قسمـت‌های جالـبِ کتـاب‌ها

"در مقایسه با کل زندگی چند هفته و حتی چند ماه چه قدر مهم بود؟وقتی موفق شدی به زودی این لحظات پر استرس را فراموش میکنی"
حکایت آنکه دلسرد نشد
 
"مدتی بعد از رفتن تو بود که توی روزنامه‌ی محلی گزارشی خواندم که عنوانش این بود: «آیا به مراسم خاکسپاری من می‌آیی؟» درباره‌ی اینکه نسل جوان چه حسی درباره این جنگ دارد. یکی از پاسخ‌ها به خوبی به یادم مانده است: شاید من حتی از نصف این چیزهایی که دارد اتفاق می‌افتد سر در نمی آورم اما این را می‌دانم که همه این اتفاقات زیر سر احمق‌های پنجاه و چند سالی است که بی آن که جرأت کنند خودی نشان دهند پول های قلمبه می‌گیرند و با هلیکوپتر این ور و آن ور می‌روند. من هفده سالم است و می خواهم زندگی کنم. می خواهم بروم سینما، بروم کنار دریا. می خواهم راحت سفر کنم، کار کنم. دلم می‌خواهد به دوستم در صربستان تلفن کنم و حالش را بپرسم. اما نمی‌توانم. تلفن ها قطع شده. شاید بچه باشم و حرف‌هایم رقت انگیز به نظر برسد اما دلم نمی خواهد مثل برادر بزرگترم که حسابی دیوانه شده دائم مست کنم یا مثل خواهرم صبح تا شب قرص آرامبخش بخورم. این کارها به جایی نمی‌رسد. دلم می خواهد کار مفیدی بکنم اما حالا دیگر نمی توانم.
بعد حرفی به خبرنگاری که با او مصاحبه می کند می زند که به شدت مرا تحت تاثیر قرار می دهد: خوش به حالت که زنی شما فقط باید به مجروح‌ها کمک کنید. اما من باید بجنگم. به مراسم خاکسپاری من می آیی؟"

از کتاب بالکان اکسپرس- اسلاونکا دراکولیچ
 
اندوه ادم ها را تغیر نمی دهد . فقط شخصیت واقعی شان را پدیدار می کند
بخت پریشان - جان گرین

تنها یک چیز است که دسترسی به امید را غیرممکن می‌سازد: ترس از باخت.
کیمیاگر-پائولو کوئلیو

کارهای زیبا و شگفت انگیز، مادامی که در برابر چشمانی که می توانند آنها را ببینن وجود دارند و خود تاریخچه خود هستند، فقط زمانی که در حالی نابودی و در خطر از بین رفتن قرار دارند، آنگاه است که به آوازه راه می یابند.
سیلماریلیون-تالکین
 
[پدر]، بعضی وقتها که سرحال است، من و برادرم را صدا میزند. میخندد. دستش را روی سرم میگذارد و از این دستِ محکمِ مطمئن نیرویی مرموز وارد بدنم میشود و ته روحم رسوب میکند. نیرویی قدیمی، رسیده دست به دست از اجداد کهنسال، مثل امانتی مقدس، توشه راه برای روز مبادا، برای لحظه های تردید و يأس، برای ایام تاریک، برای بعد.

کتاب دو دنیا (مجموعه داستان های کوتاه)، نویسنده گلی ترقی. داستان پدر
 
Being alone
and
feeling lonely
are
two different
things..​
کتاب: the words i wish i said
 
وقت آزاد باعث می شود ادم ها فکر کنند.تفکر باعث میشود مردم به شکل بیمارگونه ای متوجه خود شوند و در صورتی که بی نقص و بی چون و چرا نباشی، این در خود فرو رفتن منجر به افسردگی می‌شود.
جز از کل
 
ممکن است که من منکر چیزی باشم، ولی لزومی نمیبینم که ان را به لجن بکشم یا حق اعتقاد به ان را از دیگران سلب کنم.
کالیگولا آلبر کامو
 
من با استعداد بودم،یعنی هستم.بعضی وقت ها به دست هایم نگاه میکنم و فکر میکنم می توانستم پیانیست بزرگی بشوم، یا یک چیز دیگر. ولی دست هام چکار کرده اند؟یک جایم را خارانده اند،چک نوشته اند، بند کفش بسته اند، سیفون کشیده اند و غیره.دست هایم را حرام کرده ام.همینطور ذهنم را.
عامه پسند بوکفسکی
 
نه،شاید هم ترسو نباشم.ترسو کسی است که می ترسد و فرار میکند.ولی کسی را که بترسد ولی فرار نکند،نمی شود گفت ترسو است
 
تبعیضات ناعادلانه اغلب با مرور زمان بدتر می شوند، نه بهتر.
پول پول بیشتر می آورد و فقر فقر بیشتر.
آموزش آموزش می آورد و جهل جهل.
انسان خردمند
یوال نوح هراری
 
آرام؟آرام برای چی باید گرفت؟ وقتی بمیریم، خود به خود آرام میگیریم!
پیش از آنکه بمیریم که نباید بمیریم!
کلیدر محمود دولت آبادی
 
دشوار است گام نهادن بر لبه تیغ، به همین سان فرزانگان می گویند رفتن به راه رستگاری دشوار است.
لبه تیغ
سامرست موام


“زندگی ارزشی ندارد، ولی هیچ چیز هم ارزش زندگی را ندارد."
ضدخاطرات
مالرو
 
نجات پیدا کردن بهم نشون داد که بهتره زنده باشی و بگی کاش مرده بودم تا اینکه درحال مردن باشی و آرزو کنی تا ابد زنده بمونی..

اما مهم نیست چه انتخابی بکنیم_تکی یا با هم_نقطه ی پایان ما مشترک است.
مهم نیست چند بار چپ و راستمان را نگاه کنیم.مهم نیست به خاطر ترس به چتربازی نرویم،مهم نیست موقع عبور از کنار دار و دسته های خلافکار در محله ای بد،سرمان را پایین بگیریم.
مهم نیست چگونه زندگی کنیم
هر دو،در نهایت می میریم.
(شاید برای ما مهم باشه ولی خب با توجه به داستان کتاب برای اون ها فرقی نداره)

هر دوتا برای کتاب "هر دو در نهایت میمیرند"
 
-ننه پرو، میدانی که اگر دیگر مشروب نخوری به بهشت میروی؟
+آن وقت تو فکر نمیکنی آنجا سفیدها هم هستند و ما برده آنهاییم؟ نه، بگذار بنوشم تا به جهنمی بروم که برای سیاهان است.


کلبه عموتام
 
گذشت زمان، هیچ ارتباطی با آنچه عقربه های ساعت اعلام می کنند، ندارد‌. این دستگاه های زمان سنج، تنها بر چرخ دنده هایی که نمی اندیشند، عقربه هایی که احساس نمی کنند و پیچ و مهره هایی که روح ندارند، متکی هستند. آنها نمی فهمند پنج ثانیه چیست. تنها می شمارند؛ یک، دو، سه، چهار، پنج. این امر، هم شکنجه ای رنج آور است و هم لذتی بی نهایت.

بینایی، ژوزه ساراماگو
 
مادام که کوه فقیر است از آن ماست؛ اما همین که معلوم شد غنی است، دولت آن را تصاحب خواهد کرد.
دولت یک دست دراز دارد و یک دست کوتاه. دست دراز به همه جا می‌رسد و برای گرفتن است و دست کوتاه برای دادن است و فقط به کسانی می‌رسد که خیلی نزدیکند.

نان و شراب | اینیاتسیو سیلونه
 
جایی وسط صحبت ها گفتم "دوست دارم در مورد خودتون برام بگین ، از وقتی کوچیک بودین. قبل از گِرِیس فقط چارلی"
به من نگاه کرد. کاملا متوجه بودم که داشت تلاش میکرد. به سنگ قبر خیره شد. سرش را تکان داد و دست از تلاش برداشت."من قبل از گریس نبودم."

دختر ستاره ای همیشه عاشق جری اسپینلی"
 
-پیتر،اگر من ده سال تموم سرم رو به دیوار بتنی بکوبم تا از سر راهم برش دارم،احمقم.اگر پسرم رو مجبور کنم اون هم سرش رو به دیوار من بکوبه،نه فقط احمقم،که عوضی ام.نمی دونم تا کی قراره روال این باشه که پیرمردا تصمیم بگیرن جوونا بهتره چه طور بمیرن.اگه دیواری جلوته،بفرما،سرتو بکوب بهش،پای پسر منو نکش وسط.
کوارتت نهایی،آرمینا سالمی
 
Back
بالا