saye3000
کاربر حرفهای
- ارسالها
- 441
- امتیاز
- 193
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان قم
- شهر
- قم
- دانشگاه
- تهران
- رشته دانشگاه
- پزشکی
پاسخ : گند هاي دوران كودكي
خاطره بیتا رو خوندم یاد این افتادم:
عید نوروز همین امسال،ما دو تا جوجه اردک گرفتیم،گفتیم با خودمون میبریم ولایت،دختر خاله اینا و همچنین خواهرم باهاشون بازی کنن.تو ولایتمون اردک نیست آخه.نهایتا جوجه هست اونجا.
اردکا رو بردیم گذاشتیم تو حیاط خونه مادربزرگم.شبا در گلاب به روتون دستشویی رو میبیستیم که اردکا یه وقت نرن توش (خونه مادربزرگم دستشویی تو حیاطه).یه شب همگی با هم رفته بودیم بیرون،یادمون رفته بود در دستشویی رو ببندیم وقتی برگشتیم من مستقیما رفتم دستشویی.بعدش رفتم لباسمو عوض کنم یهو دیدم خواهرم (با گریه و ترس!) داره داد میزنه بیاید کمک کنید بیاید یه کاری کنید اردکا رفتن تو دستشویی! من اولش باور نکردم.به داییم گفتم : ولش کن داره اشتباه میکنه من الآن اونجا بودم.داییم گفت نه بذار بریم ببینیم.رفتیم دیدیم بله اردکا تو چاه دستشویی نشستن دارن بالا رو نگاه میکنن .منو میگین داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم :-\.
خلاصه درشون آوردیم شستیمشون!اینقدر خیش شده بودن انگار اصلا مو نداشتن.خیلی دلم براشون سوخت.مامانم گفت میذازیمشون گوشه حیاط،اگه زنده موندن که موندن،نموندن هم نموندن دیگه.ولی داییم اومد گفت اینجوری درست نیست و رفت سشوار آورد حدود سه ساعت! سشوار گرفت بالای سرشون تا بالاخره حالشون جا اومد.
زنده موندن .خیلی عجیب بود.هیچ کس فکر نمیکرد زنده بمونن.
خاطره بیتا رو خوندم یاد این افتادم:
عید نوروز همین امسال،ما دو تا جوجه اردک گرفتیم،گفتیم با خودمون میبریم ولایت،دختر خاله اینا و همچنین خواهرم باهاشون بازی کنن.تو ولایتمون اردک نیست آخه.نهایتا جوجه هست اونجا.
اردکا رو بردیم گذاشتیم تو حیاط خونه مادربزرگم.شبا در گلاب به روتون دستشویی رو میبیستیم که اردکا یه وقت نرن توش (خونه مادربزرگم دستشویی تو حیاطه).یه شب همگی با هم رفته بودیم بیرون،یادمون رفته بود در دستشویی رو ببندیم وقتی برگشتیم من مستقیما رفتم دستشویی.بعدش رفتم لباسمو عوض کنم یهو دیدم خواهرم (با گریه و ترس!) داره داد میزنه بیاید کمک کنید بیاید یه کاری کنید اردکا رفتن تو دستشویی! من اولش باور نکردم.به داییم گفتم : ولش کن داره اشتباه میکنه من الآن اونجا بودم.داییم گفت نه بذار بریم ببینیم.رفتیم دیدیم بله اردکا تو چاه دستشویی نشستن دارن بالا رو نگاه میکنن .منو میگین داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم :-\.
خلاصه درشون آوردیم شستیمشون!اینقدر خیش شده بودن انگار اصلا مو نداشتن.خیلی دلم براشون سوخت.مامانم گفت میذازیمشون گوشه حیاط،اگه زنده موندن که موندن،نموندن هم نموندن دیگه.ولی داییم اومد گفت اینجوری درست نیست و رفت سشوار آورد حدود سه ساعت! سشوار گرفت بالای سرشون تا بالاخره حالشون جا اومد.
زنده موندن .خیلی عجیب بود.هیچ کس فکر نمیکرد زنده بمونن.