• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

خاطرات سوتی‌ها

پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

آخرای زنگ زیست بود و بحث هم داغ شده بود و آقامون وقت نداشت و نکات تکمیلی رو سریع می گفت و میرفت نکته بعد.
بعدش یک نکته ای رو بد گفت و منم می خواستم بگم:
«آقا شما میگین تخمدان ها تو رحمند؟»
گفتم:
«آقا یعنی شما میگین تخمدان ها تو بیضه ها هستند»
کل کلاس زد زیر خنده :-& :-& :-&
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

میگما یه وقت فک نکنین وض فارغ التحصیلای شریف خیلی خوبه :|
داشتیم جدول حل میکردیم؛
+ کشور آفریقایی که اولش الف داره؛
خیلی با ذوق داد زد:
- اندونزی :|
+خراش باریک؟ چار حرفه.
- پاره ;;)
+ :| :|
تهفه ( به جای تحفه)
:-"
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

این 6امین باره استاد لیست حضور غیابو گم میکنه :|
بعد برگه داد دست من ک اسم کسایی ک حضور دارنو بنویسم :)
من و دوستم اومدیم مرامی کار کنیم اسم همرو نوشتیم ;;)
امیدوارم استاد نفهمه که دونفرشون اصن این درسو برنداشتنو ینفر دیگم انصراف داده :-"
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

الان داشتم تاریخ میخوندم!

بعد برخورد کردم به واژه ی "میانجیگری" بعد این سوال برام ایجاد شد که مگه "جیگر" یه تلفظ عامیانه نیس و باید نوشته بشه "جگر" پس باید مینوشت "میانجگری" و هم زمان با این که

شرو کردم به حکومت و دولت و نظام آموزش پرورش و اینا تو دلم فحش بدم که "آخه چرا باید کتاب تاریخ ه ما غلط ه به این واضحی داشته باشه؟" به این نتیجه رسیدم که واژه به "جگر" ربط

نداره قطعا و "میانجی گری" ـه (((=
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

دبیر دینیمون میخواست برای آشنایی بچه ها با امتحان نهایی نمونه سوالات نهایی سالهای مختلف رو بده و ما از رو کتاب هر جلسه جوابارو پیدا کنیم :)
بعد برای اولین بار که میخواست اینو اعلام کنه گفت:((بچه ها یک کتاب دینی و خودکار با خودتون بردارین بیاین سالن امتحانات میخوام ازتون امتحان" Open باز" بگیرم)). :|
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

من بچه که بودم خیلی اعتماد بنفسه خوبی داشتم! خیلیا!!

توی راهنمایی و دبستان یه روز در میان قرآن سر صبحگاهی رو من میخوندم! خیلی قشنگ و اخر سال هم ازم تقدیر میشد مثلن!!

سوم راهنمایی بودیم به حساب بزرگتر مدرسع و خیلی شاخ و ایجور حرفا!

ما رفتیم و شروع کردیم با قرائت و به حساب اینکه خیلی شاخم و فلاااان!

فک کنم اولین روز مدرسه بعد از عید بود مدیر و ناظما همه بودن و میخواستن صحبت بکنن واسه بچه ها!! حتی معلماااا!!!

قرآن تموم شد خواستم صدق الله بگم! B-)

گفتم :"صدق الله ُ .... ! " :-?? #-o بااجازتون فراموش کرده بودم بعدش چی بود! 4 بار پشت سرهم گفتم صدق اللع شاید اینکه یادم بیاد بعدش چیع! حالا بچه های اول هم داشتن داد میزدن علی العظیم من نمی فهمیدم چی میگن! تهش وقتی همه داشتن میخندیدن و اینا گفتم صدق الله ! صلوات!!

ایجور مریضا هم داریم تو مملکت دعا فرمائید
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

استاد سر کلاس " خب میخواین یه رست برین . خیلی حرف زدم ن ؟"
دوستم با صدای بلند و جدی "بله"

کلاس : =)) =)) =))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

جلسه‌آخری دبیر زبان‌فارسی لیست رو داد دستم + برگه‌های بچه‌ها که حین این‌که ازشون میپرسه من نمره‌ها رو وارد کنم که بهشون بده برگه ها رو داشته باشن واسه آخر ترم.
بعد منم که بی‌جنبه، ستونمم پر از منفی و اینا بود. :-" برداشتم 3تا از منفیا رو مثبت کردم، تحقیق و اینای همه هم تیک داشت جز من، تیکش زدم بعد با خیال راحت لیستو تحویل دادم. :-"
بعد اصنم به این فکر نکردم که خب رنگ خودکارم یکمکی با رنگ خودکار دبیر فرق نمیکنه آیا بنظر خودم؟ :‎))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

بعد از امتحان عربی....
دوستم:متضاد مجد رو من نوشتم متکاسلا
من:آره منم!!!!
دوستم:به نظرم متکاسلا درسته!!!
من: آره متوافقم!!!!! :-"

قاطی هم خودتونین
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

شماره ی خونه ی خاله و عمم خیلی شبیه هم عه. ینی فرقشون در حد یکی دوتا شماره ی آخرشه؛ دیروز تلفن زنگ خورد بابام فک کرد عممه اومد یکم سرکارش بذاره تلفنُ برداشت با یه صدای نازک و لحنی گفت: بَلــِـــــــــه؟
یهو دیدیم یکم ساکت شد بعد قرمز شد بعد گفت: سلام آقا رضا؛ حال شما؟
بله :-" شوهر خاله ی بزرگم بودن :-" :)) :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

خطاب به دوستم:خاااک بر سرت! باز شدی رتبه ی "اول از آخر" ؟؟!! :|


دوستم:(خییییلی با افتخار)حالا یه باره هاااا...خوبه همیشه رتبه ی آخر از اولم!! B-) :> ;;)


من :| :| :| بعدش داد زدم اخخخخ راس میگی همیییشه آخر از اولی :)) =)) =)) :لایک
تا چن دقیقه نفهمید چه سوتی ای داده :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

یه بار کلاس المپیاد شیمی،دبیر هنو نیومده بود.[/size]با بچه ها حمله ور بودیم به سمت 5-6 بسته چیپس و پفک :D =P~
یهو دبیر اومد....ما همون با دهن و لپ نارنجیییییییی و دستای پفکی،زل زدیم بهش :|
اونم زل زد به ما :|
به جرئت میشه گف حداقل 15 ثانیه در سکوت کامل فقط ما اونو نگاه میکردم اونم ما رو :| :| یهو همه پاچیدیم از خنده =)) =)) =))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

یکی از بدترین سوتیای دبیرا: :))
سرکلاس ادبیات بودیم.یه بیت بود داشتیم آرایه هاشو میگفتیم....


من گفتم خانم،جناس هم داره دیگه درسته؟


اونم یه نگاهی کرد به بیت و گفت: آره...."لبش" رو میتونیم بگیریم :| :| (حالت من و دوستم)
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

چیزه این سوتیه یکم چیزه! :D
× امروز تو مدرسه خانم فلان داشتن از پله ها میومدن بالا، فک کردم میخان بگن بریم سر کلاس هول کردم گفتم" اومدین بالامون کنین؟؟؟"
ایشون هم ن گذاشتن ن برداشن :" نه الان نمیخام بالاتون کنم "

بعد شما فک کنید بچه ها .... :-" :-[
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

مدیر مدرسمون تو شهر آوازه اش پیش همه ی معلما و دانش آموزا از لحاظ کار درستی و جدی بودن پیچیده.(گفتم بدونید)
بعدش یک روز رفته بودیم کوهنوردی به صورت مدرسه ای ! .
یک جایی بود که آب جمع شده بود و بالاش صخره نسبتا بزرگی بودو چند نفر از جمله مدیر اونجا بودند و چند نفر کنار آب اون پایین
مدیرمون یک سنگی انداخت پایین و یکی از بچه ها خیس شدو گفت :
کدوم خری بود ؟ X-( X-( X-( X-(
ما: :-? :-? :-?
چند لحظه بعد ما: :-" :-" :-" :-"
حلا مدیر: :D :) :D :)
حالا ما: [-o< [-o<
هیچی دیگه هیچی بشش نگفت و فقط لبخند زد و فکر کنم از اون روز به بعد اون دانش آموزه شد جلاد مدرسه . مدیر هر کیو می خواست بزنه می گفت اون بزنه((خدا شانس بده)
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

+ثنا بیار این جزوه مراد رو کپی کنم
- نه بابا!! چشمات غنچه اس یا ابروت شهلاس :D

ترجمه: چشمات شهلاست یا ابروت کمنده یا دهنت غنچه اس!!
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

از زنگ زیست خاطره ای دارم که برایتان شرح می دهم:
یه معلم زیست داشتیم که طوری ربات گونه درس میداد که من درک نمی کردم چجوری نفس کم نمیاره
و
دقایقی از زنگ گذشته بود و هنوز زنگ نخورده بود کاملا اتفاقی کاملنا گفتم خانم میشه بس کنید
:O
و بعد تا زنگ خورد اومدم بیرون یک دبیر دیگه خورد بهم و چون لباسشو با ما استتار کرده بود و قدش کمی از من کوتاه تر بود بهش گفتم برو کنار دخترم اعصاب ندارم
#S-: #S-: #S-:
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

یعنی یبار نشد ما پشت سر یکی حرف بزنیم طرف پشت سرمون نباشه :|
من:Dدی xچطوری yماچ میکرد بعد ارائه؟
دوست گرام:Dگه اون خوشگل درخت نارگیل ماچ کردن داره؟
من:خوده بوزینشم مالی نیس والا
و همون لحظه جفتشون از کنارمون رد شدن :|
ازون طرف
همون رفیق: وااای این آقای فلانیو دیدی؟کاپشنش دخترونس خجالتم نمیکشه
من :چقدم ک خود پاف پنداره
دیگه داشتیم شرف یارو رو میبردیم ک با گفتن خسته نباشیدی توعم با پوزخند از کنارمون رد شد

خو چرا آخه؟
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

سارا:والیبال چی شد؟
زهرا:ایران5_2برد
سارا: :|
زهرا:اشتباه گفتم.نه دیگه5_2درسته
سارا: :|
زهرا:آهان3_2 =))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

امروز از صبح کتابخونه بودم واسه ناهار که اومدم بیرون انتظار نداشتم بعد از من اونقدر شلوغ بشه یه بخش خواهران داریم خلوت بود از صبح گفتم برم بشینم همینجوری وقت بگذره گوشی رو زدم شارژ . دیدم نه خیلی بد میشه پا شدم یه دور زدم که مثلا دنبال کتاب می گردم نشستم روبرویی یه دختر اونم از تعجب شاخ درآورده بود تا حالا اینقدر ضایع نشده بودم همه عاقل اندر سفیه نگاهم می کردن .خب چیکار کنم آدم بیکار کجا باید بره ؟
 
Back
بالا