خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

در ادبیات فارسی پیش دانشگاهی درسی به اسم قصه ی عینکم هست
ترم یک به دلیل حوصله شعر نداشتن اینو دبیرمون درس داد اما کنایه و ایناش و نگفت کلا
دیروز رسیدیم بش 5دقیقه اخر کلاس بود گفت زود میگم بنویسین
منم خسته بودم تندتند داشتم مینوشتم
فک کنم صفحه اخره درس(شایدم نیس:)
مامانه بچش و ناله و نفرین میکرد ~X(
بعد من احساس کردم اونجام کنایه ای چیزی داره نگفته داشت میرفت از کلاس بلند گفتم: (:| (:|
جونت درااااد :-L (دیالوگ مادر داستان هستن ایشون)(منظورم این بود این چیزی نداره حال نداشتم توضیح بدم :D :D
بدبخت کپ کرد :o
دوستم :بمیری ایشالا :> (جواب منو داد)
دبیر": :-?? :-?? :-?? و با سکوتی مبهم کلاس و ترک کرد =)) =)) =))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

همین سه ساعت پیش سر آزمون المپیاد:
[بعد از پخش شدن دفترچه سوالا ]...
مراقب: بچه ها کی دفترچه نداره؟
من:[دستم بالاس!] من ندارم...!!!
[ یه ربع بعد...دوباره من!]…[ همچنان دستم بالاس...ولی سرم تو سوالاس...!!!]
مدیون منید فک کنید از شوک دیدین سوالا دستم بالا مونده بودا!!!
نه...میخواستم از دست چپمم کار بکشم تا بتونم از هردو تا نیمکره ی مغزم(!!!!!!) خوب استفاده کنم...!!!! :D
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

یکی از دوستان تعریف میکرد :
دم در کلاس واستاده بودم ... منتظر بودم محمد[nb]یکی از رفقای همین دوستمون[/nb] بیاد بزنمش ...
صدای پا شنیدم که داشت نزدیک میشد تا اینکه خیلی نزدیک در کلاس شد و منم یهو پریدم جلوشو یه لگد زدم به پهلوش ... شانس آوردم معلممون خیلی با اخلاق بود :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

من: اسم شاعرش چی بود؟
خواهرم: علیرضا بروسان
من: چه جوری نوشته میشه بگو.....
خواهر: بنویس..........غلامرضا.....بروسان!
فکرکنم غلامرضا نوشته میشه علیرضا خونده میشه
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

عاقا یه فازی افتاده بین بچه ها اینجوری :
حرف اول این کلمه رو با حرف اول کلمه بعدی جابجا میکنه ...
مثلا : رفتم کتابخونه = کفتم رتابخونه ...
اینایی که مینویسمو تو خونه سوتی دادم ... خودتون اونجوری بخونید :
1) دوغ گازدار[nb] حتی داغ دیده :)) [/nb]
2)زیر کتری !!!
3)امیر کبیر که بود و چه کرد = امیر کبیر چه بود و که کرد ؟!؟!
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

زنگ فیزیکه و سوتی هاش و خوابیدناش :D

دبیر محترمه :-":
بچه ها آینه ی کاو همون...
من:معلومه دیگه کوژ
و ترکیدن دوسِتان
.
.
.
و سوتی دوست محترمه:
ایشون به جای اینکه پی و کیو (P-q)رو بدون در نظر گرفتن فشار درس مضخرف آینه ها درست بگن فرمودند:کی و پیو
ناموسا هیچ حرفی نداشتم
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

اون روز داشتم از خونه می‌رفتم بیرون، یه ۳۰۰،۴۰۰ متری رفتم یادم افتاد گوشیمو یادم رفته بیارم. گفتم خب باشه، زنگ بزنم خواهرجان بیاره تا یه جایی دیگه من نرم اینهمه راهو. ده دقیقه داشتم دنبال گوشیم می‌گشتم تو جیبام که زنگ بزنم خونه گوشیمو بیارن. :D

بعد رفته بودیم یه جایی، خانوم کناریم موقع رفتن گوشیشو درآورد با دوربین جلوی گوشیش داشت قیافشو چک می‌کرد. منم با خودم فکر کردم که خب رفتم خونه اَپ آیینه رو دانلود کنم. به درد می‌خوره. :D
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

با دوست جان رفتیم کیک تولد دوست جان دیگه رو که سفارش داده شده بود بگیریم...
آدرس که پرسیدیم بچه ها گفتن به ایستگاه مترو که رسیدین بعدش پل عابره که ازش برین اونور اون دست خیابون یکم برین جلو میبینین مغازه رو و این حرفا...
مام رفتیم و خب بعد مترو پل نبود :Dو خب رفتیم جلوتر یکم(یکم ها فقط زیاد فک نکنین رفتیم جلوها یکم :-")بعد که دیدیم نیس تصمیم گرفتیم برگردیم از پل عقبیه بریم..
تو راه فهمیدیم پل جای مترو رو کندن :D(پل به اون عظمت رو کنده بودن مام نفهمیدیم :D)
حالا بماند که وقتی رسیدیم به مغازه اشتباهی فاکتورمونو به مغازه بقلیه دادیم و اونم از خنده مرد:-"
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

یه اهنگه هست...میگه اسب ابلق سم طلا آسته برو آسته بیا....خواهرم اون روز میگفت دخت اقدس پاکوتاه! آسته برو آسته بیا....واینکه خواهر من بچه نیست
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

یه روز یکی از دوستا که برنامه نویس بود گفت می خوام برم بازار کار کنم به زودی بعد منم اصن حواسم نبود کافه بازار منظورشه فک کردم منظورش بازار تهرانه هعی با خودم می گفتم می خواد بره بازار چی کار کنه اخه. هیچی دیگه شانس اوردم که افکارم و تو مغزم نگه داشتم :-“"
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

با حرص داشتم از پله ها میرفتم بالا و همزمان به دوستم میگفتم :: به جای این ازمایشگاه مسخره میتونیم حداقل بیستا تست بزنیم و فلان و.....

یهو نمیدونم از کجا مسئول ازمایشگاه جلوم درومد
اون : :-/
من: ^-^ :-"
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

تو بیمارستان بودم بعد یه دختر یه پاش شکسته بود با عصا اینا با کلی مشقت داشت راه میرفت .
با جدیت تمام با خودم گفتم " خب تو ک پات شکسته چرا نموندی خونه استراحت کنی پاشدی اومدی اینجا چیکار ؟ "

چن مین بعد
من :| :D :| :D :)) :| :)) :-"
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

یبار اول راهنمایی رفته بودیم کارگاه کامپیوتر
منم سرم درد میکرد واسه همین سرمو گذاشتم رو میز و خوابم برد
بعد یه چند مین دیدم معلم اومده بالا سرم! :-w :-w
بچه ها هم بر و بر منو نگاه میکنن ^-^
معلم:یه مستمری بهت بدم :-wخواب بودی؟! :-w :-w
من:نه!فقط دراز کشیده بودم :D :) ^-^

پ.ن:کارگامون گوشه حیاط بود و اون روز هم یه روز تاریک دل مرده بود! (:|

معلمم اخلاقش غیر قابل وصف میباشد! :-"
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

قبل برگزاری یه کلاس که همون افراد اعضای ژورنال کلاب خاصی هم هستن، داشتیم در مورد تشکیل ژورنال کلاب دیگه ای حرف میزدیم، اون وسط دوستم که خودشم قراره مسءول باشه گفت اره هر جلسه یه ناظر از رزیدنتا هم بیاریم، هرچند هیچ غلطی نمیکنن..
نفری که جلوش نشسته بود رزیدنتی بود که معمولا ژورنال کلابامونو میومد و ما هی تو گروه میگفتیم ممنون که میایید و لول علمی جلسات رو بالا میبرید. =))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

با عجله می خواستم از خونه برم بیرون، تو راهرو یه دستم کتاب بود و بند کیف، با اون یکی دستم هم سعی می کردم هندزفری پیچ خورده ی متصل به گوشی رو یه جور معقولی بچپونم تو کیفه، زیرچشمی هم حواسم به گریه هه بود که کنار گلدون لم داده. تو ذهنم برنامه ریختم حتمن قبل از بیرون رفتن بوس کنم این دلبرُ :دی گوشی رو انداختم تو کیف، کتابا رو هم جا دادم، زیپ شُ کشیدم، کیفمُ محکم بوس کردم از خونه رفتم بیرون :|
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

بچه که بودم،خیلی زنگ میزدم به این برنامه کودکا که تو مسابقشون شرکت کنم و این حرفا...بعد ی روز جمعه خیلی مصر نشستم پای تلفن که زنگ بزنم فیتیله..همیشه خدا هم مشغلول بود..هی زنگ زدم هی زنگ زدم..بالاخره بعد از ساعتی ی. خانومه گوشیو برداشت،منم هول شدم گوشیو گذاشتم:|
دیگه هم جواب ندادن:))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

- چهارشنبه سوری 26 امه ... امروز 20 امه ... بذا حساب کنم ببینم چن شنبه میشه ؟!؟!؟!
 
Back
بالا