خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
دو سال پیش یکی از دوستای بابام و خانوادش که اولین بار بود اومده بود خونمون بعدش من و دخترش داشتیم حرف می زدیم بعدش من گفتم مردم فلان محله ادمای خوبی نیستن بعد دخترش با تعجب گفت چرا کی گفته و اینا بعدش یادم اومد که باباش بچه اون محله اس
بهدش گفتم نه و اسم یه محله دیگه ای روگفتم باز گفت کی گفته یادم اومد که مامانش بچه اون محله اس
بعد سکوت کردم و گفتم بریم تو حیاط یه هوایی عوض کنیم
و هزار بارم پیش اومده سوار ماشین شدم گفتم خداحافظ
 
امروزم از اون روزا بود که من قشنگ از رو دنده سوتی بلند شده بودم ....
عصر کلاس ریاضی داشتم اصلا نصف سهمیه سوتیا تابستونمو اونجا خرج کردم :))
اولش که رفتیم یکی دیگه رفته بود شمال دبیره هی از میپرسید خوب بود ؟ فلان جا رفتید فلان جا رفتید ؟
اونم هب میگفت بعد گفت از کلوچه ها فومنم خریدیدت ؟!
اونم یه چیزایی گفت حالاا من فک کردم ابن میگه گوجه :|||
بعد اومدم تعریف کنم از قضیه گوجه هاشون پارسال که رفتیم ... بعد گفتم اتفاقا اونا خودشون از گوجه های ( جالا اینا آروم گفته بودم اون نفهمید ) سریع دوستم گفت احمق کلووووچه نه گوجهههه !! :eek:
من : @-)
استاده گفت : چی شد خانم .... ؟
منم گفتم : هیچی هیچی استاد کلوووووچه !!!! هیچی خیلی کلوچه ها خوبی دارن :|
این اولیش
بعدشم که از شانس من این یه دفعه جا نبود رفتم آخر نشستم حالا دو کلام ما اومدم حرف بزنیم شریع گفت خانم .... رفتید ردیف آحر دیگه حواستون نیستا !!!
من : ( بشین سر جات ایششش ) ... :|
یکم گذشت گفت پاشو برو سوالو حل کن ، منم با نهایت اعتماد به عرش رفتم حل کردم اولش که گفت نه نه نه ببین میگم میری آخر قفل میکنی :)) نه ؟!
من : :| ( بمیر فقط -.- ) ... نعععع
پاک کردم درستشو نوشتنم الهی شکر : )
بعد هیچی گفت نه خب هنوزم قفل نکردین انگار
:P
 
عاقا ما کلاس پنجم ابتدایی بودیم روز معلم بود منم گفتم برم به مدیرمون کادو بدم سلانه سلانه رفتمو کادومو دو دستی گرفتم گفتم بفرمایین خانم.. .... قابل شما رو نداره گرچه میدونم شما ارزش اینو ندارین :eek: بعد دیدم اخماش رفت تو هم منم اومدم جمعش کنم باز گند زدم گفتم یعنی ارزش این خیلی از شما بیش تره خودش که فهمید هول کرده بودم گفت مرسی دخترم :)):)):)):RedHeart پ.ن :وی جمله ی این ارزش شما رو نداره وارزش شما خیلی بیش تره رو قاطی کرده بود برعکسشو گفت :)):))
 
سوتی ؟؟ من عند سوتی ام
بگوشین بگم
داشتیم با مامانم از بازار برمی گشتیم دیدیم داییم با ماشین آروم آروم داره پشت سر ما میاد بعد ما وایسادیم و سلام علیک کردم و من خواستم یه چیزی بگم که نگن لاله گفتم: دارین مارو کرست میکنین! !! ( قابل توجه خوانندگان من بایستی به جای کرست ، اسکرت میگفتم!!!: /)

یه روز هم تو کلاس اجتماعی بحث اقامت گرفتن بود منم گفتم پاشم یه نظری بدم
گفتم که : خانم عقیم شدن سخت تر شده ( منظور من مقیم بود ~X()
 
آخرین بار توسط مدیر ویرایش شد:
من ی بار داشتم بند کفشمو میبستم:D
مامانم برگشت بهم گفت بدو دیگه!:D
می خواستم بگم مامان برو من بدو بدو میام!:D
برگشتم گفتم: مامان برو من میدو میدو میام:D:))
 
. همین دیروز تهمت رو نوشته بودم تحمت:D
. یبار دختر خالم خواست بگه یه کف مرتب ، گفت یه کف مرکب :)):-?
. یبار می خواستم بگم دختر دوست بابام باهام هم کلاسی شده ، همش دارن ما رو باهم مقایسه می کنن ، گفتم دوست دختر بابام باهام هم کلاسی شده .. :D=)):| تازه وقتی متوجه نگاه های مخاطبم شدم فهمیدم اشتباه کردم:|:-?=))
. دی ماه ۹۶ زمان اعتراضات می خواستم به فروشنده بگم شامپو ضد شوره دارین ، گفتم شامپو ضد شورش دارین ؟:|=))
. چند بارم خواستم بگم ضد آفتاب ، گفتم آفتاب پرست ~X(=))
. یبارم حواسم نبود کرم بدن رو به صورتم زدم:|:)):D
خوب دیگه بیشتر از این بگم آبروم میره:D;;)
 
آخرین ویرایش:
عاقااااا ما امروز داشتیم با یکی بحث جدی میکردیم بعد طرف در اومد گفت وایییی گیر عجب خری افتادیما منم مثلا اومدم جواب به قول معروف دندون شکن بدم بدتر گند زدم گفتم خودت گیر عجب خری افتادی یعنی آدم با چنگال اب بخوره اینجوری ضایه نشه :)):)):))=)):))
 
آخرین ویرایش:
روز امتحان زبان ترم
من:میگم فلانی میخوای بت تقلب بدم;;)
فلانی:حالت خوبه تو راه عوضت نکردن تو و تقلب؟؟؟؟؟؟:eek:
من:میتونم;))

بعد امتحان
بقیه:چققققققققققققققققققققققد خری معلم تو کلاسه جوابو داد میزنی؟؟:|

سوتی=معلم عزیز مانتو سیاه سفید رنگ دیوار پوشیده بود من فکر کرده بودم رفته بیرون:-"
 
من صبح ها تا حالا هزار بار شده که شلوارمو در اورد که فرم مدرسه بپوشم بعدش ولی دوباره شلوار خونگیمو پوشیدم.

یکی دو بارم با دمپایی رفتم مدرسه
 
دبستان مدیرمون صدام کرد نشون بده واسه تیزهوشان آماده ام پرسید
گفت:دمای نرمال بدن انسان چنده؟
من:25؟
مدیر::eek:
من:40؟
مدیر :هول کرده باورکنین بلده>:Po_O;;):))
 
معلم عربیمون تو تابستون سوم :(یه آقای خیلیییییییییییی پیر و مهربون
معلم : آره من میمیرم آمبولانس میاد دلتون خنک شه؟ بگین آخیش رفت دیگه بخوابیم:|
من:نه آقا اول سکته میکنین بعد آمبولانس میاد تو راه میمیرین:D
معلم:مرسی واقعا! جای خدانکنشه!:@/:)
 
آخرین ویرایش:
رفته بودم کفش بخرم ، وقتی همه‌ی کارا انجام شد و پاکت خریدو تحویل گرفتیم ، منم اومدم تشکر کنم که به جای متشکرم گفتم مشترکم : /
فروشنده خشک شد کلا : ))
اصلا نمی‌دونم چرا ذهنم یهو جای حروفو عوض کرد : ))
 
گوشی بابام زنگ میزنه و اسم Shahin رو صفحه ظاهر میشه
+ بابا شهین کیهههه دیگه؟ ما که شهین نداشتیم
- کو بده ببینم
.
.
.
- شاهینه |||:
 
یکی از بچه های مدرسمون تو امتحان دینی معنی جمله ی :حی علی الفلاح
رو نوشت :علی کشاورز است.~X(X_X
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

ی دبیر داریم ایشون سنشون کمه و مرد هستن
بعد حالا من و دوستام میخواستیم استیکر درست کنیم عکس بقیه رو داشتیم عکس ایشونو میخواستیم
قرار شد من گوشیو اماده کنم اخر کلاس ب بهونه تماس گرفتن عکسو بگیرم
حالا من گوشیو بردم بالا دکمه رو زدم فلش زد
میفهمییییییی فلللللششش :(( :(( :((

برای شادی روحم در جلسات اینده صلوات بفرستین
:-" :-"
اینو الان باز دوباره دیدم خاطراتم زنده شد

یبار دیگم میخواستم به همین اقا زنگ بزنم بچه ها گفتن بپرسیم که تو انقد میگی روزه بگیریم تو سال کنکور چیکار کنیم هلاک نشیم
من هی گفتم زشته بیاین پی ام بدین گفتن نه زنگ بهتره
منم هی گفتم بابا زنگو جواب نمیده هی اونام اصرار میکردن
منم میخواستم ثابت کنم جواب نمیده شماره رو گرفتم یدونه بوق خورد برداشت
منم گفتم:"چی بخوریم" بدون سلامو اینا
اصلا توصیف اون لحظه و خنده های بچه ها و اینا برام مقدور نیس الان.منم بین گریه و خنده مونده بودم
اوشون هم با حوصله توضیح داد چی بخوریم:)))

+
یبارم سر کلاس اقای بصیری(دبیر زیستن ایشون) کنارم نشسته بود از رو کتابم نگاه کنه منم دقیقا همون آستینم از بالا کااااملا پاره شده بود و به نخ بند بود چون اینطرف هم نشسته بودم بچه ها ندیدن
وقتی ساعت بعدش تشریف بردم مدرسه از در حیاط که وارد شدم همه با هم داد زدن:"نساااااا آستینت"!!!!

#مادرسوتی ایران
 
آخرین ویرایش:
امروز رفتم خرید ، بعد کلش شد 17500 تومن . منم دو تا ده تومنی دادم به فروشنده .
گفت : پونصدی نداری ؟
منم جو برم داشت و اومدم مثلا سخاوت کنم گفتم : اصلا قابل نداره و لازم نیست :|
فروشندهه یه نگاه رقت باری بهم کرد و سه تومن برگردوند .
من که تازه فهمیدم چریان از چه قراره یه پونصدی از تو جیبم در اوردم گذاشتم رو میز و به سرعت هر چه تمام تر محلو ترک کردم - _ -
 
یه بار معلم ریاضیمون روی تخته میخاست بنویسه کسر را تا حد امکان ساده بکنید ولی یادش رفت (ساده) رو بنویسه:D
 
من سر کلاس شیمی نشسته بودم بعد معلم شیمی بلندم کرد گفت بجزای سازنده کبریت رو بگو .. منم ک اون لحظه داشتم عکسشو تو دفترم کاریکاتور می کردم گفتم
: گرافیت و باروت:-?
کل کلاس رفت رو هوا خودم هم خندیدم .. معلم عین برج زهر مار داشت بهم نگاه می کرد و گفت دو تا منفی بهت می دم مستمر رو 18 شدی می فهمی:@
منم تو دلم گفتم هرکار می خای بکن [-|و با دوستام وسط کلاس می ندیدم
البت نتونست مستمر پایان ترمم رو 18 بده چون تو کل پایه تو ازمون سمپاد دوم من بودم ک صد زده بودم ..
ی بار این ازمونای سمپاد ب دادم رسید:x:x><
 
پارسال تو ازمون پیشرفت تحصیلی ادبیاتش یه سوال داده بود گفته بود که توی کدوم گزینه هنگامه به معنای متفاوتی اومده بعدش یکی از گزینه هاش این بود:
چون هنگامهٔ خوابش آمد ،بخفت به بازرگان نیز جیزی نگفت
بعد دوستان همزه ی بالای ی رو ندیده بودم و هنگامه رو اسم در نظر گرفته بودن.
 
Back
بالا