elsa
کاربر فوقفعال
- ارسالها
- 137
- امتیاز
- 246
- نام مرکز سمپاد
- farzanegan
- شهر
- مشهد
- مدال المپیاد
- ریاضی
- دانشگاه
- ?
- رشته دانشگاه
- ?
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون
بریده هایی از کتاب بوف کور .....................صادق هدایت
نام کتاب: بوف کور
نویسنده: صادق هدایت
**************
اینشوشیناک
**************
در زندگی زخمهايی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته در انزوا می خورد و میتراشد.
اين دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که اين دردهای باورنکردنی را جزو
اتفاقات و پيش آمدهای نادر و عجيب بشمارند.
در اين دنیای پست پر از فقر و مسکنت ، برای نخستین بار گمان کردم که در زندگی من یک شعاع آفتاب
درخشيد - اما افسوس، اين شعاع آفتاب نبود، بلکه فقط یک پرتو گذرنده، یک ستارهء پرنده بود که
بصورت یک زن یا فرشته بمن تجلی کرد و در روشنایی آن یک لحظه ، فقط یک ثانیه همهء بدبختیهای
زندگی خودم را دیدم و بعظمت و شکوه آن پی بردم .
نمی دانم چرا موضوع مجلس همهء نقاشیهای من از ابتدا یک جور و یک شکل بوده است. همیشه یک
درخت سرو می کشیدم که زیرش پیرمردی قوز کرده شبیه جوکیان هندوستان عبا به خودش پیچيده،
چنباتمه نشسته و دور سرش شالمه بسته بود و انگشت سبااه دست چپش را بحالت تعجب به لبش
گذاشته بود. - روبروی او دختری با لباس سیاه بلند خم شده به او کل نیلوفر تعارف میکرد- چون ميان آنها
یک جوی آب فاصله داشت - آیا این مجلس را من سابقا دیده بوده ام، یا در خواب به من الهام شده بود؟
من هميشه گمان ميکردم که خاموشی بهترين چيزها است . گمان میکردم که بهتر است آدم مثل
بوتيمار کنار دريا بال و پر خود را بگستراند و تنها بنشيند - ولی حالا ديگر دست خودم نيست چون آنچه
که نبايد بشود شد.
بطوری که فراموش کرده بودم که سابق بر اين جزو دنيای آنها بوده ام . چيزی که وحشتناک بود حس می
کردم که نه زنده زنده هستم و نه مرده مرده ، فقط يک مرده متحرک بودم که نه رابطه با دنيای زنده ها
داشتم و نه از فراموشی و آسايش مرگ استفاده می کردم.
ویک قطعه ازیک کتاب دیه که خیلی قشنگه
وقتی دردلت گوه غم وقصه داری اما مجبوری تظاهرکنی ولبخندبزنی که خوشحالی مثل این است که پای برهنه روی شیشه های تیز وبران راه میروی هرلبخند مثل یک قدم دیگرروی جاده ی برنده ی شیشه هاست وبدتران که نباید خون پایت را وسوزش دردت راکسی ببیندوبفهمد ومرهمی گذارد
خوبی وبدی مطلق تنهادرافسانه هادیده میشود نه درادمی زاد که منظومه ای پیچ درپیچ وبی انتها ازنیازو تمنا وغریزه وعاطفه واخلاق واکتسابات جمعی وتربیتی وتوارث است
بریده هایی از کتاب بوف کور .....................صادق هدایت
نام کتاب: بوف کور
نویسنده: صادق هدایت
**************
اینشوشیناک
**************
در زندگی زخمهايی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته در انزوا می خورد و میتراشد.
اين دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که اين دردهای باورنکردنی را جزو
اتفاقات و پيش آمدهای نادر و عجيب بشمارند.
در اين دنیای پست پر از فقر و مسکنت ، برای نخستین بار گمان کردم که در زندگی من یک شعاع آفتاب
درخشيد - اما افسوس، اين شعاع آفتاب نبود، بلکه فقط یک پرتو گذرنده، یک ستارهء پرنده بود که
بصورت یک زن یا فرشته بمن تجلی کرد و در روشنایی آن یک لحظه ، فقط یک ثانیه همهء بدبختیهای
زندگی خودم را دیدم و بعظمت و شکوه آن پی بردم .
نمی دانم چرا موضوع مجلس همهء نقاشیهای من از ابتدا یک جور و یک شکل بوده است. همیشه یک
درخت سرو می کشیدم که زیرش پیرمردی قوز کرده شبیه جوکیان هندوستان عبا به خودش پیچيده،
چنباتمه نشسته و دور سرش شالمه بسته بود و انگشت سبااه دست چپش را بحالت تعجب به لبش
گذاشته بود. - روبروی او دختری با لباس سیاه بلند خم شده به او کل نیلوفر تعارف میکرد- چون ميان آنها
یک جوی آب فاصله داشت - آیا این مجلس را من سابقا دیده بوده ام، یا در خواب به من الهام شده بود؟
من هميشه گمان ميکردم که خاموشی بهترين چيزها است . گمان میکردم که بهتر است آدم مثل
بوتيمار کنار دريا بال و پر خود را بگستراند و تنها بنشيند - ولی حالا ديگر دست خودم نيست چون آنچه
که نبايد بشود شد.
بطوری که فراموش کرده بودم که سابق بر اين جزو دنيای آنها بوده ام . چيزی که وحشتناک بود حس می
کردم که نه زنده زنده هستم و نه مرده مرده ، فقط يک مرده متحرک بودم که نه رابطه با دنيای زنده ها
داشتم و نه از فراموشی و آسايش مرگ استفاده می کردم.
ویک قطعه ازیک کتاب دیه که خیلی قشنگه
وقتی دردلت گوه غم وقصه داری اما مجبوری تظاهرکنی ولبخندبزنی که خوشحالی مثل این است که پای برهنه روی شیشه های تیز وبران راه میروی هرلبخند مثل یک قدم دیگرروی جاده ی برنده ی شیشه هاست وبدتران که نباید خون پایت را وسوزش دردت راکسی ببیندوبفهمد ومرهمی گذارد
خوبی وبدی مطلق تنهادرافسانه هادیده میشود نه درادمی زاد که منظومه ای پیچ درپیچ وبی انتها ازنیازو تمنا وغریزه وعاطفه واخلاق واکتسابات جمعی وتربیتی وتوارث است