خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

از خونه ی دوستم به موبایلم زنگ زدن
اسم خونشون رو همون اسم دوستم save کرده بودم
( هم اسم دوستم تو گوشیم mohammad عه و هم اسم خونشون )
خلاصه من دیدم رو صفحه گوشیم نوشته mohammad
جواب دادم
گفتم:
ژژژژژوووووووووووووون
بعد دیدم باباشه :|
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

داشتیم اسم فامیل بازی می‌کردیم، حرف کاف بود! ما سه تا نوشتیم، منتظر شدیم پسرخالم هم بنویسه! خالم دید این نمی‌تونه اشیا پیدا کنه، خواست راهنمایی کنه که خیلی هم تابلو نباشه، گفت بنویس bag . پسرخالم گفت back ؟ خالم برگشت گفت نههه، baaaaggg . پسرخاله جان فرمود اون که کاف نداره مامان. :| :))

بعد از ب داشتیم می‌نوشتیم، رنگو مامانم اومد بهش تقلب برسونه، گفت بنویس بژ . این متوجه نشد، مامانم نوشت براش :)) بعد موقع خوندن داد زد بُژ :)) میوه هم نوشته بود بلال، خوند بِلال :)) یعنی انقدر خندیده بودیم تا صبح نمی‌تونستم غلت بزنم دلم درد می‌گرفت :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

یادش بخیر جلسات آخربرنامه ریزیم بود رفتم پیش مشاورم ی مرده بود
بعدگفته بود تو جمع بندی هرچی ک تموم شد علامت بزنم روی نقشه بعد من دیدم همه رنگ تو نقشه علامت زدم ب جز قهوه ای٬رنگ قهوه ای گذاشتم برای دوران جمع بندی بعد رفتم پیشش گفتم هرکدوم تیک قهوه ای داره یعنی خوندم
بعد گفت الکترو نخوندی؟!
من:چرا دیگه!ببینید قهوه ایش کردم!
:-[ :-[ :-[ :-[
شانس اوردم سرشو انداخت پایین شروع کرد نوشتن
منم سرمو انداختم پایین ب رو خودم نیاوردم چند دقیقه درسکوت سپری شد :)) :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

دو سه سال پیش یه موقعیتی پیش اومده بود که در طول یک ماه 5 تا مهمونی داشتیم و عبارت «خیلی خوش اومدید»ورد زبون من شده بود.
یک شب که عروسی دعوت بودیم موقع بیرون اومدن خیلی‌شیک به دوماد خوش‌آمد گفتم و از تالار زدم بیرون X_X
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

بچه همسایمون اومده بود یه چیزی بده رفتنی بابام بهش میگه از روی مامانت ببوس ... :-"
[رایجه که به مادرا میگن از روی بچه ببوس(بچه کوچولو ها!)]
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

استادی داریم ، ذاتا خیلی جدی ، که با سوتی های غیر عمدی بسیار خنداننده ترند تا زمانی که تلاش می کنند با مزه باشند.
ایشون شش جلسه اول رو جهت آشنایی با نام بچه ها و تطابق با ظاهر ، حضور غیاب کردند. و در جلسه پنجم تازه متوجه شدن که این سه تا فامیلی پشت سر همِ شبیه به هم مربوط میشه به یک سه قلو هم سان . و دو تا دو فامیلی شبیه به هم دیگر هم مربوط میشه به دو دو قلوی دیگر. :|
و در جلسه ششم یهو عدل زاده رو "زاده" خوندند :| ما نخندیدیم مث قبل ناراحت نشه و بعد علیزاده رو هم "زاده "خطاب کردند ما باز هم نخندیدیم تا اینکه گفتند عه بازم دوقلو داریم. :|
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

بدترین سوتیم زمانی بود که داشتم کشیک می دادم ناظم نیاد بچه ها آهنگ بزنن همه ساکت شدن همینجور که حواسم به بیرون بود گفتم چرا نمیزنید ترسوها هنوز که نیومده . . . همین که برگشتم دیدم از پنجره ی کلاس با یه حالت عاقل اندر سفیهی نگاهم می کنه و سر تکون میده
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

داشتم تو اتاق درس می خوندم دیدم گوشی عموم زنگ میخوره نگاه کردم دیدم نوشته محمد چند بار پشت سرهم زنگ خورد گوشیو برداشتم بگم نیست هرچی

گفتم الو جواب نداد خلاصه عموم اومد خونه گفتم محمد زنگ زده گفت خاک توسرت تو چرا گوشی منو جواب دادی مامان محمد میخاسته امتحانش کنه ببینه

این کیه که صب تاشب باهاش حرف میزنه تو ورداشی فک کرده دوس دختر محمدی
yahoo%20%2820%29.gif


این پایینه مال من نیست مال یکی از دوستامه ولی خیلی :D :D


شب جمعه یکی از بچه ها تو گروه تلگرام پرسید برا طراحی باید چکار کنیم؟
منم اومدم جوابشو بدم..
میخواستم بگم ی شی تو 3 حالت نوری طراحی کن
گفتم ی شب تو 3 حالت :D

همه بچه ها استیکر خنده گذاشتن...
همه از دم منحرف ذهنا داغوووون :D :))

حالا تو اون گروه علاوه بر بچه ها کلاسمون استادا هم هستن
yahoo%20%2821%29.gif

اصن روم نمیشه برم دانشگاه!
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

این دروس سرویس هست تو دانشگاه خب ؟ من فکر میکردم دانشجو ها به درسای سختی که دهنشون سرویس میشه برای پاس کردنش بین خودشون میگن دروس سرویس :|
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

يه روز كه ساعت ٥ صبح داشتيم ميرفتيم مدرسه تو راه يه پير زن و پير مردي ديديم دارن پياده روي ميكنن راننده سرويسمون گفت ببينين اين ٢ تا زوج خوشبخت رو الان همه تا ظهر خوابن بعد يكي از بچه ها گفت نه خانوم زوجاي حالايي كه اصلا خواب ندارن... :
نتيجشم اين بود كه ديگه ساعت٥ نرفتيم مدرسه
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

هفتهِ پیش بود: به قدری کلاس سنگین بود، همه خودشونُ آماده کرده بودن؛ به محض اینکه نوای دلنشین صدای زنگ(!) اومد، همگی از کلاس اومدیم بیرون و معلمِ بنده خدا رو با تابلو تنها گذاشتیم... :-"
بعد مهراوه (یکی از بچه ـای ما) به یکی از دوستانِ پیش دانشگاهی، گفت «سلام بابایی!!! >:D<» [گفتم کلاس سنگین بود]
و سارا (دوستِ من،) «O_O»
و من خواستم در راستای تعجب سارا بگم‌ «هر بابایی، که سیبیلو نیست...» ولی چیزی که گفتم، بود «هر سیبیلویی، که بابا نیست...» :-"
بنده خدا فریما (اون پیش دانشگاهی ـی که بابا خطاب شده بود،) « :-w بور تر از من تو این مدرسه دیدی، آنیتا؟ :-?»
همه از جمله خودش: =‌))
 
آخرین ویرایش:
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

سر کلاس خواستم نظرمو در موردِ تداخلِ انسان در تکامل بگم, گفتم استاد مثلا اگر الان عینک و اینا نمیساختن, کم کم نسل عینکی ها از بین میرفت! خیلی منطقی اون لحظه برخورد کرد ولی خب چوبشو بی صدا آخرترم خوردم :))
#استادِ_عینکی
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

(واقعن این داستان به نظرم سوتی اومد،حداقل کار مشهدی حسن که سوتیه دیگه :\ :‌)) )
شما فرض کن رفتی مجلس ترحیم پدر یکی از أشناها که خیلی باهاش رو در بایستی داری
وسط اون همه گریه و هق هق و فولان و بیصار چشمت بخوره به یه سنگ قبر به این صورت :



rtpp_cq-kbnpxyaqhywb.jpg







بعد حالا بماند که من از اون مکان متواری شدم از بس میخواستم بخندم و شرایط اجازه نمیداد :‌))
اینا هی هق هق میزدن، من تو اون حالت بغرنج دارم میترکم :‌)) هر از گاهی حتی نفس کم میومد که تهش مجبور شدم بی خدافظی برم :‌))

حالا من سوالم اینه که یه نفر پیش "مشهدی حسن" نبوده که بگه داداچ یکم فک کن شاید اونی که شنیدی اشتر بوده؟ داداچ عربا ژ ندارنا :\
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

به نقل از Orelia :
هفتهِ پیش بود: به قدری کلاس سنگین بود، همه خودشونُ آماده کرده بودن؛ به محض اینکه نوای دلنشین صدای زنگ(!) اومد، همگی از کلاس اومدیم بیرون و معلمِ بنده خدا رو با تابلو تنها گذاشتیم... :-"
بعد مهراوه (یکی از بچه ـای ما) به یکی از دوستانِ پیش دانشگاهی، گفت «سلام بابایی!!! >:D<» [گفتم کلاس سنگین بود]
و سارا (دوستِ من،) « ^-^ :o»
و من خواستم در راستای تعجب سارا بگم‌ «هر بابایی، که سیبیلو نیست...» ولی چیزی که گفتم، بود «هر سیبیلویی، که بابا نیست...» :-"
بنده خدا فریما (اون پیش دانشگاهی ـی که بابا خطاب شده بود،) « :-w بور تر از من تو این مدرسه دیدی، آنیتا؟ :-?»
همه از جمله خودش: =)) =)) =)) =))

یه بار دیگه ـم، توی حیاط داشتیم با المپیاد نجوم ـیامون حرف می زدیم راجب رصدی که هفته پیش رفته بودن.
من و سارا که برنامه رصد برامون جالب بود؛ ذوق کرده بودیم. ولی خودشون واسه اینکه نشون بدن رصد رفتن، اونجوری که ما فک می کنیم فان نیست و کار جدی و حتی سختی ـه؛ از تلسکوپ ـای سنگینی که مجبور بودن بالای تپه وزنشون کنن (نمی دونم چرا؟) و اینکه چقد بالا رفتن از اون تپه کار سختی بوده، تعریف کردن.
بعد سارا پرسید: خب نمی شد حداقل تلسکوپ ـای به این سنگینی رو با ماشینی، گاری ـی، چیزی تا بالا براتون بیارن؟
و دوستمون گفت: بابا، شیب تپه ـه اینقد مزخرف بود که خر ـم نمی تونست ازش بالا بره؛ گاری چیه؟ دلت خوشه...
بعد من می خواستم بگم: پس شماها چطوری تونستین تلسکوپ ـا رو ببرین بالا؟!
ولی چیزی که آنَاً گفتم، این بود: پس شماها رو چطوری بردن بالا؟؟ ^-^ :-?
و این در حالی بود که جمله قبلی این بود که خر ـم نمی تونست بره بالا...
و عملا نجومی ـامونُ با حیوانِ خوبِ خدا مقایسه شدن... :-"
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

دبیرمون:خب بچه ها اگ تو مدارس پنجشنبه صبح ها بخواین بباین باید یه هزینه ای ب اقای فلانی بدیم ک بیان آموزشگاه و اینا ....
من:خانم همون پیرمرد گوگولیه ؟؟؟؟؟
دبیرمون:بعله دیگه ...
من: وای خانم من خودم بشووووون میدممم واااییی گوگولیییی
:-سکوت
:-ترکیدن از خنده ی همه دانش آموزان و حتی دبیر گرام :-"
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

اوممم :-? ۴۷*۲ رو از کدوم ور باید ضرب کرد؟
خب از چهار دیگه خنگ :-w
سینوس دو آلفا بعلاوه کسینوس دو آلفا میشه یک؟ :-? چرا؟
اصن دانشمندا از کجا فهمیدن سینوس شصت رادیکال سه دومه؟ :-?
+اندر احوالات ِ درس خوندن ِ سر صبح :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

دوستم اومد بیمار رو صدا کنه، گفت آقای fatoot
آقای فتوت بود بنده خدا :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

مادر بزرگم در بیان فضیلت های نوه ی دوستش جهت شوهر ( ! =)) ) دادن من :
آره ننم جان، دستشم به دهنش میرسه حالا، پاشنه بلند سوار میشه. :-?
بعد از کلی پرس و جو متوجه شدیم منظورش ماشین شاسی بلند هست. :| :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

آقا یه خانومه به من گفت باید اثر انگشت بدی من انگشتمو زدم تو استامپ بعد از این دستگاها گذاشت جلوم گفت بزن :-"
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

به نقل از مُحدثه :
اینکه بعضیا حواسشون نیس ب معلماشون ک خانومن میگن "مامان" خیلی مهم نی ولی این ک من تو سال چهارم ب آقا ایکس مذکور بگم "بابا" خیلی ضایعس می فهمی؟؟؟؟ :|

بابا این که خوبه
من سال سوم به معلم جبرمون آقای ناسوتی خواستم بگم آقا یه سوال دارم
اشتباهی گفتم خا... بعد یهو یادم اومد این مرده،هول شدم ، اومدم درستش کنم بهش گفتم خاله :| :| :|

#همون جریان فلانی اومد ابروش رو درست کنه زد بدتر چشمم ناقص کرد :D
 
Back
بالا