پاسخ : سوتیها
بـاو خُ روضه یه روز ، 2 روز ، 3 روز ، نه دیگـه 10 روز ! (

خُ آدم دیگــه نمـی کشـه ، هــی اون وسـط ـا ســوتـی مـی ده !

:
داشتـم چایی مـی ریختـم واسـه 2 نفــر ، بعـد یـهـو جمعیـتِ زیـادی اومــدن تــو ، مـن ـم هـول کـردم ، زود ریخـتم چـایی ـا رو بــردم جلـو 4 نـفر کـه رو مبل ـن :
- بفـرمایین !

- عزیزم ! :) مـا؛ 4 نفریم. :)
- بلـه مـی بیـنم ! خـوش اومـدیـن ! :)
- عزیزم ! چایی ـا !

حالا نگاه کردم می بینم یه سیــنی پـرِ استکـان تـو دستم ـه کـه تو همـه ـشون رنـگِ چایی ریختم ، فقط 2تاشـون آبِ جـوش ـم داره !

( حالا بماند که واســه اینکــه عیــنک نداشتــم ، بـه چند نفـر 3بار دادم چایی ُ بـه یـه سری اصن تعـارف ـم نکـردم !

)
***
دمِ در موقع خدافظی:
- دختـرم ! خوشبخت باشی !ایشاالله قبول باشـه عزاداری ـات مـادر ! :)
- نه بابا این چه حرفیه!بفــرمایین ! خــوش اومــدیــن !

مامانم درِ گوشم : :-s بگـو ایشالله ! :-s
- آها!آها ! حواسم نبود !

- خسته نباشی !ایشاالله عروسیت دخترم !
- ایشاالله ! ایشاالله !

مامانم :
***
روزِ آخـر ، من کلا" بالا بودم پیـشِ پسـر عمـو ـام ، بعـد گفتم ایـن چنـد دیقـه یِ آخر ُ برم پایین کـه نگن نیومد ُ اینا! حالا رفتم پاییـن ، بعـد عیــنک نداشتـم.
خیلی ریلکــس از جلـو عمّه ـم رد شدم ، سـلام ـم نکـردم !

( از قضـا ، این عمـّه ، یـه خـورده بـا مامانـم اینا سـر سنگیــن بود اون روز !

)
بعـد اومـدم پیشِ مامانـم ، میگـه عمه ـت ُ دیدی!؟ بـرو بش ســلام کن ، ناراحـت مـی شـه الان حالا سرِ اینم !

:-s
من : اِ!؟ سـلام عمـه ! خـوبی!؟ ندیدمـت ! ببخشیـد نه کـه عیـنــک نــدارم ...!

الان رفتـم پیشِ مامان ، گـف بـه عمـه ـت ســلام کــن حالا ناراحـت نشــه سرِ این ؛ خــوب شـد یـادم انداخـت وگـرنه کـه نمی دیدمت!
عمـه : سلام عمـه !

مـامـان ـم : ملیکـا! :-$ بــرو بالا تو !

مـن : هــا!؟
خُ چقــد اَ آدم توقع دارن !؟

هــم کــار کــن ، هم حواسـت بـه همـه چی باشـه... خُ نمـی شه کــه !

( حالا نمی گـم کــه امتحـان ـام ُ چجــوری خـوندم اون وسـط ـا ! والّا !

)