گند های دوران كودكی

sayna

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,460
امتیاز
12,313
نام مرکز سمپاد
دبيرستان فرزانگان ۱
شهر
تهران
دانشگاه
علوم پزشكى شهيدبهشتى
رشته دانشگاه
پزشكى
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

یه بـار با مامان بابام و خوهرم می ریم یه فروشگاهه بزرگ اونجوری که مامانم میگـفت 6-5 برابر هایپـر ِ الان ِ تهران بوده ! بعـد ایـن مغازه هـه از این باریکه های نور رنگیا داشـته که از رو سقف می زنن میفـتاده رو زمــین ؛ یه جورایی رقص نور داشـته!
بعد مـن فکر می کـردم این نورا یه جســمن که میشه بگیریمشون ! منم که بچـه ی آروم و اینا :-" می خواسـم این نورارو بگیــرم کـه انقد وول نخورن :-"
بعله رفـتم بالای صـندلی ِ کفـش فـروش ؛ بعل دسـتمو دراز کـرده بودم که بگیرمشـون :-" بعــد ظاهـران ناگهـان تعادلم ُ از دس می دم با مخ میفـتم رو لبه ی قفسه ی کفـشا :-"" ظاهــران یکی دو تا کفـشم خونی می شــن:-" :-"
 

Sarina_ahm

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
717
امتیاز
5,268
نام مرکز سمپاد
فرزانگان امين یکـــ
شهر
جَهــان / ٢
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
علوم پزشكى اصفهان
رشته دانشگاه
پزشكى
تلگرام
اینستاگرام
جمع بندی ماهیانه: گند هاي دوران كودكي(1)

اینم از اولین جمع بندی ماهیانه این تاپیک:(15 جون تا 15 جولای)
به نقل از TnT :
5 سالم بود و آمادگی می خوندم . اون مدرسه ای که من توش آمادگی می خوندم ، آمادگیش مختلط بود ، ابتداییش فقط دخترانه . بعد یه دختری بود اون موقع دوم ابتدایی می خوند هی میومد لپ های من رو محکم می کشید . یه روز اینا ورزش داشتن و معلم ما هم نیومده بود . ما رو سپرده بودن به اینا که مثلاً شلوغی نکنیم . داشتیم قایم موشک بازی می کردیم و به طور اتفاقی من و این دختر ِ محترم یه جایی کنار ِ نرده ها قایم شدیم . بعد تو جریان بازی ایشون هی گرگ مون ( طرفی که چشم گذاشته ) رو دید می زد . منم قشنگ موهاش رو به نرده گره زدم . :D بعد گرگ ِ که داشت میومد طرف مون ایشون بدو بدو خواستن برن سک سک بکنن که موهاش کنده شد . :D یادم ِ برای اینکه ببخشه من رو کلی از تغذیه هام دادم بهش . :P

4 سالم بود . یه استخری رو خانوادگی قرق کرده بودیم هفته ای 2 روز می رفتیم اونجا . من اون موقع بلد نبودم شنا کردن رو از این کمکی ها می بستم به دستم ؛ بابام عادت داشت که از من و داداشم زودتر از آب بیاد بیرون و شامپو بیاره و کمکی های منم می برد با خودش . یه بار که بابام رفت شامپو بیاره و طبق معمول کمکی های من رو در آورد ، من به بابام گفتم می خوام بازم شنا کنم . گفت باشه فقط بری استخر کودکان ها . منم گفتم باشه . کنار ِ قسمت عمیق ایستاده بودم که یه لحظه به آب نگاه کردم به خودم گفتم بابا اینکه عمق نداره می پرم رو پاهام وایمیستم . همینجوری تلپی پریدم تو یهو دیدم اِ ، پام چرا نمی رسه ؟ هی داد می زدم بابا اون کمکی ها رو بیار . :P
به نقل از afroDt :
بچه بودم اتاقم با خواهرم کوچیکم یکی بود! بعد من ۴ سالم اینا بود اون ۳ سالش اینا!

دعوامون شده بود کتابای کدوممون بیشتره! بعد کتابا رو ریخته بودیم بیرون هر کدوم رو صفحه ی کتاب غلط غلوط اسم خودشو مینوشت!

جالبیش اینه هر کدوم کتاب اون یکی رو ور میداشتیم صفحه ی اول که اسمش بود رو میکندیم رو صفحه ی دوم مینوشتیم... به همین منوال تا کتاب تموم میشد! :D
به نقل از Pegior :
حدود 1 سالم بود رو مبل وایساده بودم کنار بابام بعد از مبل رفتم بالا از اون ورش افتادم پایین!!! :)) بابام میگه یهو دیدم نیستی! :-" خیلی جالبه که سالم موندم B-)
نمیدونم حواسش کجا بوده [-(

یه بار قرار بود عمه و شوهر عمه ی مامانم بیان خونمون وا3 دید و بازدید عید! شب قبلش سر شام بابام ( کاملا شوخی کرده بود بیچاره ) به مامانم گفته بود شام که نمیمونن ؟ :-"
فرداش که اومدن خونمون بابام بهشون گفت شام بمونید و از این حرفا ، منم گفتم نه!! بابا مگه نگفتی شام نمونن؟! :-w بابام گفت نه بابا این چه حرفیه ؟ :-$ من کی گفتم ؟ :-s منم گفتم یادت رفت ؟سر شام گفتی ! خاله هم شاهده! مگه نه خاله؟ :)) بابام بیچاره اصلا سرخ شده بوده گویا :)) از من اصرار و از اون انکار :-"
خلاصه اونا هم گفته بودن حرف راست رو باید از بچه شنید و دیگه هم نیومدن خونه ما :D
این گندی که زدم تاریخیه اصلا ;))
به نقل از afroDt :
داداشم ۷-۸ سالش بوده! واس اولین بار میفرستنش تنهایی بیرون هندونه بخره!

اینم کلی حس مرد بودن بش دس داده! رفته به یارو گفته اقا یه هندونه ی خوب بده اونم یکی داده اورده خونه دیدن هندونهه سفیده!(ینی خیلی هندونه ی داغون بوده!)

بعد به حس مردونگی داداشم بر خورده!

رفته تا شب در مغازه ی یارو وایساده هر کی میومده هندونه بخره بش میگفته: نیگا! این هندونه هاش این طورین! برو یه جا دیگه!
:D :-"
 

dr.eniac

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,641
امتیاز
7,852
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی نیشابور
دانشگاه
علوم‌پزشکی مازندران
رشته دانشگاه
دندان‌پزشکی
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

بچه که بودم بهم گفتن خدا همه جا تورو میبینه ، بعد یادمه تا یه مدت خجالت میکشیدم برم دستشویی و حمام که یه وقت خدا منو تو اون وضعیت نبینه :-[ :P
 

happymoon

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
378
امتیاز
2,776
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
سنندج
دانشگاه
هنر اسلامی تبریز
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

دقیقا نمی دونم چندسالم بود.یه شب تصمیم گرفتیم بریم بیرون هواخوری.همش اصرار میکردم که باید کلیدهارو بدین دست من.وقتی برگشتیم متوجه شدم کلیدا نمونده :D.هیچکی هم کلید نداشت.ساعت 1شب پشت درمونده بودیم.آخرسر بابام زنگ در همسایه رو زد پسرشون از حیاط خودشون رفت حیاط ما درو برامون باز کرد

یه بار دیگه ظهر وقتی همه خواب بودن گردنبند مامانم رو برداشتم انداختم گردن عروسکم :D.از خواب بیدار شدن فهمیدن گردنبند مامانم نیست.چون همیشه اولین نفری بودم که بهش شک میکردن,فهمیدن دست من بوده وگمش کردم.یه بار مامانم داشت باخالم حرف میزد و از دسته گل من میگفت که تازه( :D) فهمیدم دارن دنبال اون گردنبند میگردن.رفتم پیش مامانم گفتم گم نشده, دست منه :D

4سالم بود منو میبردن مهدکودک(چندین سال متمادی در راه مهدکودک بودم :D) از یکی از برادران هم کلاسی خوشم میومد :-[.باباش انتقالی گرفت ,رفتن قزوین.ظاهرا سه روز متوالی اعتصاب غذا کرده بودم.اخبار هواشناسی رو اعلام میکردن به جای اینکه سنندج رو نگاه کنم هوای قزوین برام مهم بود :-[
 

sk1v

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
721
امتیاز
1,933
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 3
شهر
تهران
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

یکی از اقوام یه دختر داره حدود 2-3 ساله. دختره دیده مادرش لباسا رو میریزه تو ماشین لباس شویی
برای اینکه کمک کنه میره کلی از لباسا رو جمع میکنه میریزه تو ( گلاب به روتون!) توالت فرنگی :D :D
 

babak_eb

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
686
امتیاز
2,270
نام مرکز سمپاد
شهید اژه ای ۱
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
91
رشته دانشگاه
روانشناسی
اینستاگرام
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

دبستان من بغل یه دبیرستان دخترونه بود ... که یه پنجره هم به سمت مدرسه ما داشت
یه روز رفتم با سنگ ریزه زدم به شیشه پنجره و ...
خلاصه از اون روز به بعد کارم شده بود اینکه برم پشت حیاط و از پنجره با دخترا حرف بزنم
بچه بودم دیگه ... حالیم نبود
حالا میفهمم اون دبیرستانی ها هم واسه خنده باهام حرف میزدن
:D :D :D
 

Mozartine

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
388
امتیاز
1,737
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

اینو فک کنم کسی‌ نمیدونست تاحالا :D

من بچه که بودم (حدود ۴ سال اینا) یه خونه دیگه بودیم که لبه خیابون بودش..بعدش حالت سوار پیاده داشت و اتاق من بالا تر از بقیه خونه بود..برا همین پنجرش نزدیک به زمین میشد ..حدوداً تا کمر من..برا همین من کلا با این پنجره حال می‌کردم x: x:...صبح‌ها میشستم مردمو میدیدم برا خودم می‌گفتم الان اینا دارن به هم میگن فلان و اینا...البته فقط به نگا کردن ختم نمی‌شد.. (< :D

من عاشق این بودم که یه چیزی بریزم رو کلهٔ اونایی که از پیاده روی پایین پنجره رّد میشدن :D :-"..معمولاً اثرا که شلوغ بود پیاده رو , میشستم ..یه لیوان آب هم بغل دستم..شروع میکردم به تٔف کردن رو سرو کلهٔ اون بی‌چاره‌هایی‌ که رّد میشدن :)) :))...هر وقت هم دهنم خشک میشد یه قلپ آب میخوردم تازه شه دهنم و دوباره شروع می‌کردم :> :D...

وقتهایی هم که واقعا دیگه دهنم خشک میشد میرفتم هر چی‌ اشغال توی سطل‌ام بود بر میداشتم ، پرتاب می‌کردم توای خیابون...رو سر مردم..خونه بغلی و اینا :-[ :D =))

بد یه روز مامانم میاد می‌بینه من خیلی‌ ساکتم..میاد یه ۵ مین تفیدن من رو تماشا می‌کنه :-w..بعدش برا همیشه پنجرهٔ من قفل شد و من دیگه رنگ پنجرهٔ بازِ کوتاهِ جون بده برا تفیدن رو ندیدم :(( :(( =((
 

fatameh

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
399
امتیاز
370
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
رفسنجان
مدال المپیاد
یکم واسه زیست
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
پزشکی یا دکترای ژنتیک
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

فکر کنم خیلی ناجور باشه که تو یه جمع نشستی حالا با 2متر قد و 16سال سن کلی خودتو قاتیه ادم بزرگا میکنی که یه دفعه کل جمع حا میکنند حالتو بگیرن :D :D
مثلا دایی من یکم دور ازدواج کرد وقتی من کلاس 5 دبستان بودم بعد یادم میاد وقتی امادگی بودم یه معلم واقعا خوب دشتیم که با منم خیلی خوب بود بعد من همیشه ازش برای داییم خواستگاری میکردم :D :D(خوب خیلی بچه بودم)و مدام هم روی نظرم پا فشاری میکردم .خوب حالا این چیزیه که خیلی وقته که تموم شده اما مامانمو داییم تو یه جمع خیلی سنگین ار همه بدتر جلوی زن داییم همش این خاطره رو تعریف میکنند :D :D
 
ارسال‌ها
2,779
امتیاز
11,298
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان امین
شهر
اصفهان
مدال المپیاد
یه زمانی واسه شیمی/ نجوم میخوندم
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

یه آرایشگری بود من و مامانم همیشه پیش اون میرفتیم ( تا 2 سال پیش که در حدی گند زد به موهام که من از لحظه ای که نشستم تو ماشین تا دقیقا 3 ساعت بعد داشتم گریه میکردم :D ) بعد ایشون ارمنی بود، با لهجه ارمنی حرف میزد اسمشم seda بود.

یه بار یکی زنگ زد خونه مون، من گوشی رو برداشتم، طرفا 4-5 سالم بود، یه خانوم با لهجه ارمنی بود گفت منزل آقای فلانی؟ من گفتم بله بعد گفت آقای فلانی (بابام) هستن؟ من فکر کردم این همون آرایشگرس ( اصلا هم به این موضوع فکر نکردم که آرایشگر مامانم با بابام چه ارتباطی میتونه داشته باشه :D ) منم شروع کردم ســـــلام! من پگاهم! منو یادته؟ یادته اون دفعه با مامانم اومدیم موهاشو کوتاه کردی؟ اونم گفت آره پگاه جان تو رو یادمه بابات خونه نیستن؟ بعد من دوباره موهای منو دیگه کوتاه نمیکنی؟ اون دوباره: میشه گوشی رو بدی بابات؟ :-w بعد من دروغ گفتی نه؟ منو یادت نمیاد :( من پگاهما! پگاه! که با مامانم میام همیشه

خلاصه من یه 10 دقیقه داشتم اون بدبخت رو دیوونه میکردم، آخراش هم اعصابم خورد شده بود که درست جوابمو نمیده و خشک حرف میزنه در نهایت با چشم های گریان رفتم گوشی رو دادم بابام گفتم سِداس با تو کار داره :| بابام : :-? کی؟!

بعدا فهمیدم اون شخص یکی از همکارای بابام بوده طرف کار فوری داشته و خیلی هم اعصابش از دست من خورد شده بود

خیلی بابام ضایع شد :D
 

مونا پ

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
200
امتیاز
2,261
نام مرکز سمپاد
ف یک تهران.
شهر
تهران
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

یه بار بچه که بودم با پسرخالم رفتیم پارک :D


تو راه من یه پروانه دیدم و خیلی دوس داشتم بگیرمش. دویدم دنبالش و هی سعی کردم بگیرمش. پسر خالم هم تشویقم کرد <D=. تا اینکه پروانه هه رف بالا سر دوتا خانوم که رو نیمکت پارک نشسته بودن. {-8


منم که انگار نه انگار رفته بودم بغل نیمکتشون هی دستامو باز و بسته میکردم که بگیرمش. ;))

اون دو تا خانوما هم نفهمیده بودن که بالا سرشون پروانس فک کردن من دیوونمو الکی دارم بالا سر اینا کف میزنم!! :-"


خلاصه یکیشون به اونیکی گف این دیوونس و خانومه کلی بم بد و بیراه گفتو مجبورم کرد ازون جا برم . پسر خالم هم اون جا وایساده بود قش قش بم میخندید!!! ~X(


خیلی بم بر خورد با اینکه بچه بودم میخواستم برم به خانومه بگم دیوونه باباته :-w :D :-"
 

Fliqpy

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
181
امتیاز
303
نام مرکز سمپاد
غیر انتفاعی علامه حلی 3
شهر
تهران
مدال المپیاد
هر جوری حساب میکنم افتخار نمیکنم بهش
دانشگاه
شريف
رشته دانشگاه
نرم افزار
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

من یه دفه امتحان سه برگ رو یه رو جواب دادم شدم 8 .... {-8 {-8 {-8 {-8 {-8
 

سحر دره شیری

کاربر فعال
ارسال‌ها
32
امتیاز
103
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
تهران
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

دم عید بود،حدودا 5،6 سالم بود.....خواهرم تازه بلد شده بود مو ببافه...
عصر بود.... قرار شد موهای منو ببافه.... به تهش که رسید گفت: یه کش بده موهاتو ببندم....منم گفتم حال ندارم ....دیدم خواهرم داره آدامس میجوه .... گفتم خوب با آدامست مو هامو ببند!... اونم بست!....
مامانم وقتی منو دید نمی دونست چیکار کنه....(خیلی وقت بود آدامس تو دهنش بود چون حسابی کش اومده بود و تمام موهامو گرفته بود!)... چند لحظه ای ما رو تنها گذاشت...
خواهرم گفت الان درستش می کنم...
قیچی و برداشت و شروع کرد به کوتاه کردن قسمت های آدامسی!...
مامانم با یخ برگشت... مات و مبهوت به من و خواهرم نگاه می کرد...
اون عید هر کس منو می دید به مامانم می گفت چه پسر قشنگی دارین!..... :D
 

lof

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,866
امتیاز
10,628
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد 1
شهر
مشهد
دانشگاه
پلى تكنيك تهران
رشته دانشگاه
مهندسى معدن
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

یادمه 5 سالم بود

خواهرم 2 سالش بود

بعد تو یه فیلمی دیدم یارو میخواست بره سربازی موهاشو با ماشین زدن

دیدم اِ! ما هم که از اون ماشینا داریم!

خواهرمو گفتم بیاد

ماشینو ور داشتم یادش بخیر

گرفتم از ته

دقیقا وسط کلش از جلو رو زدم

خواهرم دردش اومد شروع کرد به گریه!

مامانمون اومد ببینه چی شده

دید بعله!

یه اتوبان در دست ساخت رو سر دخترش احداث شده

بعد بیچاره خواهرمو سرشو از ته همه موهاشو زدن

ولی خب موهاش عوضش پرپشت در اومد :>
 

y.a

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
119
امتیاز
306
نام مرکز سمپاد
فرزانگان3/ فرزانگان۱
شهر
تهران
مدال المپیاد
طلای ریاضی سال ۹۲
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
مهندسی کامپیوتر - نرم افزار
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

بچه كه بودم (3-4) خيلي مهر زدن رو دوست داشتم. يه روز كه فقط من و مادر بزرگم خونه بوديم من گير داده بودم برام بستني بخره اونم منو تنها گذاشتو رفت بيرون . از قضا مهر بابام هم روي ميز جا مونده بود رفتم كاغذ پيدا كنم روش مهر بزنم ولي پيدا نشد. ديدم ديوارا كه مثل كاغذ سفيده از فرصت استفاده كردمو تا اون جايي كه قدم ميرسيد مهر زدم رو ديوار. انقدر كه جوهرش تموميد :D مادر بزرگم اومد خونه خيلي قيافش ديدني شده بود (بيچاره...)
 

meli

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,014
امتیاز
8,479
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 تهران
شهر
تهران
مدال المپیاد
برنز کشوری کامپیوتر
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

به نقل از y.a :
بچه كه بودم (3-4) خيلي مهر زدن رو دوست داشتم. يه روز كه فقط من و مادر بزرگم خونه بوديم من گير داده بودم برام بستني بخره اونم منو تنها گذاشتو رفت بيرون . از قضا مهر بابام هم روي ميز جا مونده بود رفتم كاغذ پيدا كنم روش مهر بزنم ولي پيدا نشد. ديدم ديوارا كه مثل كاغذ سفيده از فرصت استفاده كردمو تا اون جايي كه قدم ميرسيد مهر زدم رو ديوار. انقدر كه جوهرش تموميد :D مادر بزرگم اومد خونه خيلي قيافش ديدني شده بود (بيچاره...)
منم بچه بودم یه همچین کاری کردم الان گفتی یادم افتاد...

منم مهر زدنو خیلی دوست داشت داشتم...

داییم اینا مهر شرکتشون همیشه رو میزشون بود... من هر دفه بهشون میگفتم بدین منم یه مهر بزنم نمیدادن :(

آخرش یه روز که همه خواب بودن مهرشونو برداشتم رو کل چک هاشونو فاکتوراشون زدم....

بعدش که فهمیدن اینقدر دعوام کردن :-ss
 

y.a

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
119
امتیاز
306
نام مرکز سمپاد
فرزانگان3/ فرزانگان۱
شهر
تهران
مدال المپیاد
طلای ریاضی سال ۹۲
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
مهندسی کامپیوتر - نرم افزار
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

به نقل از meli :
منم بچه بودم یه همچین کاری کردم الان گفتی یادم افتاد...

منم مهر زدنو خیلی دوست داشت داشتم...

داییم اینا مهر شرکتشون همیشه رو میزشون بود... من هر دفه بهشون میگفتم بدین منم یه مهر بزنم نمیدادن :(

آخرش یه روز که همه خواب بودن مهرشونو برداشتم رو کل چک هاشونو فاکتوراشون زدم....

بعدش که فهمیدن اینقدر دعوام کردن :-ss
تازه من يك بخشو يادم رفت قبل از اون خونمون كاغذ ديواري بود و تازه خونه رنگ شده بود. :D
 

stevendeljoo

داماد مسعودی
ارسال‌ها
1,351
امتیاز
2,642
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی نیشابور
شهر
نیشابور
سال فارغ التحصیلی
1391
مدال المپیاد
ندارم
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
برق
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

ی سری ظرف هندونه از دستم افتاد تو دیگ شله زرد!!!!


اساسی خورد تو حال همه

نذری بود آخه
 

rainman

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
351
امتیاز
1,378
نام مرکز سمپاد
شهيد بهشتي
شهر
نيشابور
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

بچه بودم يه خانمه بود ميومد خونمون منو نيگه مي داشت...بنده خدا يكم ساده بود.اون موقع ها من دلم خيلي يخمك ميخواست مامان باباي ماهم كه كلا بهم اجازه نميدادن ازاين چيزا بخورم ميگفتن سالم ني......................
يه روز من با اين كارگرمون تنها بودم گفتم برو چشاتو ببند من برم قايم شم.چشاشو بست گفتم نه ديگه اينجوري نيميشه بايد دست و پاتم ببندم تا مطمئن شم كه تكون نميخوري.اون بيچارم قبول كرد.دست و پاشو بستم رفتم يخمك بخرم كه ديدم پول ندارم رفتم تو داروخانه بابام(كنار خو نمون بود)بين اون همه آدم جيغ زدم كه بابا بهم پول بده مامان رفته خريد پول كم آورده باباي ماهم از ترس آبروش بدون كوچكترين سوالي پولو داد....حالا مارو ميگي خوشحال رفتم يخمك خريدم و برگشتم ديدم كارگر با سر خوني افتاده وسط هال خيلي نگران شدم و زدم زير گريه نگو ميخواسته بياد دنبال من خورده زمين سرش خورده به ديوار...........................................................خوب كه فكر ميكنم ميبينم خيلي عوضي بودم :)) :)) :))
 

Diana1

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
81
امتیاز
83
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

چن سال پیش با مامان گرام رفته بودیم مهمونی.با اجازتون من شیر آب سرد رو انداختم تو دستشویی.تازه دختر صاحب خونه رو مجبور کردن در آردش. :-&
پ.ن:جیگرم حال اومد
 
بالا