خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
یکی از دوستام خیلی ادم تف تفیه و همیشه موقع حرفیدن کلی تف می اندازه بعد یه روز داشت می گفت که یکی از معلم های وحشتناک سختگیرمون چقدر خوشمزه گی کرده سر کلاس بعدش من اومدم بگم واااااو و اونم داشت حرف می زد یکی از تفاش یعنی صاف رفت پرید تو گلوم!

اینم بکی از سوتی های معلمامون بعد سه سال هنوز از بهترین خاطرات مدرسست
یه معلم قران داشتیم که خیلی پیر ، ترسناک بود بیچاره شبیه جغد بود جشاش بی از حد درشت بود و ما خیلی اذیتش کردیم و اونم خیلی اذیتمون کرد بعد کلا با کلاس ما لج بود یه روز اومد سر کلاس ما اسپری زده بودیم کلی غر زد که حساسیت داره همه در و پنجره ها رو بلز کرد بعد یه ذره پای تخته یه جیزی نوشت و اومد نشست روی صندلیش بعد یهویی کفت بجه ها سوزن گزاشتین زیرم و هیچکی هیچی نگفت چون بحثش بود که بزاریم بعد یهویی چیغ زد ( همون طوری که یه پیرزن شصت ساله میتونه) و از روی صندلیش پرید و برگشت و ما دیدیم که روی زنبور گاوی نشسسسستههههه!!!!! =))
 
یه سری رفتم تو این پایگاه های بانک شهر کارت حمل و نقلمو شارژ کردم.
کارم ک تموم شد نمیدونستم چجوری باید بیام بیرون :| :|

مسئول اونجا: اون دکمه زرده رو بزن!
من: :|
مسئول: جلو چشمته خانم!
من: :|
من: آها اینو میگی؟؟ مگه دره خودش باز نمیشه؟=))

خلاصه،
تا سه روز وقتی یادم می اومد سرمو می‌کوبیدم تو دیوار میخندیدم:))
 
آخرین ویرایش:
دوساعت پشت سره هم با یه معلم درس داشتیم . بعد قرار بود زنگ دوم امتحان دینی باشه . ماهم زنگ اولو نشسته بودیم درس میخوندیم . یه حدیثی از امام صادق بود که توش به قرآن اشاره کرده بود. بعد من خیلی متفکرانه رو کردم از معلممون پرسیدم : خانوم مگه زمان امام صادق قرآن وجود داشت؟
بعد دوستام یه چن ثانیه تفکر کردن بعد پوکیدن از خنده. بعد معلم هم فک کنم ازم قطع امید کرد .
 
داشتم تو مترو با یکی درباره فوتبالیستا حرف میزدم
بعد گفت کدومشون رو خیلی دوس داشتی
خواستم شیطنت کنم و بگم "تارو میساکی" گفتم "سارو میتاکی"
شاید خیلی تباه به نظر برسه ولی نزدیک بود از شدت خنده و کبودی بمیریم : )))
 
یکی از دوستای من زنگ تفریح رفته بود بستنی موزی بگیره :D
فامیل مستخدم مدرسمون آقای عباسیه:D
برگشته بود به مستخدم گفته بود :آقای موزی ی بستنی عباسی بدین لطفا=))=))=))=))
 
تا حالا چندین بار وقتی سوار تاکسی شدم به جای سلام با روی گشاده برگشتم گفتم خداحافظ!:D
سخته جمع کردنش
اما وانمود می کنم با اونی که بیرونه بودم
و وای از اون روزی که کسی اون طرفا نباشه:-??
 
رفته بودیم انزلی برای اردوی تحقیقاتی بعد ک کارمون تموم شد رفتیم مرکز خرید.جایی ک رفتیم خیلی معروفه بعد ب خاطر آزاد بودن منطقه خیلی شلوغ میشه،ینی پارکینگشون ک خیلی بزرگه همیشه پره.
خب خیلی ی طوری بود یه اتوبوس بره اونجا:|ماهم دیگه بلند شده بودیم تا سریع پیاده بشیم.همین طوری ک ملت هی نگاه میکردن ببینن چ خبره؛فهمیدن چ خبره چون کلی دانش آموز تو اتوبوس دیده میشدن.:Dرد ک میشدیم یهو دیدم یه پسره دو تا چشم داره چند تا دیگه هم قرض کرفته تا داخل اتوبوس رو با جزئیات ببینه:-"
منم ک اینطوری دیدم یهو با صدای بلند گفتم :اوووو یه اتوبوس دختر دیدی دیگه چرا ندید بدید بازی درمیاری بدبخت:|
همه ک منفجر شدن فهمیدم نوع گفتار جمله ام گویا مورد داشته و استدلال من در مورد یه اتوبوس دختر اشتباه بود:D
 
یه بار سر کلاس داشتم بلند بلند نطق میکردم
جا غسل تعمید گفتم غسل جنابت : )))
 
زمان: دیروز عصر
مکان: جلو پارکینگ خونه‌مون :-"
همسایه‌مون ماشین‌شُ گذاشته بود رو پل، منتظر خانوم-بچه‌ها، که آماده بشن برا سفر.
می‌خواستم دوچرخه‌مُ بیرون بیارم، جا نمی‌‌شد. بلند بلند فک کردم "چه‌قد آدم باید از خود راضی و بی‌مسئولیت باشه که ماشین به این بزرگی رو بذاره رو پُل!" یه "ایــش"‌م یادمه تهش گفتم :‌))
بعد تو شیشه دودیِ راننده دیدم موهام پُف کرده :‌)) وایسادم با حوصله گیره‌ها رو درآوُردم، دوباره موهام رو بستم... یهو دیدم صندلی راننده از حالت خوابیده صاف شد! -__- گویا آقای همساده تو ماشین بودن :-"
 
بخش پایین موهام رو بنفش کرده بودم, بعد به مامانم گفتم: خب حالا بلند که بشه ,بخش وسط بنفشه به جای پایینش.
مامانم هم با تاسف گفت: دقیقا به نظرت موی انسان چه طوری بلند میشه؟؟؟:| :))=))
در نهایت آب گشته , جذب خاک شدم:D
 
-اسم دیگه سوره قل هوالله احد چی بود
+(من در این حالت=>#:-o)چیزه احد نبود؟
-احدo_O آهان فکر کنم خودش بود
+نه صبر کن ببینم کوثر نبود؟
-نه بابا اون که اخلاص بود
+آه راست میگی همین احدو بنویسیم
من و دوستم
کلاس دوم ابتدایی
سر امتجان پیام های آسمان
(الکی مثلا داشتیم تقلب می کردیم:|)
البته سوتی های وحشتناک تر از این هم داشتم که گفتنش اینجا صلاح نیست
زهرا @becar asli میدونه:))
دروغ چرا فقط می خواستم تاپیکو بیارم بالا
 
خب خب یادم نیست اون اوایل اینو گفتم یا نه :-"
ولی یه دفعه ما مهمون اومده بود خونمون ، موقع شام داشتم کمک میکردم ظرفا و اینا را بیاریم یکی از مهمونای کاریمونم از شانس داشت کمک میکرد !!! :-" بعد من در حالی که سینی پرمحتوایی (!!!) گرفته بودم دستم داشتم برا خودم میرفتم حالاا اصلا نگا جلوهم نمیکردم :))
که یهو تصادف کردم با سشینی رفتم تو دل همون مهمونمون :| =))
هیچی دیگه نتیجه اخلاقی اینه که مثه من نباشید اینقد کارنکنید که وقتی مهمون میاد همچین سوتی ای بدید ! :))
:-"
.....
پاشید بیاید از سوتیاتون بگید دیگه :-"
من احساس تنهایی نکنم :))
 
من کلا تو زندگیم هر شبانه روز دارم سوتی میدم کلامی گرفته از عملی خفیف گرفته تا شدید ابرو بر، یه بار سر کلاس مطالعات بودیم معلم هم داشت قاره های آمریکای شمالی ،مرکزی و جنوبی رو درس میداد و دربارشون توضیح میداد منم که اصن الهی شکر فکر و روحم یه جایی دیگه بود معلمم فهمیده بود حواسم نیست گفتم یه سوالی چیزی بپرسم که مثلا بدونه حواسم هست با یه حالت متفکرانه و شیک و مجلسی دستمو.بردم بالا و گفتم ببخشید ترامپ رئیس جمهور کدوم قاره بود؟ شمالی یا جنوبی؟ کلا کلاس رفت رو هوا ( میخواین سوال بپرسین قبلش فک کنین یه چی ضایه نگین ):)):)):)):))
 
آخرین ویرایش:
تا حالا چندین بار وقتی سوار تاکسی شدم به جای سلام با روی گشاده برگشتم گفتم خداحافظ!:D
سخته جمع کردنش
اما وانمود می کنم با اونی که بیرونه بودم
و وای از اون روزی که کسی اون طرفا نباشه:-??


منم یه بار صبح ساعت ۶ که داشتم سوار سرویس مدرسه می شدم خیلی با هیجان سوار شدم و اومدم که مثل همیشه با انرژی بگم سلام صبح به خیر همون جوری بلند گفتم بسم الله الرحمن الرحیم!! راننده سرویس مون که قرمز روشو برگردوند راهو گرفت رفت تنها شانسی ک من آوردم این بود که اولین نفر بودم ک سوار می شدم! :))
 
یکی از اقوام کنارم نشسته بود،
منم گوشیم دستم بود طوری ک اونم توو گوشیم بود!!!
اون: عاطی...اینستا داری؟؟
من: نه...ندارم...

از این مکالمه ده ثانیه نگذشت خدا گذاشت توو کاسم!!!
همچین نوتیفای اینستا پشت هم اومدن ک آبرو نموند واسم!!!
واااااااای! این خیلی اتفاق بدیه!!! یه بار من و خواهرم نشسته بودیم... نمیدونم چی شد ک من اومدم مثلن یه تیکه شعر بخونم گفتم :: آخرین برگ سفرنامه ی باران این است ک زمین رنگین است (اینو از یه جا خونده بودم خودمم هنوز نمیدونم از کیه و چیه!) خواهرم هم گفت چ قشنگ از کی بود؟ منم با یه لبخندی گفتم:: خودم گفتم! واقعن به نظرم نمیاد ک ۵ ثانیه گذشت یهو مجری تو یکی از برنامه های شبکه ۴ گفت:: آخرین برگ سفرنامه ی باران این است ک زمین رنگین است... :/ به خدا ۱۰ ثانیه می شد راست شو بهش می گفتم خودم!
 
امروز بعد یک سال و اندی،رفتم مدرسمون پروندمو بگیرم،
معاونمون:برو به خانوم صمدی فلان چیزو بگو، خانوم صمدی که یادته؟
ـ [سرمو به نشانه تایید پایین اوردم!] بله، آقای صمدی...
+ آقا نه، خانوم صمدی! :|
ـ :-??:-"

:)):D

ــــــــــــــــــــــــ
بعدش هم رفتیم بسیج خاهرم کارت بسیج فعال بگیره!
تو فرم نوشته مرجع تقلید:
اینم نوشت خمینی ...:))
آروم گفتم سحر خمینی 68 فوت کرده تو متولد 75 ای! :))
جلو سپاهیا و بسیجیا گف خب حالا مثلا خامنه ای!
اونام گفتن بله "آقای خامنه ای رو بنویس" :|
=))=))=))
 
من سرم تو گوشی بود و داشتم یک کلیپ میدیدم که سرکاری بود و در نهایت عصبانی شدم گفتم : الاغ
بعد یکی از بچه های فامیل خیلی جدی گفت : بله؟

یعنی دلم به حال مظلومیتش سوخت :))
 
یه روز طهر تابستون پارسال از مدرسه خسته و کوفته با اتوبوس می اومدم رسیدیم پایانه از اتوبوسی که باید ادامه مسیر رو باش میرفتم پیاده شدم بعد دنبال همون اتوبوس میگشتم! خلاصه رفتم به راننده کفتم من اشتباه پیاده شدم کارت زده بودم الان پیاده شده بودم8-}8-}

یه بار سر صف صبحگاه سوم دبیرستان ایستاده بودیم و من داشتم یه جت رو با دنباله ش به دوستم نشون میدادم و کله م کلا مستقیم به آسمون بعد جته از میدون دیدم رفت بیرون گفتم د ِ برگرد بیشعور:| بعد دیدم دوستم هی داره میزنه بم گفتم خوب چیه گفتم برگرده o_Oبعد سرمو چرخوندم دیدم معاون گرامی با چشای از حدقه بیرون زده داره نگام میکنه:eek: نگو ایشون رد میشده فکر کرده من بش گفتم بیشعور خلاصه گفتم عه با شما نبودم اونجا هواپیماعه خلاصه یه نگاه خدا خیرت بده ای کرد و رفت=P~:))
 
آخرین بار توسط مدیر ویرایش شد:
حالا که تاپیک رفته تو 600صفحه حجمش زیاد نشده ؟
مدیران گرامی نمیخوان این رو به آرشیو انتقال بدن:-?
پست های خودتونم اسپمه:-"
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

زنگ زیست بود و دبیرمون داشت درس میداد،از یه قسمت به بعد دیگه بچه داشتن دقیق به حرفای دبیرمون گوش میدادن و کلاس خیلی ساکت بود....دبیرمون همینجوری که داشت درس میداد،ازمون یه سوال پرسید که سوالش این بود:
" تک لپه ای ها رو توضیح بدین؟ "
و منم که مثلا جواب این سوال رو یاد داشتم،به قول معروف یه بادی به غبغب انداختم و بلند گفتم:
" گیاهانی که مثه لپه باشن و یه دونه لپه داشته باشن " =)) =)) =)) =)) =))
هیچی دیگه بقیش رو تصور کنین دیگه :)) :)) :))
....ینی سوتی ام اون قدر داغون بود که دبیرمون که خیلی جدیه سر کلاس،داشت بهم میخندید :)) :)) :)) :)) :))
این که خوبه یکی از بچه های کلاس ما فکر میکرد لپه خودش یه گیاه جداگونه س خلاصه معلم زیست گرامه توضیح کامل و جامع که نه نخود/2=لپه:))
 
Back
بالا