسال‌ها
61
امتیاز
682
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
97
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

خواهرم داشت با حالت خیلی غم انگیزی درمورد بابابزرگم که فوت کردن حرف میزد
یهو گفت: بابا بزرگ هم خیلی دلرحم بود، خدا لعنتش کنه :-<
منظورش خدا رحمتش کنه بود :| :|
 

Yasaman.k

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
520
امتیاز
3,661
نام مرکز سمپاد
فرزانگان شعبه2
شهر
کـرمان
سال فارغ التحصیلی
96
دانشگاه
باهنر کرمان
رشته دانشگاه
مهندسی کامپیوتر
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

وقتي زبونت نميچرخه و اصرار داري كه هي سوال بپرسي سر كلاس اسيد هاي معدني ميشه= اسيد هاي معنوي و بعدشم كه كل كلاس ميره رو هوا و مياي درستش كني گند بزني بهش بگي اسيد هاي مهدوي :))
 

paml

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
199
امتیاز
1,687
نام مرکز سمپاد
شهيد بهشتی
شهر
اهواز
دانشگاه
شهیدبهشتی
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

از خونه ی دوستم به موبایلم زنگ زدن
اسم خونشون رو همون اسم دوستم save کرده بودم
( هم اسم دوستم تو گوشیم mohammad عه و هم اسم خونشون )
خلاصه من دیدم رو صفحه گوشیم نوشته mohammad
جواب دادم
گفتم:
ژژژژژوووووووووووووون
بعد دیدم باباشه :|
 
ارسال‌ها
2,308
امتیاز
63,823
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بناب
سال فارغ التحصیلی
94
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

داشتیم اسم فامیل بازی می‌کردیم، حرف کاف بود! ما سه تا نوشتیم، منتظر شدیم پسرخالم هم بنویسه! خالم دید این نمی‌تونه اشیا پیدا کنه، خواست راهنمایی کنه که خیلی هم تابلو نباشه، گفت بنویس bag . پسرخالم گفت back ؟ خالم برگشت گفت نههه، baaaaggg . پسرخاله جان فرمود اون که کاف نداره مامان. :| :))

بعد از ب داشتیم می‌نوشتیم، رنگو مامانم اومد بهش تقلب برسونه، گفت بنویس بژ . این متوجه نشد، مامانم نوشت براش :)) بعد موقع خوندن داد زد بُژ :)) میوه هم نوشته بود بلال، خوند بِلال :)) یعنی انقدر خندیده بودیم تا صبح نمی‌تونستم غلت بزنم دلم درد می‌گرفت :))
 

zahra-E

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
381
امتیاز
1,452
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ناحیه2
شهر
کرمان
سال فارغ التحصیلی
94
دانشگاه
علوم پزشکی کرمان
رشته دانشگاه
داروسازی
تلگرام
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

یادش بخیر جلسات آخربرنامه ریزیم بود رفتم پیش مشاورم ی مرده بود
بعدگفته بود تو جمع بندی هرچی ک تموم شد علامت بزنم روی نقشه بعد من دیدم همه رنگ تو نقشه علامت زدم ب جز قهوه ای٬رنگ قهوه ای گذاشتم برای دوران جمع بندی بعد رفتم پیشش گفتم هرکدوم تیک قهوه ای داره یعنی خوندم
بعد گفت الکترو نخوندی؟!
من:چرا دیگه!ببینید قهوه ایش کردم!
:-[ :-[ :-[ :-[
شانس اوردم سرشو انداخت پایین شروع کرد نوشتن
منم سرمو انداختم پایین ب رو خودم نیاوردم چند دقیقه درسکوت سپری شد :)) :))
 

AHMADREZA.RS

احمدرضا
ارسال‌ها
67
امتیاز
578
نام مرکز سمپاد
صدرالمتألهین
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
97
دانشگاه
شیراز
رشته دانشگاه
زبان و ادبیات فارسی
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

دو سه سال پیش یه موقعیتی پیش اومده بود که در طول یک ماه 5 تا مهمونی داشتیم و عبارت «خیلی خوش اومدید»ورد زبون من شده بود.
یک شب که عروسی دعوت بودیم موقع بیرون اومدن خیلی‌شیک به دوماد خوش‌آمد گفتم و از تالار زدم بیرون X_X
 

jh.hamideh

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
281
امتیاز
2,111
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
B!N@b
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علوم پزشکی تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

بچه همسایمون اومده بود یه چیزی بده رفتنی بابام بهش میگه از روی مامانت ببوس ... :-"
[رایجه که به مادرا میگن از روی بچه ببوس(بچه کوچولو ها!)]
 

_.khakestari

کاربر فعال
ارسال‌ها
56
امتیاز
1,099
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 4d
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
97
دانشگاه
شهيد بهشتي
رشته دانشگاه
بيوتك
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

استادی داریم ، ذاتا خیلی جدی ، که با سوتی های غیر عمدی بسیار خنداننده ترند تا زمانی که تلاش می کنند با مزه باشند.
ایشون شش جلسه اول رو جهت آشنایی با نام بچه ها و تطابق با ظاهر ، حضور غیاب کردند. و در جلسه پنجم تازه متوجه شدن که این سه تا فامیلی پشت سر همِ شبیه به هم مربوط میشه به یک سه قلو هم سان . و دو تا دو فامیلی شبیه به هم دیگر هم مربوط میشه به دو دو قلوی دیگر. :|
و در جلسه ششم یهو عدل زاده رو "زاده" خوندند :| ما نخندیدیم مث قبل ناراحت نشه و بعد علیزاده رو هم "زاده "خطاب کردند ما باز هم نخندیدیم تا اینکه گفتند عه بازم دوقلو داریم. :|
 

el_behnam

خسته تر از خسته
ارسال‌ها
27
امتیاز
155
نام مرکز سمپاد
helli 1
شهر
kerman
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
برق
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

بدترین سوتیم زمانی بود که داشتم کشیک می دادم ناظم نیاد بچه ها آهنگ بزنن همه ساکت شدن همینجور که حواسم به بیرون بود گفتم چرا نمیزنید ترسوها هنوز که نیومده . . . همین که برگشتم دیدم از پنجره ی کلاس با یه حالت عاقل اندر سفیهی نگاهم می کنه و سر تکون میده
 

Shirin 77

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
260
امتیاز
1,587
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
96
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

داشتم تو اتاق درس می خوندم دیدم گوشی عموم زنگ میخوره نگاه کردم دیدم نوشته محمد چند بار پشت سرهم زنگ خورد گوشیو برداشتم بگم نیست هرچی

گفتم الو جواب نداد خلاصه عموم اومد خونه گفتم محمد زنگ زده گفت خاک توسرت تو چرا گوشی منو جواب دادی مامان محمد میخاسته امتحانش کنه ببینه

این کیه که صب تاشب باهاش حرف میزنه تو ورداشی فک کرده دوس دختر محمدی
yahoo%20%2820%29.gif


این پایینه مال من نیست مال یکی از دوستامه ولی خیلی :D :D


شب جمعه یکی از بچه ها تو گروه تلگرام پرسید برا طراحی باید چکار کنیم؟
منم اومدم جوابشو بدم..
میخواستم بگم ی شی تو 3 حالت نوری طراحی کن
گفتم ی شب تو 3 حالت :D

همه بچه ها استیکر خنده گذاشتن...
همه از دم منحرف ذهنا داغوووون :D :))

حالا تو اون گروه علاوه بر بچه ها کلاسمون استادا هم هستن
yahoo%20%2821%29.gif

اصن روم نمیشه برم دانشگاه!
 

فاطمه م.

فاطمه م.
ارسال‌ها
633
امتیاز
4,340
نام مرکز سمپاد
فرزانگان چهاردانگه
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
95
مدال المپیاد
ادبی
دانشگاه
پلی تکنیک تهران
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

این دروس سرویس هست تو دانشگاه خب ؟ من فکر میکردم دانشجو ها به درسای سختی که دهنشون سرویس میشه برای پاس کردنش بین خودشون میگن دروس سرویس :|
 

Yasaman.k

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
520
امتیاز
3,661
نام مرکز سمپاد
فرزانگان شعبه2
شهر
کـرمان
سال فارغ التحصیلی
96
دانشگاه
باهنر کرمان
رشته دانشگاه
مهندسی کامپیوتر
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

يه روز كه ساعت ٥ صبح داشتيم ميرفتيم مدرسه تو راه يه پير زن و پير مردي ديديم دارن پياده روي ميكنن راننده سرويسمون گفت ببينين اين ٢ تا زوج خوشبخت رو الان همه تا ظهر خوابن بعد يكي از بچه ها گفت نه خانوم زوجاي حالايي كه اصلا خواب ندارن... :
نتيجشم اين بود كه ديگه ساعت٥ نرفتيم مدرسه
 

Orelia

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,058
امتیاز
39,781
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
0000
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

هفتهِ پیش بود: به قدری کلاس سنگین بود، همه خودشونُ آماده کرده بودن؛ به محض اینکه نوای دلنشین صدای زنگ(!) اومد، همگی از کلاس اومدیم بیرون و معلمِ بنده خدا رو با تابلو تنها گذاشتیم... :-"
بعد مهراوه (یکی از بچه ـای ما) به یکی از دوستانِ پیش دانشگاهی، گفت «سلام بابایی!!! >:D<» [گفتم کلاس سنگین بود]
و سارا (دوستِ من،) «O_O»
و من خواستم در راستای تعجب سارا بگم‌ «هر بابایی، که سیبیلو نیست...» ولی چیزی که گفتم، بود «هر سیبیلویی، که بابا نیست...» :-"
بنده خدا فریما (اون پیش دانشگاهی ـی که بابا خطاب شده بود،) « :-w بور تر از من تو این مدرسه دیدی، آنیتا؟ :-?»
همه از جمله خودش: =‌))
 
آخرین ویرایش:
ارسال‌ها
919
امتیاز
4,416
نام مرکز سمپاد
حلی
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1395
دانشگاه
تهران
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

سر کلاس خواستم نظرمو در موردِ تداخلِ انسان در تکامل بگم, گفتم استاد مثلا اگر الان عینک و اینا نمیساختن, کم کم نسل عینکی ها از بین میرفت! خیلی منطقی اون لحظه برخورد کرد ولی خب چوبشو بی صدا آخرترم خوردم :))
#استادِ_عینکی
 

ali molaE

Muhammad Ali Clay
ارسال‌ها
124
امتیاز
317
نام مرکز سمپاد
beheshti
شهر
Louisville
دانشگاه
PT
رشته دانشگاه
c
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

(واقعن این داستان به نظرم سوتی اومد،حداقل کار مشهدی حسن که سوتیه دیگه :\ :‌)) )
شما فرض کن رفتی مجلس ترحیم پدر یکی از أشناها که خیلی باهاش رو در بایستی داری
وسط اون همه گریه و هق هق و فولان و بیصار چشمت بخوره به یه سنگ قبر به این صورت :



rtpp_cq-kbnpxyaqhywb.jpg







بعد حالا بماند که من از اون مکان متواری شدم از بس میخواستم بخندم و شرایط اجازه نمیداد :‌))
اینا هی هق هق میزدن، من تو اون حالت بغرنج دارم میترکم :‌)) هر از گاهی حتی نفس کم میومد که تهش مجبور شدم بی خدافظی برم :‌))

حالا من سوالم اینه که یه نفر پیش "مشهدی حسن" نبوده که بگه داداچ یکم فک کن شاید اونی که شنیدی اشتر بوده؟ داداچ عربا ژ ندارنا :\
 

Orelia

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,058
امتیاز
39,781
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
0000
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

به نقل از Orelia :
هفتهِ پیش بود: به قدری کلاس سنگین بود، همه خودشونُ آماده کرده بودن؛ به محض اینکه نوای دلنشین صدای زنگ(!) اومد، همگی از کلاس اومدیم بیرون و معلمِ بنده خدا رو با تابلو تنها گذاشتیم... :-"
بعد مهراوه (یکی از بچه ـای ما) به یکی از دوستانِ پیش دانشگاهی، گفت «سلام بابایی!!! >:D<» [گفتم کلاس سنگین بود]
و سارا (دوستِ من،) « ^-^ :O»
و من خواستم در راستای تعجب سارا بگم‌ «هر بابایی، که سیبیلو نیست...» ولی چیزی که گفتم، بود «هر سیبیلویی، که بابا نیست...» :-"
بنده خدا فریما (اون پیش دانشگاهی ـی که بابا خطاب شده بود،) « :-w بور تر از من تو این مدرسه دیدی، آنیتا؟ :-?»
همه از جمله خودش: =)) =)) =)) =))

یه بار دیگه ـم، توی حیاط داشتیم با المپیاد نجوم ـیامون حرف می زدیم راجب رصدی که هفته پیش رفته بودن.
من و سارا که برنامه رصد برامون جالب بود؛ ذوق کرده بودیم. ولی خودشون واسه اینکه نشون بدن رصد رفتن، اونجوری که ما فک می کنیم فان نیست و کار جدی و حتی سختی ـه؛ از تلسکوپ ـای سنگینی که مجبور بودن بالای تپه وزنشون کنن (نمی دونم چرا؟) و اینکه چقد بالا رفتن از اون تپه کار سختی بوده، تعریف کردن.
بعد سارا پرسید: خب نمی شد حداقل تلسکوپ ـای به این سنگینی رو با ماشینی، گاری ـی، چیزی تا بالا براتون بیارن؟
و دوستمون گفت: بابا، شیب تپه ـه اینقد مزخرف بود که خر ـم نمی تونست ازش بالا بره؛ گاری چیه؟ دلت خوشه...
بعد من می خواستم بگم: پس شماها چطوری تونستین تلسکوپ ـا رو ببرین بالا؟!
ولی چیزی که آنَاً گفتم، این بود: پس شماها رو چطوری بردن بالا؟؟ ^-^ :-?
و این در حالی بود که جمله قبلی این بود که خر ـم نمی تونست بره بالا...
و عملا نجومی ـامونُ با حیوانِ خوبِ خدا مقایسه شدن... :-"
 
ارسال‌ها
29
امتیاز
1,743
نام مرکز سمپاد
farzanegan amin1
شهر
esfahan
سال فارغ التحصیلی
1397
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

دبیرمون:خب بچه ها اگ تو مدارس پنجشنبه صبح ها بخواین بباین باید یه هزینه ای ب اقای فلانی بدیم ک بیان آموزشگاه و اینا ....
من:خانم همون پیرمرد گوگولیه ؟؟؟؟؟
دبیرمون:بعله دیگه ...
من: وای خانم من خودم بشووووون میدممم واااییی گوگولیییی
:-سکوت
:-ترکیدن از خنده ی همه دانش آموزان و حتی دبیر گرام :-"
 
بالا