اعترافگاه!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Ham!D ShojaE
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم تو پستای سوتی بعضی وقتا فقط اونایی که لایکاش زیاده رو میخونم :-"
امیدوارم کسی از اعترافم ناراحت نشه ;D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف ميكنم هر وقت اسم تاپيك"بچه هاي سايت رو بكشيد"رو ميخونم، اشتباه ميخونمش و ميگم"bachehaie site ra bokoshid"
حتي الان كه داشتم تايپش ميكردم هم همين طوري خوندمش ;D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم تا حالا دو بار جای دکمه های کیبرد کلاس کامپیوترمونو عوض کردم!
همین کارم باعث شد که:یکی از بچه هامون نتونه امتحان بده,و در نتیجه تکه تکه شدن کیبرد!
باید معلم کامپیوترمونو میدیدین! X-( X-( X-(
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنمم بچه که بودم ، وقتی کارتون تارزان میدیم ، هر وقت به بزرگیه تارزان می رسید گریه میکردم :))
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف مي كنم منم از جلو مدرسه دخترونه رد ميشم نميتونم به سمتشون نگاه نكنم! ;;)
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم وقتی داداشم 3 سالش بود وقتی سک سکه میکرد میذاشتمش کنار دیوار ... هیک کلش میخورد به دیوار ... من ظالم میخندیدم ...
اعتراف میکنم هر وقت مامان و بابام از دست داداشم عصبانین منم هرچی آتو دارم رو میکنم میشم آتیش بیار معرکه بعد داداشمو اینجوری نگاه میکنم :> ;;)
اعتراف میکنم بعضی وقتا به این فکرمیکنم اگه سرطان بگیرم موهام بریزه همه دوستا و فامیلا واسم گریه کنن یه لبخند محزون میزنم میگم همتونو دوست دارم ... مرگ به من نزدیکه ولی امید دارم به زنده بودنم ... بعد میشینم واسه این فکرام نیم ساعت گریه میکنم ...
اعتراف میکنم آدامس خرسی بهم آرامش میده ...
اعتراف میکنم بیشترین گریه رو سر کشته شدن هموسو تو جومونگ کردم ...
 
پاسخ : اعترافگاه !

بچه که بودم همیشه دوست داشتم مامانم موهامو مثل موهای دیانا(دوست آنشرلی) ببنده... 8-^
با این حال هیچوقت نبست :(
 
پاسخ : اعترافگاه !

در راستای پست بالا اعتراف میکنم همیشه دوست داشتم موهام قرمز بود. 8-^
 
پاسخ : اعترافگاه !

دوستان آيا احساس ميكنين اينجا بايد بيان درد دل بنويسين؟ :|
+ اعتراف ميكنم وقتي يكي از تاپيكاي خلاقيتو رو ارسالاي آخر ميبينم ميرم ميخونم حتما! :-"
+اعتراف مكينم اون بالاييرو نوشتم تا پستم اسپم نباشه هدف اصلي اون جمله ي اولم بود!

پي اس: اعتراف ميكنم وقتي اين پستو ميدادم احساس ميكردم انجمنه خلاقيته اينجا! :-" :)) ;D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم از اینکه اینقدر این پست لایک خورده شگفت زده شدم!
از اون بیشتر اینکه همش دخترا ورداشتن لایکش کردن!!!
بگذریم
اعتراف میکنم وقتی بیرون میرم سعی میکنم عینک آفتابی بزنم که راحت تو چشم مردم نگاه کنم و اونا نفهمن در غیر این صورت همش سر به زیرم و برای همین یه سری مشکلات برای گردنم درست شده که کله ام راحت صاف نمیشه و به صورت دیفالت رو به پایینه!

اعتراف میکنم این یکی دو سال که شبا درست نمیخوابم زیر چشم هام معمولا سیاه بوده این مشکلو گاهی تو دبستان داشتم
اون موقع یکی از بچه ها با لحن جدی بهم گفت قیافت خیلی خوب شده ببینم سایه چشمی چیزی زدی اینقدر قشنگ شدی؟! :))
نکته اخلاقی:شبا زود بخوابید مخصوصا شما پسرا! :|
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم که یه بار (یک بار از اون صدهزار بار!!!!) رفته بودیم با دوستام برایه حضور و غیاب...وقتی دفتر حضور غیاب رو میبریم سر کلاسها که معلم ها امضا کنن یکی از بچه ها میره داخل بقیه پشت در کلاس منتظرش می ایستن...ما هم که خیلی بچه های مثبتی هستیم و اصلا مرض نداریم و کاملا مخالف مردم ازاری هستیم ;D درکلاس رو رویه بچه ای که میره داخل میبندیم!!و دستگیره رو محکم از پشت میگیریم که نتونه بیاد بیرون و ضایع بشه!! :-"خلاصه...یکبار من در رو محکم گرفته بودم و دیدم یه نفر داره تلاش میکنه بازش کنه اما نمیتونه.همون موقع یکی از دوستام از تو راهرو رد میشد گفت ایول اگه در رو روی فلانی گرفتی پس یه 5 دقیقه دیگه هم بگیر که همون موقع در نیم باز شد و مشاهده نمودیم که بجای دوستمون ،معلم ادبیات پشت دره و میخواسته بره بیرون که ما در رو گرفته بودیم!!!!ماهم که جاخورده بودیم باسرعت نور فرار کردیم و این عبرت نشد که دیگه ازین کارا نکنیم بلکه نه تنها به شما دوستان پیشنهاد میدم انجام بدین (خیلی حال میده)بلکه برا خودمونم مثه عادت شده!!!
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم وقتی اعصابم خورده,کلا یه کارایی میکنم که همه اعصابشون بریزه به هم!! X-(
اعتراف میکنم روزایی که خوش میگذره,شبش باید یه اتفاقی بیافته که گند زده بشه بهش!!
اعتراف میکنم وقتی این روز نزدیک میشه(با توجه به بانگم) فاطمه ی خوش اخلاق و کلا خیلی با آرامش,تبدیل میشه به یک موجود عصبی فرا زمینی!!
به بزرگی خودتون ببخشین کسایی که باهاشون بد رفتار کردم این چند روزه!!
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می‌کنم تا همین ده‌دقیقه پیش عایشه (همسر پیامبر) رو عاشیه می خوندم ;D
الان داشتم تاریخمونُ دوره می کردم یکم دقت نمودم ;;)
 
پاسخ : اعترافگاه !

من اعتراف میکنم که تا سن 6 سالگی فکر میکنم که.... عه....عه... محتویات دماغم رو میخوردم ^#^


شست پامم از بدو تولد تا مدت مدیدی میخوردم :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم همچنان نمیدونم پست اول صفحه . آخر صفحه کدومن!!!!! X_X X_X :-[ :-" :-" ;D
خو چیه؟!؟!؟ ;D
 
پاسخ : اعترافگاه !

دقیقا پست بالایی رو منم صدق میکنه !!
اما من همیشه میام اخرین صفحه ها رو میخونم :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف ميكنم اين كلمه ي شابك كتاب رو تا 2سال پيش شابْك ميخوندم.يكي از دوستامم كه هيچي...اون ميخوند شابُك!!!!:دي
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم از بس تنبل و بی حوصله شدم که در طول روز فقط یه وعده غذا میخورم!!
به این صورت که دوبرابر ناهار همیشگی رو میخورم بعد تا فردا ناهار فقط آب میخورم!! ;D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم یه سگ به تمام معنی شدمو همه رو......!!!!
اعتراف میکنم میخام یه نفرو بگیرم بزنم!!!!!
اعتراف میکنم میخام به یه نفر بگم که من........!!!......
اعتراف میکنم دلم میخاد شلوغی کنم!!!
 
Back
بالا