گند های دوران كودكی

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع alemzadeh
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

من بچه که بودم شیطان نبودم.اما بهر حال بچه بودم یکروز یادم است که داشتیم میز صبحانه را می چیدیم من میخواستم خودشیرینی کنم وچای پدرم را شیرین کنم اما خبر نداشتم که اونی که دارم تو چاییش میریزم نمک است نه شکر و وقتی پدرم چایی را خورد.................................!!!!!!

یکروز من خیلی کوچک بودم دکتر به مامانم گفت که یک قاشق غذا خوری آب پرتقال بهم بدن!اما با اشتهای من بجای یک قاشق غذا خوری بهم یک لیوان آب پرتقال دادند.



// دو پست متوالی شما یکی شد . لطفا پشت سر هم پست ندین.
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

گند ارياي ملت تموم شد؟؟؟؟ چه كودكي بي محتوايي!!!

من يه بار توكوچه به همراه پسر داييم رفتيم 4 چرخ يه ماشينيو بادشو خالي كرديم.در همون زمان صاحبش اومد........حالا واكنش من:

اقا سلام(نفس نفس زنون)= يعني دويدم).اين دختر اون خونه با دوست پسرش(اون موقع گفتم با اون پسره) اومدن داشتن به ماشينا تو كوچه ور ميرفتن....توپ مارم بردند(واقعا برده بودند)دنبالشون كرديم اما نتونستيم بگيريمشون....

اون اقاهه:دستت درد نكنه پسر گل..بعدش برامون بستي خريد و عاقبت دختره هم كه معلومه
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

یه دفعه خونه عموم بودیم.همه تو اتاق بودم و منم تو حیاط هر چی گفتم بیاین با من بازی کنید گوش ندادند منم شلنگ آب رو گرفتم تو اتاق و ....
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

وقتی 2 سالم بوده میریم مهمونی خونه یکی از فامیلا بعد موقع شام همه سر سفره بودن من هم بلند میشم میرم سر ضبط صوت
اونا باچند حرکت حرفه ای ضبط صوت رو روشن میکنم و ضبط شروع به خوندن میکنه بعد پشمای صاحب خونه 4 تا میشه میگه که
ضبط ما الان 6 ماهه خراب شده و ما نمیتونیم کار بندازیمش چجوری روشنش کرد سکانس بعدی من در آغوش ملت بودم و با
شکلات تشویق شدم(منم به تکیه کلام پگاه (سکانس) دچار شدم)
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

5 سالم بود یه جوجه داشتم از نمکی گرفته بودم فک کنم ;D
اصلا نمیمرد ???
یه روز ضبط خریده بودیم تازه اومده بود B-)
بعد اهنگ گذاشتم داشتم با جوجه بازی میکردم >:D<
داداشم اون موقع 12 سالش بود داشت درس میخوند (داداش بزرگمم خواب بود)
گفت سارا جوجت نمیتونه برقصه ؟ :-?
من گفتم چرا میتونه بعد هـــی این جوجهه رو تکون میدادم میگفتم داره میرقصه ببینش :))
اونم داشت هر هر بهم میخندید [-(
گفت نه اینجوری خوب نیس بیا یه کاری کنم قشنگ تر برقصه >)
بعد صدای ضبطو زیاد کرد خونه داش میرف رو هوا ;D
جوجهه رو گذاشت رو باند :o :o :((
خیــــلی خفن بود جوجهه میرفت بالا میومد پایین :))
اصلا کلا با f رفت :-[
بعد 5 دقیقه ضبطو خاموش کرد
دید جوجهه تکون نمیخوره :(
خیلی ریلکس گفت : سارا بالاخره جوجت مرد :-"
منم گریه :((
گفت خدا خواسته دیگه بعدشم رف خاکش کرد :(( :((
با یه بستنی خرم کرد ساکت شدم :(
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

یه بار با داداشم دعوامون شد،یه مداد که تازه تراش شده بود هم دم دست بود.منم خیلی اعصابم از دست داداشم خورد شده بود،اون مداده رو برداشتم و با تمام قدرت زدم به دست داداشم.فکر نمیکردم فرو بره تو دستش :(.ولی رفت،نوکش هم تو دستش شکست.بنده خدا خیلی دستش درد میگرفت.رفت یه ناخن گیر پیدا کرد داد بهم گفت درش بیار داره درد میکنه.منم گفتم من در نمیارم [-(.گفت بابا من نمیتونم درش بیارم بدتر میشه.بیا درش بیار.هیچی دیگه دو سه بار گفت بیا درش بیار منم در نیاوردم تا آخر کار خودش مجبور شد درش بیاره :-[.اونم با دست چپ.
ولی بعدش هیچی بهم نگفت.فکر میکردم یه حال اساسی ازم میگیره

یه بار روی لامپ حمام آب ریختم،چون لامپ داغ بود آب روش سریع تبخیر شد.منم خیلی خوشم اومد یه هفت هشت باری روش آب ریختم،لامپه ترکید :)).خیلی حال داد.

بچه که بودم،وقتی مدادم کوچیک میشد،داداشم مغزشو درمیاورد که بذاره توی پرگارش.یه بار مامانم یه بسته مداد رنگی خریده بود،من به ذهنم رسید مدادامو تراش کنم،کوچیک بشن،مغزشو دربیارم،بدم به داداشم خوشحال بشه!همه مدادامو با دوستم نشستیم تراش کردیم.داداشم کلی سرزنشم کرد.ولی بازم به مامانم چیزی نگفت :).
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

این قضیه مربوط به داداشمه ! ;D


وقتی بچه بودیم ( سه چهار سالگیم ! ) کارتون زورو میذاشت ! ;D ما هم خیلی دوست داشتیم ! ;D همیشه نگاه میکردیم ! ;D


ما اون موقع خونمون طبقه بالای خونه بابا بزرگم اینا بود ! ;D

صبح زود مامان بابام میرفتن کارخونه ما هم تا ظهر میخوابیدیم بعد که بیدار میشدیم میرفتیم پایین ;D

یه روز صبح زود آقا فرهود ( داداشه بنده ! ) بیدار میشن یه طناب پیدا میکنن ;D

بعد یه پنجره بزرگی هم داشتیم . در اون پنجره رو باز میکنه طنابی که به هیچ جا وصل نیست رو از اونجا میندازه پایین !!! میخواسته مثه زورو از پنجره بپره پایین ! ( با استفاده از طناب ) :))

بعدش بابا بزرگم میبینه از تو پنجره که یه طنابی آویزونه ! فکر میکنه دزد اومده !!! :))

بعدش میاد طبقه بالا ( سر بزنگاه میرسه ! ) بعد فرهود میگه زورو ( :)) ) تا میاد بپره پایین بابا بزرگم میگیرتش :))

_____________________________________________________________


یه بار رفته بودیم خونه دوست مامانم ( خاله فریبا ;D ) سه سالم بود ;D

بعد خاله فریبا یه سری گل خشک داشت ;D

من و فرهود ( داداشم ) و سهند و جانان ( بچه های دوست های مامانم ! اتفاقن سمپادی هم هستن ! ;D ) رفتیم سراغ گلدونه ;D تمام گلبرگ هاش رو پودر کردیم :))

بعد گلبرگ ها چسبید به قالی !!! :))

بعدش خاله فریبا که دید تقریبا داشت غش میکرد ;D مامانامون مجبور شدن همه ی گلبرگ های خشک پودر شده (!) رو جمع کنن ;D

حالا مگه جمع میشد ؟! :)) چسبیده بود به قالی :))

هنوزم که هنوزه خاله فریبا مارو میبینه میگه یادتونه قالی منو خراب کردین ؟! ;D
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

اهان يادم اومد..........من بچگي ادامس خيلي دوس داشتم......يه بار هفت هشت تا خرسيو متاسفانه باربي(خب بچه بودم خوشمزه هم بود اين ادامس باربيا) داشتم ميجويدم.البته لازم به ذكره كه شاهدين ميگن دهنتكف كرده بود ;D..........يه دختريم بود....(فاميل ;D) اونجا همش فضولي منو ميكرد.....بعد خشاب تفنگ ساچمه ايمو خالي كرد رو زمين(توي باغ)و 350 تا تيرشو (تير پلاستيكي از انواع رنگهاش)كه شمرده بودم ريخت تو چاه(شربه ي بزرگي بود :(()بعدم نشست.....داشت با ماشينام ور ميرفت...منم عصباني.گفتم ادامس ميخواي؟گفت اره و منم ادامسامو از دهنم در اوردم و باهاش موهاشو(كه بلند بود و بهش ميباليدو) به هم پيوند زدم....... ;D.....اينجانب از رو نرفتم و يه لگد جانانه به عروسكشون زدم.....جا به جا شيكس!!! ;D

اون گريه منم هر هر خنده به روايت تصوير: دختره :(( و منم >)
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

یه بار من 4 سالم بود داشتم آهنگ گوش میدادم (من عاشق آهنگ دختر آبادانی بودم ) بعد همینطور داشتم می خوندم یه کلمه رو اشتباه میگم لاصه همه میخندن اینجانب هنوز نمیدونم اون کلمه چیه؟از هرکیم میپرسم نمیگه (شاید حرف زشتی بوده)
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

يه بار من تازه ياد گرفته بودم هركي يه جا مداره بهش بگم به سلامت.خوش بگذره......اونوقت يه بار يه مهمون رودربايستي دار داشتيم

باهاش حسابي گرم ميشمو بازي و اينا.....بعد ميگه ببخشيد ميشه من برم دستشويي؟منم كه كاربردشو نميدونستم گفتم بله به سلامت خوش بگذره.... ;D

بعدا حسابي شير فهمم كردن چه گندي زدم ;D
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

خب باز هم یکی دیگه از داستان های خودم و پسر خالم یادم اومد گفتم حیفه نگم ! :-"

5 سالم بود، پسر خالم سینا 13 سالش بود. همه فامیل یه جا مهمون بودن. موقع شام سینا خان داوطلب شد به من غذا بده. :-"
منو ورداشت برد تو اتاق، برام باقالی پلو اورد که من اصلا دوست نداشتم.
گفتم باقالی پلو نمیخوام، برام یه چیز دیگه بیار. اونم مثلا منو خر کرد که هیچی دیگه نداریم. (لازانیا هم بودا!! ) گفت به جاش میتونی باقالی هاش رو تف کنی. ;D
منم گفتم باشه. خلاصه هر قاشقی که تو دهنم فرو میکرد پشت سرش یه قلپ نوشابه میداد بعد فــــوت! من میخواستم باقالی ها رو فوت کنم کل محتویات رو فوت میکردم! ;D
بعد دید چه گندی بالا اومده، کلی عصبانی شد. ;D گفت خب باقالی هاش رو خودم میخورم. شروع کرد پلو بهم بده، بعد برای این که ازم انتقام گرفته باشه قاشق رو محکم فرو کرد تو حلقم ؛ منم کلی بهم بر خورد و اینا! ;D نوشابه رو گرفت جلو دهنم، بعد تا جایی که میشد تو دهنم نگه داشتم، بعد 1 . 2 . 3 ! نوشابه رو فوت کردم روش! ;D
آقــــا هم کت و شلوار اتو کشیده پوشیده بود و موهاشو شونه کرده بود و (تیپ زده بود دیگه :-" ) و تمام وجودش نوشابه ای شد! ;D
فریـــاد زد : ســـــــــــتـــــــــــــــــاره!!!!!!!
همون موقع خالم (مامان سینا خان) و مامانم با هم وارد شدن به ما سر بزنن! ;D :-"
وضع اون جا رو دیدن تا 30 ثانیه مامان و خاله فقط با دهن بــــاز نگا میکردن، من نیشم باز بود، ;D سینا خان هم بغض کرده بود عین چی ! ;D
بعد سینا زد زیر گریه ! :)) که این دختره ی لعنتی منو کثیف کرد!! (حالا 13 سالشم بودا!! :-" )
بعد مامانش بش گفت بره خودشو تمیز کنه و مامانمم اومد اتاق رو تمیز کرد و خلاصه همه ریختن تو اتاق ببینن چی شده منم که از خدام بود همه بم توجه میکنن نیـش باز! ;D
بعد مامانم گفت تو چرا لازانیا نخوردی؟ من جوش آوردم گفتم مگه داشتیم؟ گفت آره! تموم شد ولی!
بعد دیگه خونم عین چی جوش اومد، سینا که از دسشویی اومد بیرون کوشکوب داییم اینا (خونه داییم بودیم) رو از تو کشو یواشکی برداشتم و افتادم دنبال سینا! ;D
چنان بکش بکش و داد فریادی بود که نگو! ;D
بابامم اون وسط معرکه از ما فیلم میگرفت و شوهر خالمم سینا رو تشویق میکرد! :)) مامان و خاله و اون یکی خاله و دایی و زن دایی و همه هم افتاده بودن دنبال ما و داد و فریاد و.... #-o ;D
خلاصه دیگه مامانا موفق شدن و اومدن جدا کردن و بعدشم کلا همه رفتن خونه هاشون... ;D :-"
کلا آخرشم بلای خاصی سر من نیومد! ;D (به جز این که لازانیا گیرم نیومد! ;D )
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

من وقتی دبستانی بودم به همرا دختر عمو هام زنگ مزدیم تاکسی تلفنی آدرس همسایه مونو می دادیم تاکسی بیچاره میومد در خونشون بوق میزد همسایمونم میومد از همه جا بی خبر تاکسی هم شروع می کرد دعوا کردن بعد همسایه هم کرایه شو می داد تا10 12 بار ما اینکارو می کردیم خیلی حال میداد
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

تو چرا اینقدر خشنی!؟:دی (نکن ستاره جان) ;D
================
بچه که بودم!من تو خونه تنها می ذاشتن :( بنده هم حوصله ام سر می رفته هوی طوری زنگ می زدم خونه ملت فوت می کردم ;D
بعد یه بار از مخابرات زنگ می زنن خونمون به مامانم می گن اگه یکبار دیگه مزاحمت ایجاد کنید تلفنتون قطع می کنیم! ;D
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي


اینم جالبه :))

من وقتی 6 سالم بود خالم یه دونه زا این جوجه رنگیا دوستش بهش داده بود ;D ( خالم 10 سال از من بزرگ تره ! ;D ) جوجه هه نارنجی بود ;D یادش بخیر ;D

بعدش یه روز خالم با پریسا ( همون جوجه هه :)) ) اومدن خونه ما . ;D بعدش من گفتم چقدر کثیفه و اینا تصمیم گرفتیم که ببریمش حموم :))

گذاشتیمش تو تشت من شامپو زدیم بهش خلاصه حسابی شستیمش ;D

بعدش که از حموم اوردیمش بیرون دیدیم بدبخت مثه بید داره میلرزه :))

تصمیم گرفتیم خشکش کنیم ;D

با سشوار افتادیم به جونه بدبخت ه پریسا :))

فرداش مرد :))

رفتیم بابا کوهی خاکش کردیم ! ;D
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

به نقل از B ! T A :
اینم جالبه :))

من وقتی 6 سالم بود خالم یه دونه زا این جوجه رنگیا دوستش بهش داده بود ;D ( خالم 10 سال از من بزرگ تره ! ;D ) جوجه هه نارنجی بود ;D یادش بخیر ;D

بعدش یه روز خالم با پریسا ( همون جوجه هه :)) ) اومدن خونه ما . ;D بعدش من گفتم چقدر کثیفه و اینا تصمیم گرفتیم که ببریمش حموم :))

گذاشتیمش تو تشت من شامپو زدیم بهش خلاصه حسابی شستیمش ;D

بعدش که از حموم اوردیمش بیرون دیدیم بدبخت مثه بید داره میلرزه :))

تصمیم گرفتیم خشکش کنیم ;D

با سشوار افتادیم به جونه بدبخت ه پریسا :))

فرداش مرد :))

رفتیم بابا کوهی خاکش کردیم ! ;D
خوب عزیز من بلد نبودید خاله منم استاد همین کاراس(البته خاله من 5 سال از من بزرگتره) و منم تقریبا بلدم ما جوجه هامونو هر هفته حموم مبردیم هیچیشونم نمیشه ولی افراد مبتدی حتی اگر ناخون جوجه رو هم بگیرن جوجه میمیره
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

ما هر بار میریم باغ ، معمولا همه یه لباسی میپوشیم که هر بلایی سرش اومد ( خیس شدن ، گلی شدن ، رنگی شدن ، پاره شدن ، غیره ;D ) مشکلی نباشه ، ولی بابام بعضی وقتا ( وقتایی که قرار نیست آتیش روشن کنیم ) بلوز ، به اصطلاح نو - هاشو میپوشه! هی مامانم میگه میای اونجا گند زده میشه بش میگه نه
اون روز هم بابام یکی از همون تی شرت خوباش رو پوشیده بود.
من طبق معمول از درخت شاهتوت رفتم بالا ، شروع کردم به چیدن ، اصولا این درخت یه جاهایی داره که میشه رفت بالا ولی دیگه نمیشه به این راحتی اومد پایین ، مثلا باید قید پوست کف دستتو بزنی! چون کشیــــــده میشه رو تنه درخت.

من از یکی از اون شاخه فجیع ها رفتم بالا ، سخت نبود ، کلی هم شاهتوت اون بالا بود ، 2 تا دستام پر بود ، بعد میخواستم بیام پایین دیدم راه نیست ، داشتم دنبال شاخه میگشتم که یهو چپه شدم! با صورت داشتم میفتادم پایین دست راستمو گرفتم به یه شاخه ، شاهتوتا بین دستمو شاخه له شدن ، کامل ، دستم قرمز شده بود وحشتناک. دست ، بلوز ، شلوار ، مو ها ، همش شاتوت و برگ و چوب و ...

حالا اینا هیچی ، اومدم پایین خانواده اونطرف بالای پله ها بودن. من دم پله ها وایساده بودم بابام جلوم بود، پشتش به من بود. یکی از افراد فایمل اومد بره پایین از عمد تنه زد به من. منم اون لحظه اصلا تو باغ نبودمو خیلی شل وایساده بودم ، داشتم از عقب میفتادم پایین که با دست راست بلوز بابامو از پشت گرفتم که نیفتم پایین. بابام سریع برگشت و منوگرفت و همه چی به خوشی تموم شد.
مامانم دستامو دید گفت " بالا درخت بودی؟! " گفتم " آره شاهتوتا تو دستم له شد" بابام یه لحظه کپ کرد!! برگشت...! گفت "شاهتوت ...له شد؟!؟! تو کدوم دستت؟؟! " من " راست....:-" " بابام " منو با کدوم دست گرفتی؟؟؟؟؟" من " فکر کنم....راست؟؟!....:-" :-" ;D "
بابام پشتش به مامانم بود مامانم به پشت بلوز بابام دید داشت گفت" به نظر میاد راست...!!" بابام اصلا نمیدونست چه واکنشی نشون بده ، تو قیافه اش میشد خشم ، ناراحتی ، بغض(!!) ، احساس فلاکت رو مشاهده کرد. من فقط :-" :-" ;D ;D :-"

الان از اون بلوز برای شیشه پاک کردن استفاده میشه ;D + بابام الان معتقده بچه افتاد مرد هم مشکلی نیست ، فقط بلوز من لکه نشه! ;D
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

به نقل از peg0a2h1 :
ما هر بار میریم باغ ، معمولا همه یه لباسی میپوشیم که هر بلایی سرش اومد ( خیس شدن ، گلی شدن ، رنگی شدن ، پاره شدن ، غیره ;D ) مشکلی نباشه ، ولی بابام بعضی وقتا ( وقتایی که قرار نیست آتیش روشن کنیم ) بلوز ، به اصطلاح نو - هاشو میپوشه! هی مامانم میگه میای اونجا گند زده میشه بش میگه نه
اون روز هم بابام یکی از همون تی شرت خوباش رو پوشیده بود.
من طبق معمول از درخت شاهتوت رفتم بالا ، شروع کردم به چیدن ، اصولا این درخت یه جاهایی داره که میشه رفت بالا ولی دیگه نمیشه به این راحتی اومد پایین ، مثلا باید قید پوست کف دستتو بزنی! چون کشیــــــده میشه رو تنه درخت.

من از یکی از اون شاخه فجیع ها رفتم بالا ، سخت نبود ، کلی هم شاهتوت اون بالا بود ، 2 تا دستام پر بود ، بعد میخواستم بیام پایین دیدم راه نیست ، داشتم دنبال شاخه میگشتم که یهو چپه شدم! با صورت داشتم میفتادم پایین دست راستمو گرفتم به یه شاخه ، شاهتوتا بین دستمو شاخه له شدن ، کامل ، دستم قرمز شده بود وحشتناک. دست ، بلوز ، شلوار ، مو ها ، همش شاتوت و برگ و چوب و ...

حالا اینا هیچی ، اومدم پایین خانواده اونطرف بالای پله ها بودن. من دم پله ها وایساده بودم بابام جلوم بود، پشتش به من بود. یکی از افراد فایمل اومد بره پایین از عمد تنه زد به من. منم اون لحظه اصلا تو باغ نبودمو خیلی شل وایساده بودم ، داشتم از عقب میفتادم پایین که با دست راست بلوز بابامو از پشت گرفتم که نیفتم پایین. بابام سریع برگشت و منوگرفت و همه چی به خوشی تموم شد.
مامانم دستامو دید گفت " بالا درخت بودی؟! " گفتم " آره شاهتوتا تو دستم له شد" بابام یه لحظه کپ کرد!! برگشت...! گفت "شاهتوت ...له شد؟!؟! تو کدوم دستت؟؟! " من " راست....:-" " بابام " منو با کدوم دست گرفتی؟؟؟؟؟" من " فکر کنم....راست؟؟!....:-" :-" ;D "
بابام پشتش به مامانم بود مامانم به پشت بلوز بابام دید داشت گفت" به نظر میاد راست...!!" بابام اصلا نمیدونست چه واکنشی نشون بده ، تو قیافه اش میشد خشم ، ناراحتی ، بغض(!!) ، احساس فلاکت رو مشاهده کرد. من فقط :-" :-" ;D ;D :-"

الان از اون بلوز برای شیشه پاک کردن استفاده میشه ;D + بابام الان معتقده بچه افتاد مرد هم مشکلی نیست ، فقط بلوز من لکه نشه! ;D
:)) انصافا تنها خاطره‌ای هست که توی کل این 8 صفحه موقع خوندنش دلمو گرفته بودم!!!!!! حیف دیدم اسپم ندم
:)) خدااااااااااااااااااااا بود!!!
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

به نقل از saye3000 :
یه بار با داداشم دعوامون شد،یه مداد که تازه تراش شده بود هم دم دست بود.منم خیلی اعصابم از دست داداشم خورد شده بود،اون مداده رو برداشتم و با تمام قدرت زدم به دست داداشم.فکر نمیکردم فرو بره تو دستش :(.ولی رفت،نوکش هم تو دستش شکست.بنده خدا خیلی دستش درد میگرفت.رفت یه ناخن گیر پیدا کرد داد بهم گفت درش بیار داره درد میکنه.منم گفتم من در نمیارم [-(.گفت بابا من نمیتونم درش بیارم بدتر میشه.بیا درش بیار.هیچی دیگه دو سه بار گفت بیا درش بیار منم در نیاوردم تا آخر کار خودش مجبور شد درش بیاره :-[.اونم با دست چپ.
ولی بعدش هیچی بهم نگفت.فکر میکردم یه حال اساسی ازم میگیره

یه بار روی لامپ حمام آب ریختم،چون لامپ داغ بود آب روش سریع تبخیر شد.منم خیلی خوشم اومد یه هفت هشت باری روش آب ریختم،لامپه ترکید :)).خیلی حال داد.

بچه که بودم،وقتی مدادم کوچیک میشد،داداشم مغزشو درمیاورد که بذاره توی پرگارش.یه بار مامانم یه بسته مداد رنگی خریده بود،من به ذهنم رسید مدادامو تراش کنم،کوچیک بشن،مغزشو دربیارم،بدم به داداشم خوشحال بشه!همه مدادامو با دوستم نشستیم تراش کردیم.داداشم کلی سرزنشم کرد.ولی بازم به مامانم چیزی نگفت :).
من خواهرم وقتي نوكه تو پام بود يكي دو سانت با قيچي پامو بريد اخرم درش نيورد
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

يه بار در عالم بچگي منو رفيقام رفته بوديم يواشكي تو باغ همسايه يهو باغبون اومد همه از ترس رفتيم رو يه شاخه از درختا 4 نفر بوديم بعده چن ديقه شاخه شكست 4 تايي جلو طرف پخشه زمين شديم اما ازونجايي كه 360 درجهي گردنم با شاخه بريد يارو ولمون كرد
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

من که همش زنگ مردم و میزدم در میرفتم...ای....امان از اون موقع که ایفون تصویری اومد ;D ;D ;D ;D
 
Back
بالا