خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

یه بنده خدایی : ستایش "I'm in to you " یعنی چی ؟
مامانم : یعنی امین تو تو ...

من :|
بقیه :|
مامانم ;;)
مخترع زبان :|
امین :|
 
پاسخ : سوتی‌ها

اینُ واسه ما تعریف کردن:
کلاسِ المپیاد (فک کنم) بوده و معلّم داشته نمونه سوال حل می‌کرده. میرسن به یه سوال که برعکسِ n تا سوالِ قبلی، گفته بوده: گزینه‌یِ نادرست را انتخاب کنید. ولی دبیرِ گرامی اصن سوالُ تا اخر نخونده و بر حسبِ روالِ عادّی شروع کرده به انتخاب گزینه‌یِ درست. و خب مشخصا اینجا سه تا گزینه درست بوده و دبیرِ با کلّی توضیح‌هایِ الکی و اثبات‌هایِ غیر منطقی‌ِ علاوه بر گزینه‌یِ غلط (که جواب سوال بوده) دوتا از گزینه‌هایِ درستُ حذف میکنه و میگه: خب سوال یک‌کم سخت بود ولی دیدید که چقدر قشنگ حل شد. ;;)

یکی از دانش‌آموزا که سوالُ تا آخر خونده و در طولِ اثبات‌هایِ معلّم داشته ریسه میرفته: نه زیادم سخت نبود اگه یک‌کم دقّت کنید. :))
معلّم: چطور؟ راه‌حلِّ تستیِ خاصّی داری شما؟ ;;)
دانش‌آموز: نه، سوال گفته گزینه‌یِ نادرستُ انتخاب کنید. :))

قیافه‌یِ معلّمِ دیدنی بوده. :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوتی مال من نیست ولی از زبون خود شخص مینویسم:
اقا یه روز یه خواستگار برامون امد مام کفش پاشنه بلند پوشیده بودیم. خلاصه رفتیم با اقا داماد توی اتاق حرف بزنیم که همون موقع پام پیچ خورد .
منم یاد یه جک افتادم که میگه : لره داشته سه تا خانم دید میزده که میره تو میله دخترا بر میگردن . لره میگه :حرکتو داشتید .
منم وسط جمع گفتم حرکت و داشتید :-? . اصن یه وعضی بود.
 
پاسخ : سوتی‌ها

خیلی معذرت میخوام، یکم یکم که نه، تقریبا زیاد بی ادبیه:
سوم راهنمایی بودیم یه روز بارونی با دوستم از مدرسه تعطیل شدیم، مامان دوستم اومد دنبالمون،
کیف دوستم افتاده بود تو آب خیس شده بود، مامانش که دید، گفت مامان زود بریم کی*م سیخ شده :-"...بعد یهو فهمید چی گفته اومد درستش کنه گفت: نه نشده ^#^...هیچی :-ss...کیفم سیخ شد...نه کیفم خیس شد :-?? X_X ^#^

من بیچاره تو اون لحظه نه میتونستم بخندم نه میتونستم چیزی بگم... :|
به این حالت ادامه دادم: :-"
دوستمم تا خونه دیگه هیچی نگفت :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

اول باید بگم من وقتی بیدار میشم 15دقیقه طول میکشه از تخت بتونم بیام پایین و تا 15دقیقه ی بعدش هم مخم فرمان نمیده.یعنی حتی خودمم نمی شناسم.باید برم دست شویی تا همه چیز یادم بیاد.
خوب...اول دبیرستان که بودم یه روز کار و باری نداشتم.بیکار بودم.(منظورم اینه که من آدم فوق العاده خرخونیم.اصن شب امتحانی نیستما...............دروغ هم نمیگم)من بعد از کلی فکر کردن به این نتیجه رسیدم که فیلم ببینم.تا نصف شب در حال فیلم دیدن بودم و در نتیجه دیر خوابیدم.صبح ساعت 6:30 بیدار شدم و 7 سوار سرویس شدم.از بس خسته بودم به هیشکی سلام نکردم.سرمو به پنجره تکیه دادمو خوابیدم.نمیدونم چقدر گذشت بچه ها بیدارم کردن.منم خواب آلو بودمو جلومو نمیدیدم.فقط یه ذره چشمامو باز کردم جلومو ببینم.اون روز هوا خیلی بارونی و سرد بود.پوتینم واسم کوچیک شده بود.مال مامانمو پوشیده بودم.پوتینش از این قرتیا که پاشنه داشت بود.حالا منم تو عمرم کفش پاشنه بلند نپوشیده بودم چون بدم میاد.یا کتون میپوشم یا تو مهمونیا پاشنه تخت.آقا چشمتون روز بد نبینه اومدم از مینی بوس(سرویسمون)پیاده بشم چون هیچی ندیدم پاشنه گیر کرد به پله ی مینی بوس.من با مخ افتادم زمین.حالا دبیرستانیا میخندیدن(دختر عموی بی شعورم که سه سال ازم بزرگتره و خونمون تو یه ساختمونه هم میخندید)و راهنماییا نگرانم بودن.منم خیلی خیلی شیک بلند شدم.کولمو برداشتم و لباسامه تکوندم و گفتم.چییه؟ X-( X-( X-( X-( X-( X-( X-( X-( (حالا من ذاتی آدم جدی و یه نمه با سیاستیم)مگه شما درس و مدرسه ندارین؟چه غلطی میکنین؟گم شین برین دیگه.....خودمم خیلی با وقار رفتم مدرسه.
خودم که در حال انفجار بودم =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =))
بچه ها هم هنگیده بودن 8-| 8-| 8-| 8-| 8-| 8-| 8-| 8-| 8-| 8-| 8-| :o :o :o :o :o :o :o :o :o :o :o
راننده و نگهبانمونم دیگه از ترس من ریز ریز میخندیدن.
مامانم از اونموقع به بعد که یه سالی میشه مجبورم میکنه کفش پاشنه بلند بپوشم.البته من تا آخرین لحظه مقاومت کردمو فقط تو مهمونیا می پوشم.
 
پاسخ : سوتی‌ها

من سال اول راهنمایی بودم که یه جوی پیش اومده بودو خودمو بزرگ میدیدم و شروع کرده بودم به جوک گفتن تو جمعو...

حالا یه جوک تو سایت خونده بودم و اون شبم خاله اینام خونمون بودن

منم با اعتماد به نفس شروع کردم به تعریف کردن: B-)

من:میگن بوق ماشین عروس هست
شعرش میشه(اونیکه میگفت نمیده دیدید داد . دیدید داد...)

حالا وضعیت اطراف:
من: :))
مامان بابام: :o :o
بقیه: :-" :-"
من: :-/ :-/
دیگه هیچ وقت تو جمعشون جک نگفتم ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز داشتم میومدم خونه هنزفری هم تو گوشم ،‌ تو راه بوی یه غذایی رو حس کردم ،‌ خواستم بیشتر حس کنم بفهمم بوی چیه دقیقا و اینا ،‌ آهنگ رو قطع کردم :-"
خوبیش این بود که فقط خودم متوجه شدم چیکار کردم :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

سـوتی یکـی :

ديروز زنگيدم به يكي از فاميلامون تولدشو تبريك بگم برگشته در جوابم ميگه تولد تو هم مبارك

بعدشم من هنگ كردم بهش گفتم ايشالا سال خوبي داشته باشين ...
 
پاسخ : سوتی‌ها

يه بار يکي از دوستاي مامانم که ما چند بار رفته بوديم خونشون،زنگ زد. بهم گفت بازم سر بزنيد حتما بهمون. منم گفتم:ما ديگه خيلي مزاحم شما شديم.حالا نوبت شماست مزاحم ما بشين. :| خيلي ضايع شدم :|
 
پاسخ : سوتی‌ها

کلاس تکواندو من تو کانون بسیجه و کانونم چادر رو اجبار کرده X-(
یه روز تو کانون بسیج توی ساختمون رو به روی باشگاه قرار بود اعضای بسیج و هرچی شیخ و رءیس کانون و هرکی ک مربوط به بسیج میشه جلسه داشتن و همون موقع ک باشگاه ما تموم شد اینا هم تو محوطه بودن
چشتون روز بد نبینه
من کلا آرایش نمیکنم جلفم نمیگردم ولی اون روز کفش پاشنه 15 سانتی پوشیده بودم :-" با شال و شلوار سفید و مانتو صورتی :-" :))
چادرم بلد نیستم جمع کنم :-"
هیچی دیگه من از در باشگاه اومدم بیرون دیدم یه گله شیخ و ... دارن نگام میکن منم خواستم مثلا قپی بیام بگم آره داششششششش برو بچ تکواندو محجبن :-"
یکم آروم آروم سوسکی راه رفتم ببینم میتونم راه برم یا نه ؟ :-/ بعد دیدم نه خوب راه میرم کلا رفتم تو فاز اعتماد به سقفففففففف که هیچ به فضا ;D :-" ;D
هیچی دیگه سرم رو بلند کردم و دماغم رو چسبوندم به آسمون و رفتم قدم اول رو بردارم که...
این چادر رفت زیر پام و پاشنه شکست منم به همه ور کج شدم و آخرشم خیلی شیک و مجلسی با صورت رفتم خوردم زمین X_X
در حالی که این چادره تا وسط جر خورده بود X_X
اون لحظه به این فکر میکردم که مامانم همون بلایی رو سرم میاره ک سر چادره آوردم و داشتم دنبال بهانه میگشتم :))
شیخا هم اول یکم اینجوری ;)) ;)) ;)) بعدش اینجوری :-" :-" :-"
بعدشم فک کنم اینجوری =)) =)) =)) =)) البته فک کنما
ولی دوستام همشون از دم این جوری =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =))
من کفشم رو خیلی دوست داشتم :(( :(( :(( :(( نمیدونین چ جوری تا خونه رفتم :)) :)) آخه هیشکی نبود بیاد دنبالم :( =)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه بار بعد از عروسی یکی از فامیلا، تقریبا عده ی زیادی بعد از تالار رفتیم خونه پدر داماد...
من یه پسرخاله دارم که اونموقع حدود 3سالش بود فک کنم...
یکم گفتیم و خندیدیم و...بعد دیگه عروس و داماد رفتن خونه خودشون...پسر خاله من از یکی پرسید خاله کجا رفت( منظور از خاله همون عروسه)؟
اونم گفت رفتن خونه خودشون...
پسر خاله منم خیلی معصومانه با حالت "حدیث نفس" گفت: رفتن ازدواج کنن؟ :-? :-/
همه افراد حاضر: :o :-" :-" :-" ;D ;D :)) :)) =)) =)) =))
پسر خاله من: :| :-?
عروس و داماد: حضور نداشتن که ببینم چجوری بودن تو اون لحظه...
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز تو حوزه کنکور یه عده آدم همینجوری وسط سالن وایساده بودن بازرسی میکردن وسایلو بعد من اصن اطرافمو نگا نمیکردم همینجوری سرمو انداختم رفتم از وسطشون رد شدم :-"یهو چنتایی داد زدن خانووووووووم کجا؟بازرسیه! :-" من:ببخشید ^#^ :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

ایلیا افتاد تو آب شلوارش سیخ شد :)) گوشه ای از صحبت های دختر خالم :-" میخواست بگه شلوارش خیس شد مثن :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه بار یکی از همسایه های یکی از اقوام ساعت 11:30 شب پا شده بود اومده بود پول شارژِ ماهیانه ساختمونُ بده
حالاقوم مام با چه تیپی رفته بود دم در :)))
+ سلام علی جان ، پدر هستن ؟ خواب که نیستن ؟
- بله هستن ! نه نخوابیدن هنوز . ( حالا باباش خواب بودا !)
+ میشه لطف کنید صداشون کنید ؟
- نه :|
+ چرا ؟
- خوابــَــن :))
+ الان گفتی که بیدارن !
- نه همین الان خوابید :))
هیچی دیگه خندش گرفت و پولُ داد و رفت ...
این بنده خدا شاد میزنه

داشتم با دوستم تلفنی حرف میزدم بهش میگم معلم زبان پارسال پیشا ناصر اسدی بوده میگه زنه یا مرد؟
من دیگه صوبتی ندارم
****
1بارم یکی موقع ورود به جلسه امتحان داشتند بچه ها رو می گشتن خانومه
ب یکی ازچه ها گفت کارت ورود به جلسه؟ اینم خیلی شیک دست کرد
جیبش کاغذای تقلبشو داد به خانومه! کارت تو اون یکی جیبش بود
 
پاسخ : سوتی‌ها

دبیرفیزیک ما:
بسامت(بسامد)
دیوت(دیود)
اسفالت(الف باکسره)

دبیر هندسه مون:
یدفگی(یکدفعه)
بگو(ب با ضمه خوانده شود)
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیروز داشتیم از خونه مامانجونم بر میگشتیم
بعد خالمو بغل کردم و اینا ... بعد داشتیم همو ماچ میکردیم .... ینی لپ ها رو رو هم میکشیدیم :-"
[همیشه میخواد صدام کنه میگه توفولو (توپولو) ]
بعد گفت توفول :*
منم نشنیدم تو اون هیاهو فک کردم میگه توف مالیم کن .... :| :-"
منم نه گذاشتم نه برداشتم زبونممو کشیدم رو لپش :-"
عاقا همچین زد تو گوشم ک هنوز سرخه جاش مونده .... :|
خو چیکار کنم ؟ ادای کلماتش خیلی بد بود خب :-"

اصن 3 وضی ....
:دی
 
پاسخ : سوتی‌ها

جلسه اول زبان ک رفتم سر کلاس در واقع جلسه سوم بود(دیر ثبت نام کردم :-" )
سر ریدینگ ب.دیم
بعد من برای اولین بار با این کلمه مواجه شدم
cocoon
بعد کلن داشتیم بحث میکردیم کلاس ی مقدار شلوغ پلوغ بود
منم از استادمون پرسیدم پیله کرم ابریشم چی میشه؟ :-?
نفهمیدم چی گفت فقط حرکت لبهاش رو دیدم
منم برگشتم طرف پارتنرم گف چی میشه
همون لحظه کلاس ساکت شد

منم با اعتماد ب نفس: کو ک*ن (با غلظت فراوان :-" )

یک ثانیه سکوت سپس
من : =))
تمامی همکلاسیان : =))
استادمون : :))

من هر 5 دقیقه یکبار با یادآوری موضوع : =))

این جلسه اول بود خدا بقیش رو ب خیر بگذرونه ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

من فکرکنم دیوانه شدم امروز یکی زنگ زده میگم سردعا منو افطارکنین
 
پاسخ : سوتی‌ها

چند هفته پیش داشت بارون میومد،منم حس گرفتم رفتم بالای پشت بوم...
داشتم تو کوچه رو نگاه میکردم,یه دختر کوچولو از خونشون اومد بیرون(مثل اینکه آبشون قطع شده بود :-" ) , بعد هی یه سطل و برمیداشت میرفت از ناودون یکی از خونه ها پر میکرد میرفت خونشون!
امیررضا رو صدا زدم که داره چیکار میکنه؟
امیررضا هم اومد کنار من واستاد, دختره اومد از خونه بیرون,رفت اونور کوچه,یهو شلوارش و کشید پایین X_X بعدشم.... :-"
من در اون لحظات فقط امیررضا رو هول دادم اونور!! :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

موقع امتحان زیست ترم تریپ بچه درسخون برداشته بودم جلوی خانواده ی گرام :-" :))
بعد من تو اتاقم می خواستم شروع کنم به خوندن :-" مامان و برادرم هم تو هال بودن و داشتن خیلی آروم واسه اینکه مزاحم درس خوندن من نشن حرف میزدن :-"
منم واسه ی این که دیگه به همه ثابت کنم بعله من درس می خونم :> برگشتم به برادرم گفتم : لطفا فعلا تا نیم ساعت حرف نزن می خوام درس بخونم
در این هنگام بود که مامان به این صورت : :-?
و برادر به این صورت ^-^ :-?? در اومد...
منم شروع کردم به خوندن از جایی که در مورد یه آزمایش بود که موضوعش اثر موسیقی بر شیر دهی گاو بود .
من : اهم اهم خب ما دو گروه شیر گاو ده انتخاب می کنیم ....
چند ثانیه بعد ...
برادر : =))
مامان : ;))
شیر گاو ده : :|
گاو شیر ده: ;D
من : :-"
 
Back
بالا