• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

خاطرات سوتی‌ها

چیزی ک باید میگفتم: این تو سوال استاد #$%^#$% هم بود
چیزی ک گفتم: این تو استاد $^%$%&^& هم بود😂🍃
خداروشکر استاد خودی بود.. خداروشکر
 
آقا امروز خیلی فاز گنگ و دعوایی گرفتم برم دستشویی ..این در راهروعم برقیه، خدا سر دشمنتونم نیاره، چشمیش گیر کرد تا نصفه باز موند ن تنها عین مارمولک پرتاب شدم چسبیدم روش از اونور با اقتدار تمام ۱۸۰ درجه باز شدم..
ینی از صب دارم ب اون پوزیشنی که دبیر شیمی ازم دید میخندم🤣بیچاره تو حال خودش بود یهو دید در راهرو با یه دانش اموز گمنامی اومده جلوش
همزمان اون لحظه:سلاااام صبحتون بخیر
هیچی دیگه حیثیتم رفت
مامانم اینجوریه دیگه حداقل درای مدرسه رو نشکن :)
یه روز عین آدم نمیگذرونیم ک😂🙂
پ ن : تصویر ناگهانی مشاهده شده از وی
 
اولین روزی که رفتم دانشگاه وقتی خواستم غذا از رستوران بگیرم، اونی که سفارشارو می‌گرفت یه سر تکون داد ینی چی میخوای؟
منم با اعتماد به نفس اسم و فامیلمو گفتم بهش
کل صف غذا از خنده ترکید🥲😂
 
برنامه کلاسیمون یجوری بود که دو زنگ آخر شنبه فیزیک بود ، دو زنگ پشت سر هم
زنگ سوم که خورد تا زنگ چهارم نگو دبیر فیزیک مونده تو کلاس و رفته اون ته کلاس نشسته
و آره دیگه ماهم بعد زنگ تفریح اومدیم تو یکم رقصیدیم یکم به هم فحش دادیم
و آره همشو شنیده بود دقیقا
شکر خدا دیگه اون برنامه رو عوض کردن
 
بیشتر بدشانسیه تا سوتی ولی صدها دانش اموز در روز های مدرسه همراه خویشتن گوشی میبرن و میارن و هیچی نمیشه!
من یبار تو عمری که از خدا گرفتم بچگی کردم گوشی رو خاموششششش بردم اونم چون بعد مدرسه قرار بود با خالم بریم بیرون و باهاش هماهنگ کنم
ما با کلی استرس :حس میکردم قاچاقچی مواد مخدرممم که هعی از کنار پلیسا رد میشه اینو بردیم و خلاصه نشستیم سر کلاس و دانش اموزا اومدن
ساعت 7 و 5 دقیقه روشن شد الارمشو داد و بعد خاموش شد
آلارمشم زنگ خطر اژیر قرمز بود که اصن حواسم نبود برای مواقعی که کار به فاجعه میرسه و خیلی خواب میمونم گذاشتمششش رو تکرار
 
مدیر اومد تو کلاس یکم در مورد برنامه تحصیلی و اینا حرف زد
یه سری مزخرفات رو تخته نوشته بود
مدارس پسرونه هم یجوریه که امکان نداره کسی گوشی نیاره مدرسه
خلاصه حرفاش که تموم شد گفتم آقا میشه از تخته عکس بگیریم ؟
یه لحظه هنگ کرد
گفت با چی میخوای عکس بگیری ؟
منم دیدم بدجوری خراب کردم گفتم با چشام عکس میگیرم
آره خلاصه به خیر گذشت
با اینکه با دستگاه دنبال گوشیا گشتن ولی گوشی هیچکسی پیدا نشد
 
ی دوستی از خوزستان اومده بود مشهد. بعد میخواسته بره شیرینی خامه ای بخره.. بعد گفته بزار بگیم نارنجک فک نکنن مشهدی نیستیم گرون بدن و این چیزا
رفته مغازه یادش نبوده اسمش چی بوده.. گفته اقا شیرینی خمپاره بدین =))
 
همه به شکل صد در صدی از یکی از دبیرامون بشدت بدمون میاد
یه روز داشتیم حرف می زدیم و میگفتیم که آره هرکی نتونست رتبه خوبی بیاره میره دبیری و یکی از بچه ها گفت آره مثل فلانی !
بد چی بود؟ این که پشت سرمون بود و زل زده بود بهمون))))
* بعد از سه هفته هنوز نتونستیم تو روش نگاه کنیم
 
ما یکم سرایدارمون تنبلن:)
بعد تو این دهه اخیر مدیریت دبیرستان عوض شده ...یکی از دبیرا دوباره تدریس برداشته بود اینجا
بعد گفت :اینجا از 7 سال پیش هیچ تغییری نکرده یادش بخیر...فقط رنگش نو شده
من:اره اقای فلانی از 7 سال پیش جارو هم نشده اگه دقت کنین
بعد بچه ها به تایید من گفتن:بله بله و اینا
اینم داشت میخندید
بعد گفت حالا من که نمیگم بهشون ولی خانوم من و خانوم اون اقا باهم دختر دایی دختر عمه هستن ...
 
یه روز با رفیقام داشتیم دباره معلم عربی مون که ازش بدمون میاد صحبت میکردیم یهو اومد داخل یکی از رفیقام هم بلند گفت خرس اومد اونم برگشت یجوری به رفیق ما زل زد رفیقما در رفت دیگی هیچی یگه رفیقما 2 هفتست جرعت نداره بیاد سر کلاس عربی
 
https://uupload.ir/view/-2147483648_-211358_(1)_g3iq.mp4/
یبار کلاس هفتم بودم هیچوقتتت یادم نمیره مطالعات 17.25 شده بودم خیلی هم عصبانی از دست خودم بودم و اینا
رفتیم خونه بابابزرگم اینا که مرغ و بوقلمون و ...دارن
من کاغذ امتحانی رو انقد تیکه کردم که تجزیه شد بعد خیس کردم انداختم جلوشون که بخورن
و منتظر موندم تا اون امتحان شوم خورده بشه ...
فرداش رفتیم مدرسه و دبیرش گفت با توجه به نمرات درخشانتون همه میدین مامان باباتون امضا کنن بیارن
این شانس ما:))))حالا بیا از تو شکم مرغا امتحان مطالعات اجتماعی درار :)))))))
مجبور شدم خودم بگم و یه کاغذ برداره رو یه کاغذ بنویسه که نمره درخشانمو دیده:))))
 
وقتی سال هفتم بودم، یک‌بار میکروفونم سرکلاس باز بود(سال هفتم‌مون بخاطر کرونا کلهم آنلاین بود)و خارجی حرف می‌زدم اون‌موقع و معلم گفت کیه که عجیب غریب حرف می‌زنه؟ آبروم رفته بود اون‌موقع😂
 
می خواستم بگم دوره طلا گفتم دولِ طلا =))
پیش بچه ها البته خداروشکر O_O
وای.... سلام استاد میشه یکم برامون در مورد دول طلا بگین🙂... یا اسطوخودوس... دیگه در این حدم سوتی نیستم دیگه(من فردا جلو استادم:
 
یه بار کلاس نهم
زنگ تفریح خورده بود
باید میرفتیم واسه زنگ دوم
من و رفیقم که اسسمش ابولفضل بود وایساده بودیم داشتیم به نقشیای روی دیوار نگاه میکردیم
منم که مغز خراب ... یه چیزی نوشته شده بود روی دیوار کلاس که این بود: tk
من این tk رو به بدترین فحش ناموسی ممکن تبدیل کردم(کسیو خطاب قرار ندادم ... پسرا میدونن چی میگم :)) ) و با بلند ترین صدای ممکن دادش زدم
و همینطور که دادش زدم چرخیدم سمت در برم آب بخورم دیدم ناظم وایساده چش تو چش
یه سلام کردم و فرار کردم و تا سه روز چسبیده بودم به دوستم 🤣
 
سخنانی از من سرکلاس امروز المپیاد:
جمله اصلی: خرس میکشتت
حرف من: خرس میکنتت
جمله اصلی: پلیس با دزد مکانش یکی میشه
حرف من: دزد و پلیس میرن مکان
 
همین ک به جای کیوان رو تخته گردالی واو رو کوچیکتر بنویسی و بشه
کی*ران
کافیه . نمیخوام بیشتر حرف بزنم...
 
روز تولدم سرکلاس المپیاد، استاد ازم پرسید نسبت به سن جدیدت چه حسی داری و من اومدم با توضیحات فراوان به انیمیشن گیسوکمند ارجاع دادم که وقتی بچه بودم اونو می‌دیدم و فکر می‌کردم خیلی ازم دوره که ۱۸ سالشه، حالا خودم یه سال با ۱۸ فاصله دارم.
این مضمون چیزی بود که می‌خواستم بگم ولی از اونجایی که فهمیدم کسی غیر من گیسوکمند ندیده اول مجبور شدم داستانش رو توضیح بدم و کل کلاس با قیافه‌ی پوکر زل زده بودن بهم🥲🤣
آره خلاصه، خدا نصیب نکنه
 
ساعت یازده شب ، با پشتیبانی همراه اول داشتم حرف میزدم برا مشکل سیمکارت مودمم
آخر صحبت که تموم شد ، خدافظی که میکردم گفتم:
خسته نباشید ، روزتون بخیر !!
امیدوارم اپراتور متوجه نشه وگرنه تا فرداش بهم میخندید
 
Back
بالا