قسمـت‌های جالـبِ کتـاب‌ها

زمانی که به دنیا می آییم، قرار دادی را برای زندگی کردن امضا می کنیم، ولی سال ها بعد، لحظاتی می رسد که از خود می پرسیم چه کسی این قرار داد را به جای من امضا کرده است؟

بینایی، ژوزه ساراماگو
 
بعضی اشخاص وقتی با کسی قهر میکنند ، با خودشان و یا زندگی هم قهر میکنند . آن وقت یک سناریو بر اساس ناراحتی های خود مینویسند و در آن نقش بازی میکنند.

_کنار رودخانه پیدار نشستم

وقتی کاری رو انجام میدی صد در صد انجامش بده!وقتی کار میکنی،کار کن.وقتی میخندی،بخند.وقتی میخوری جوری بخور انگار آخرین باره که غذا میخوری.

_کتاب سبز
 
زندگی پس از مرگ از نظر من شبیه سالن سینماییه که میتونی کل زندگی ات رو از اول تا آخر تماشا کنی؛مثلا فرض کن مامانم می تونه من رو به سینماش دعوت کنه و میتونم زندگی اش رو تماشا کنم.امیدوارم یکی اون پشت بدونه که کدوم قسمت ها رو باید سانسور کنه و گرنه باید کل زندگی پس از مرگم رو هم توی ترس و وحشت بگذونم:))))
~هر دو در نهایت می میرند
 
-خودت بهتر از هرکسی میدانی همه ی آدم ها را بی عیب و نقص می بینی . تا الان هیچوقت درباره ی بدی های کسی حرف نزدی!
- اخر دوست ندارم بی جهت از کسی ایراد بگیرم . همیشه چیزی را که به آن ایمان دارم میگویم
-متوجه هستم . اما تعجب می کنم تو که اینقدر باهوش هستی چطور عیب و نقص مردم را نمی بینی !این سادگی و حماقت همه جا هست اما نه مثل تو !
کتاب غرور و تعصب
 
عشق...
احساسی که انسان را به اوج می‌رساند و به زمین می‌کوبد.
حسی که انسان را به شوق می‌آورد و قلبش را می‌سوزاند.
آغاز و پایان هر ماجراجویی!

جاذبه‌ی میان ما
بریتنی سی‌چری
 
20220720_021117_fo3k.jpg

نمایشنامه‌ی "خاطرات هنرپیشه‌ی نقش دوم"
بهرام بیضایی
 
نمی گی یه دختر چاق و درشتی؟ فکر کردی پسرا با همچین کسی، دوست دارند برقصن؟ فراموشش کن و بگیر بخواب؛ سعی کن کابوس ببینی، این کار عاقلانه تره.

مغازه ی خودکشی، ژان تولی
 
11 ساعت پیش به من گفتند قرار است امروز بمیرم و الان بیشتر از هر وقت دیگری زنده ام

~هردو در نهایت میمیرند
 
فرد باید بیاموزد با دیگری ارتباط برقرار کند بی آنکه با بدل شدن به بخشی از او، به آرزوی فرار از تنهایی پروبال دهد. از سوی دیگر، باید بیاموزد با دیگری ارتباط برقرار کند بی آنکه او را تا سطح ابزاری برای دفاع در برابر تنهایی پایین بیاورد.

هیچ رابطه ای قادر به از میان بردن تنهایی نیست. هر یک از ما در هستی تنهاییم. ولی میتوانیم در تنهایی یکدیگر شریک شویم.

من معتقدم اگر بتوانیم موقعیتهای تنها و منفرد خویش را در هستی بشناسیم و سرسختانه با آن رویاروی شویم، قادر خواهیم بود رابطه ای مبتنی بر عشق و دوستی با دیگران برقرار کنیم.

روان درمانی اگزیستانسیال، دکتر اروین د. یالوم
 
هر روز برای من خاطره ی جدیدی از دورانی با خود می آورد که یک سال پیش با هم داشتیم.یک سری سالگرد های ناخوشایند:)


_استار گرل 2
 
آن را دوباره هنگامی که در ساحل گنگ خوابیده ام در رویا خواهم دید، و باز هم در زمانی دیر تر ، در ساحل یک رود تیره تر ، زمانی که خواب بر من مستولی شود، آن را خواهم دید.

جین ایر، شارلوت برونته
 
It hurts
When you're taken for granted_​

your heart is
almost
as empty
as your
......promises
The words i wish i said:*
+سعی کردم مثل خودش تایپ کنم


 
ما باید کیم را به یاد داشته باشیم و...خب،فراموش کردنش حتی اگر تلاش هم کنم غیر ممکن است.او در هر آنچه بوده ام تنیده شده است.بدون اون به اینجا نمی رسیدم.
اما بدون کیم نمیتوانیم گیر کنیم و از حرکت باز بمانیم.نمیشود به خاطر خواسته های او از حرکت باز بمانیم.
الان باید خودمان دست به کار شویم.
"تمام این مدت"
ریچل لیپینکات/میکی داتری
 
خودخواهی و غرور دو چیز متفاوت‌اند ، هرچند که معمولا مترادف گرفته میشوند.ممکن است کسی مغرور باشد اما خودخواه نباشد.غرور بیشتر به تصور ما از خودمان برمیگردد ، خودخواهی به چیزی که دیگران درباره ی ما میگویند.

"غرور و تعصب"
"جین استین"
 
شاید عده ای فکر کنند اینجوری بهتر شد، یکباره مردن بهتر از جان دادن تدریجی است، و اگر قرار باشد آدم بمیرد، هر چه سریعتر بهتر.

کوری‌ - ژوزه ساراماگو​
 
اگر از ماجرایم با کیم یک چیز یاد گرفته باشم،این است که قطعا شاهزاده نیستم و قصه ی عشق هرچقدر هم که بی نقص به نظر برسد،افسانه نیست.دیگر باورش ندارم.

شانه هایش می افتد،چون بار سنگینی روی آن هاست؛باری که میدانم چیست

"تمام این مدت"
 
از میان مردم ، احمق ترین ها همواره ی در تعصب و خرافه مسکن گزیده اند و گمان من این است که این چیز ها هرگز ریشه کن نخواهد شد ، چرا که تا حماقت جاودانه است ، این ها هم همراهش جاودانه می مانند. انجا که امروز کوه ها سایه افکنده‌اند، روزی دریا خواهد شد ؛ انجا که امروز دریا موج میزند روی صحرا خواهد شد. اما حماقت همواره حماقت خواهد ماند.

قتل همیشه قتل است ، فارغ از شرایط وقوع یا انگیزه اش . لذا ان که میکشد یا ماده ی کشتن میشود تبهکار و جانی است ، هرکس که باشد؛شاه یا شاهزاده فرمانده یا قاضی . کسی که می اندیشد و دانسته مرتکب خشونت میشود حق ندارد خود را از یک جانی معمولی فراتر بنداند ؛ چون همه ی خشونت ها در ذاتِ خود به جنایت منتهی میشوند.

"خونِ اِلف ها"
"آندری ساپکووفسکی"
 
بخش چهارم کتاب با عنوان «تسلی بخشی در مواجهه با ناتوانی و نابسندگی» هست و نقل قول هایی از مونتنی و فلسفه اش رو بیان می‌کنه.
و این بخش اینجوری تموم میشه:

همین که زندگی معمولی با فضیلتی در طلب حکمت، ولی هرگز نه چندان دور از حماقت، داشته باشیم، دستاوردی کافی است.

تسلی بخشی های فلسفه - آلن دوباتن​
 
-هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت. باید آنها را همانگونه که یک بار اتفاق افتاده اند فقط تنها به خاطر آورد.

-من به هیچ وجه چیزی را مسخره نمی کنم. این قدرت را دارم که به چیزی که نمی توانم درک کنم احترام بگذارم‌

-یک بچه معنی استراحت را نمی داند
از موقعی که اصول و حفظ اصول را قبول می کند. آن را می فهمد

-من گمان می کنم در تمام دنیا کسی پیدا نشود که بتواند یک دلقک را بفهمد
حتی یک دلقک هم ، دلقک دیگر را نمی فهمد. در این مورد همیشه حسادت یا چشم و هم چشمی مانع می شود
ماری به مرحله ای رسیده بود که کم کم می خواست مرا بفهمد
ولی تمام و کمال، هیچ وقت نتوانست مرا بفهمد...

-گفتم: کار خیلی فوری دارم
گفت: کسی مرده ؟
گفتم: نه. ولی چیزی شبیه به آن .
گفت: تصادف شدید اتومبیل ؟
گفتم : نه. یک تصادف داخلی.
با صدایی کمی آرام تر گفت: آخ. خونریزی داخلی.
گفتم: نه. روحی. یک مسئله ی روحی است.
گویا این کلمه برایش نامفهوم بود. مدتی به طرزی سرد سکوت کرد.
گفتم: خدای من. آخر انسان از جسم و روح تشکیل شده است.

-برای اولین بار در زندگی ام می دیدم که عادی بودن یعنی چه، یعنی مجبور بودن به انجام کارهایی که میل انسان در آن نقشی ندارد.

-من الکلی نیستم ولی از وقتی‌ ماری رفته، الکل‌تنها چیزی است که حالم را بهتر می‌کند

-تنها یک درمان موقتی وجود دارد و آن الکل است. و یک درمان قطعی و همیشگی می تواند وجود داشته باشد و آن ماری است. ماری مرا ترک کرده است و دیگر برنمی گردد. حالا هم دلقکی که به می خوارگی بیفتد زودتر از یک شیروانی ساز مست سقوط می کند

-ناگهان متوجه شدم که دارم توی وان گریه میکنم و کشف فیزیکی تعجب آوری کردم:قطرات اشکم به نظرم سرد می آمدند.قبل از آن همیشه گرم به نظر می آمدند.در چند ماه گذشته چندین بار در حال مستی گریه کرده بودم و اشک هایم داغ بودند

عقاید یک دلقک _ هاینریش بل
 
Back
بالا