• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

خاطرات سوتی‌ها

پاسخ : سوتی‌ها

دیشب بابام اینا نبودن بعد پسرداییم اومده بود پیشمون بخوابه..
بعد من تو اتاق درس میخوندم یهو اومد میخواست چراغ خاموش کنه کلید کنار تختو زد گف بگیر بخواب بعد این چراغه خاموش نشد.. :)) رفت دوباره برگشت گفت مگه نمیگم بخواب؟! L-: این دفه کلید کنار حمامو زد بازم خاموش نشد.. :)) =)) بیچاره کلی عصبانی شد.. هی اونجاهارو میگشت کلیدشو پیدا کنه.. آخر با عصبانیت دسمالشو پرت کرد رف.. =))

سوتی بود دیه؟! نه؟!.. :D :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

بـاو خُ روضه یه روز ، 2 روز ، 3 روز ، نه دیگـه 10 روز ! (:| خُ آدم دیگــه نمـی کشـه ، هــی اون وسـط ـا ســوتـی مـی ده ! :-" :

داشتـم چایی مـی ریختـم واسـه 2 نفــر ، بعـد یـهـو جمعیـتِ زیـادی اومــدن تــو ، مـن ـم هـول کـردم ، زود ریخـتم چـایی ـا رو بــردم جلـو 4 نـفر کـه رو مبل ـن :
- بفـرمایین ! ;;)
- عزیزم ! :) مـا؛ 4 نفریم. :)
- بلـه مـی بیـنم ! خـوش اومـدیـن ! :)
- عزیزم ! چایی ـا ! :|
حالا نگاه کردم می بینم یه سیــنی پـرِ استکـان تـو دستم ـه کـه تو همـه ـشون رنـگِ چایی ریختم ، فقط 2تاشـون آبِ جـوش ـم داره ! :-"
( حالا بماند که واســه اینکــه عیــنک نداشتــم ، بـه چند نفـر 3بار دادم چایی ُ بـه یـه سری اصن تعـارف ـم نکـردم ! :-" )

***
دمِ در موقع خدافظی:
- دختـرم ! خوشبخت باشی !ایشاالله قبول باشـه عزاداری ـات مـادر ! :)
- نه بابا این چه حرفیه!بفــرمایین ! خــوش اومــدیــن ! ;;)
مامانم درِ گوشم : :-s بگـو ایشالله ! :-s
- آها!آها ! حواسم نبود ! :D
- خسته نباشی !ایشاالله عروسیت دخترم !
- ایشاالله ! ایشاالله ! ;;) ;;)
مامانم : :| :|

***

روزِ آخـر ، من کلا" بالا بودم پیـشِ پسـر عمـو ـام ، بعـد گفتم ایـن چنـد دیقـه یِ آخر ُ برم پایین کـه نگن نیومد ُ اینا! حالا رفتم پاییـن ، بعـد عیــنک نداشتـم.
خیلی ریلکــس از جلـو عمّه ـم رد شدم ، سـلام ـم نکـردم ! :-" ( از قضـا ، این عمـّه ، یـه خـورده بـا مامانـم اینا سـر سنگیــن بود اون روز ! :D)
بعـد اومـدم پیشِ مامانـم ، میگـه عمه ـت ُ دیدی!؟ بـرو بش ســلام کن ، ناراحـت مـی شـه الان حالا سرِ اینم ! :rolleyes: :-s
من : اِ!؟ سـلام عمـه ! خـوبی!؟ ندیدمـت ! ببخشیـد نه کـه عیـنــک نــدارم ...! ;)) الان رفتـم پیشِ مامان ، گـف بـه عمـه ـت ســلام کــن حالا ناراحـت نشــه سرِ این ؛ خــوب شـد یـادم انداخـت وگـرنه کـه نمی دیدمت! ;;) ;))

عمـه : سلام عمـه ! L-:
مـامـان ـم : ملیکـا! :-$ بــرو بالا تو ! :|
مـن : هــا!؟ :-? :-/

خُ چقــد اَ آدم توقع دارن !؟ :-< هــم کــار کــن ، هم حواسـت بـه همـه چی باشـه... خُ نمـی شه کــه ! :-<
( حالا نمی گـم کــه امتحـان ـام ُ چجــوری خـوندم اون وسـط ـا ! والّا ! :-" )
 
پاسخ : سوتی‌ها

مي خواستم واسه اين المپ عكسم رو اسكن كنم،عكس رو گذاشتم تو اسكنر و كلي دقت به خرج دادم كه طبق معمول وسط كار بابامو صدا نزنم! :دي
بعد كابل يو اس بي و وصل كردم ،برنامه اسكنر و آوردم ولي هر كاري ميكردم اصلا اسكنر كار نميكرد!اينور نگا...اونور نگا...هيچ مشكلي نبود ولي نميدونم كار نميكرد!اعصابم خورد شد و مطمئن شدم يه مشكل بزرگي هست!
بابام رو صدا زدم،اومد تو اتاق،منم توضيح دادم كه كار نميكنه ولي همه چي رو چك كردم!
بابام:اسكنر...اسكنر...
من:ها؟...ها؟
بابام: اسكنر خاموشه!خاموش!
اين من ;;)
 
پاسخ : سوتی‌ها

این داداش نابغه ی من استعداد هدیه هاش خیلی زیاده اصن یه وضـــــی

بعد امروز امتحان داشته دیشب بابام داشته ازش درس میپرسیده

بابا:دایه ینی چی؟

داداشم:برادر مادر؟

بابا:امام حسین امام چندم بودن؟

داداش:آخر؟

ما: :|

-:اول؟

-: :-w

-:دوم؟ X_X

-: X-(

-:سوم ؟

-: /m\ <D= #-o

اصن دیشب که این درس جواب میداد ما هم اینطوری بودیم: :O =)) X_X

ذاتا سوتیه این بچه ;;)
 
پاسخ : سوتی‌ها

این مدل ها که هستن...همینا که واقعی نیستن و میذارشون بیرون! :-"(همین ادم دروغیا!!)...
امروز یه اقاهه وایستاده بود کنار مغازه ی لباس فروشی...بعد خیلی غیرطبیعی حدود 5ثانیه :-"هیچ کاری نکرد...منم فکر کردم از این مجسمه هاست دیگه!...
بعد از لباسش خوشم اومد...رفتم پیراهنشو کشیدم ببینم جنسش خوبه یا نه!! :D...
بعد طرف شانس اوردم فهمیدم سوتیمو فقط خندید...خیلی بهم گیر نداد بهم!
 
پاسخ : سوتی‌ها

اون روز برف اومده بود زمین لیز بود ی وضی
من رفتم سره سه راه بعد ی چن تا پسر رد شدن چرت گفتن منم فوش دادم برگشتم ی ب.ی.ل.ا.خ.ی چیزی نشون بدم ی پام رف ی ور ی پام ی وره دیگه
حالا پسرا به حالت =))
من اصابم داغون شد گفتم این برفا چیه ریختن رو زمین؟ :|
پسرا گفتن پاشو پاشو حالا
پا شدم دوباره افتادم :((
بعد پسرا گفتن پانشو بشین همینجا
میمیری الان =))
به حالته سینه خیز و تفی به سمته خانه رفتم :|



پشتیبانم زنگ زد فک کردم بچه هان
هنو سلام نکرده گفتم کثافت مرض داری بیدارم میکنی؟
گف سارا جان خواب بودی؟
من فهمیدم چه عنی خوردم قط کردم=))
 
پاسخ : سوتی‌ها

زنگ زدم خونه دوستم جواب اس ام اس و نميداد!
گوشيو برداشت گفتم خاك بر سرت دو ساعته لنگ اس ام اس تو ام لعنتي :|
برگشته ميگه شما؟
گفتم تو كه انقد خنگ نبودي :| كيميام! پوري!
برگشت گفت: كيميا جان روژين خوابه :)
من: روژين :(( روژين بگو خودتي :(( اصن دقيقتر كه فكر ميكنم يادم مياد اشتباه گرفتم :| تق :|
 
پاسخ : سوتی‌ها

اقا سر این امتحان مسخره ی ازمایشگاه زیست عملی...طرف دقیقا چیزی رو به من انداخت که پشیزی ازش حالیم نبود :(...همه ی ازمایش ها رو بلد بودما...اما :(...اسپکتوفتومتر :-& :-&
اول گفت این گاوا برن سر اسپکتو یا نه؟(از اون یکی جلاد پرسید X-()...بعد من داد زدم"من گاوم" x:...بعد گفت اره..خوبه پوریا....خودت بیا ~X(...من :| :((
رفتم سر دستگاه...بعد یه ربع گفت پوریا جان...این دستگاه فقط پیچوندن پیچ ها نیست که...یه دکمه هم داره به نام دکمه ی"آن و اف" X-(...
و من:یعنی :O...
بله!...یعنی من 0 گرفتم و مهمتر از اون انقدر خنگم که نفهمیدم اف هست =((
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه درس تو ادبیات هست درمورد بیهقی!
میگه موقعی که میخواستن حسنک وزیر رو بکشن، یه عده ای رو میارن نگه میدارن که «وانمود کنن اونا از بغداد اومدن.»
این تیکه ی بغداد اومده بود تو امتحان، امروز معلممون داشت جوابایی که بچه ها نوشته بودنو مسخره میکرد !
یکی گفت خب حالا جواب درست چی بود؟ :-?
دوستم گفت: میخواستن وانمود کنن از «قزوین» اومدن :-"

:D
 
پاسخ : سوتی‌ها

یک بار یک گدایی اومده بود دم خونمون بعد داداش کوچیکم رف گف کیه؟!!

منم بهش گفتم گدایه ولش کن :D

حالا هم هر خانمی میاد دم خونمون میگه شما گدایید؟؟ :D

اونروز عمه ام اینا از مشهد اومده بودن خونمون بعد زنگ زدن داداشم رف گف کـــــــیه؟؟ :-?

عمه ام:منم عمه فاطمه درو باز کن :D

داداشم:شما گدایید؟؟ :))

عمه ام: :Oبله؟؟

من بلند گفتم:ای خاک برسرت این چه طرز حرف زدنه :|اینا مهمونن :|

داداشم هم بلند گفت:باشه ببخشید میرم درو واسه میمونا باز کنم(فک کرد میگم میمون) =)) =)) =)) =))

منم: :-ss :-[ ;))

عمه ام: :-$

داداشم: :>
 
پاسخ : سوتی‌ها

این سیفی اومده تو کلاس بعد کاغذ غایبا رو بش دادن اسم پسره صداقتیه غایبه بعد برگه رو نیگا میکنه بعدش گف صداقتی کو ؟؟ =)) =))
اسس--وله
 
پاسخ : سوتی‌ها

مامانم بهگ گفت کتری جوش اومد جایی دم کن ، منم خیلی ریلکس بلند شدم رفتن تو آشپر خونه قوری رو برداشتم چای خشک ریختم توش رفتن از کتری آب کردم گذاشتم رو کتری رفتم تو اتاقم !
حدود نیم ساعت بعد . . .
بابا اومده بود خونه و میخواستن چای بخورن ، بابام یکم از جاییش رو خورد گفت چقدر بدمزنه ی ، بعدش مامانم یکم خورد گفت آره چرا اینطوری شده ، بعد من :-" !
مامانم : :-w
کتری جوش اودمه بود وقتی داشتی جایی دم میکردی ؟
من : :-" !
 
پاسخ : سوتی‌ها

مامانم:جدایی ناصراز سیمین برنده شد......
ــــــــــــــــــــــــــــ
دوستم سر کلاس:خانوم کشورای فارسی زبان مثل افغانستان و جاکیتستان .......
ــــــــــــــــــــــــــــ
دوستم:تو سرما رفتیم پارک خرپر نمیزد
ـــــــــــــــــــــــــــ
خودم:جرد بدایی نادر از سیمین رو تبریک میگم
واقعا هم تبریک میگما!
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز تو کلاسمون
اولی:خانم زلزله 4ریشتری بوده
دومی:نه بابا 3.5ریشتری بوده
اولی:ول کن بابا حالا واسه نیم نمره :)) :D :)) :D
 
پاسخ : سوتی‌ها

معلم مرد برامون اومده بود صدام زد :
- خانم مستوفی ؟
من : جانم !! بعد هم : :-[ کلاس هم : :)) معلم هم : :-?
 
پاسخ : سوتی‌ها

ناظممون به یکی از دوستام: آقای کشوری(مشاورمون) گفته بری پیشش
دوستم:چه عجب!ایشون یاد این افتادن که باید پیگیر باشن,من که خیلی وقته نرفتم پیشش واسه برنامه‌ ریزی
ناظم:خوب چرا نمی ری پیشش?
دوستم:(میخواست بگه آخه از طرز برنامه ریزی هاش خوشم نمیاد گفت:) آخه اصلا باهاشون حال نمیکنم!!!!!
ناظم: مگه باید حال کنی?!?!?!?!? :O :O :O :-w
دوستم: :-[ :-[ :-[ :-[ :-" یعنی منظورم اینه که کلا بابرنامه ریزی هاشون
نمیتونم کنار بیام!!! :-"
ناظم : L-:
البته بعدش خود ناظمه هم خنده ش گرفت :D
 
پاسخ : سوتی‌ها

امتحان ادبیات ترم داشتیم ما :D
بچه ها سر ِ یکی از تاریخ ادبیات ها مونده بودن :-"
بنده خدا ساعدی ، گاو رو نوشته بودن :D
موقعی خانوم اومدن تو کلاس ِ ما ، من تأکید کردم که اگه تخلصش باشه ، اشکال نداره ؟ :-? دبیرمون گفتن نه !
بعد من به این دوستمون ، گفتم گوهر مراد :D ایشون فکر کردن اسم فامیله :-"
به این ترتیب : ( :D )
94617589913520256363.jpg


پ.ن : به کناریشونم به همین ترتیب رسوندن :-"
امروز برگه ها اومد ، ما کشفش کردیم :-"
:D
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز دوستم اومد ازم پرسید آقا این کتابه رو خوندی؟ فکر نکنم خونده باشیا :>
من گفتم بگو اسمشو حالا
گفت همین کتاب تالستوی
منم اومدم قُپی بیام گفتم آره بابا خوندم. نویسنده ش کی بود؟ :-"
- نویسنده اش؟ :| تالستوی نویسده اشه ! :-w
-ها؟ اِ؟ :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

آقا ما همین چند روز پیش خواستیم زنگ بزنیم 118 شماره جایی رو می خواستیم.
دادم گوشی رو دست داداشم گفتم تو بیا زنگ بزن شماره رو بگیر.
داداشم زنگ زد هر چی گفت الو کسی جواب نداد.
بعد یهو بلند داد زد:[size=12pt]مستر بین![/size]
طرف گفت:الو؟
من: =))
بقیه: =)) :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز زنگ تفریح تو حیاط بحث خیلی جدی بود یهو یکی گفت آقا جمعه چند شنبه اس؟
میخواست بگه چندمه! بعد ما به هم نگاه میکردیم منتظر بودیم یکی جواب بده :))

کنار پارک تو ایستگاه منتظر اتوبوس بودیم یهو یه توپی از تو پارک اومد تو خیابون راننده هم تا توپ رو دید دستشو گذاشت رو بووووووووغ فکر کنم میخواست به توپ بگه برو کنار :D
 
Back
بالا