اعترافگاه!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Ham!D ShojaE
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم در طول این تابستون هییییییییییچ کار مفیدی انجام ندادم ;;)
یه اعتراف دیگه این ک تا 2 سال پیش از وجود خارجی یکی از عموهام خبر نداشتم و فک می کردم 3تا عمو دارم ولی 4تا داشتم چون وقتی خیلی کوچیک بودم دیده بودمش و از اون موقع خارج بود :))
 
پاسخ : اعترافگاه !

صادقانه اعتراف میکنم بچه که بودم وقتی با مامانم دعوام میشد چندتا لباس میذاشتم تو کیف مهدم تا شب که همه خوابن از خونه فرار کنم :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعـتـراف مـی کـنـم یـکی از دوستای بابام بود......این یه دخـدر داشـتــــ کـه از مـن خـوشـش مـی اومـد[nb] البته منم ازش بدم نمیومد :-" [/nb], یـه بـار چـنـد سـال پـیـش اومـدن خـونـه ی مـا , گـلاب بـه روتـون مـن رفـتـم دسـشـویـی ( حـیـاطـه)بـعـد از یـه دیـقـه صـدای دخـدره شـنـیـدم کـه اومـده تـو حـیـاط بـعـد ازم پـرسـیـد : چـی کـار مـی کـنـی؟؟؟
گـفـتـم: واقــعـن مـی خـوای بـدونـی؟؟؟گـفــت: آره حـتـمــا!!! گـفـتـم: والا دارم م یـ ریــ نـ م , ... کـافـیـه یـا بـیـشـتـر تـوضـیـح بـدم؟؟؟ B-)

گـفـت: آره عـزیـزم مـن سـراپـا دارم گـوش مـیـدم :-* ,آقـا مـا هـم فـک کـردیـم ایـن فـازه شـوخـی بـرداشـتـه ;), ده دیـقـه واسـش از رنـگـو شـکـلـه گـُه بـا مـسـخـره بـازی گـفـتـم بـخـنـده!! ;D ;D ;D !بـعـد کـه اومـدم بـیـرون دیـدم داره بـا گـوشـی حـرف مـی زنـه .... ~X( خـودمـو زدم بـه تـب کـردن تـا اخر شـب کـه ایـنـا بـرن مـن تـو خـونـه داشـتـم در بـاره ی گوه و مـریـضـی و اسـهـال صـوحـبـت مـی کـردم کـه قـضـیـه طـبـیـعـی جـلـوه کـنـه ,خـلاصـه رابـطـمـون بـه طـور کـلـی بـا دوست بابام ایـنـا قـطـع شد!!! :o
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم بچه که بودم.حدودای کلاس اول یا بیش دبستان
معلممون میگفت یه گنجشکی هر روز میاد شما رو نگا میکنه.اگه کمک مامانتون ندین و شیطونی کنین و..... به من میگه.
منم تا چند روز بچه خوبی شده بودم. بعد چند روز خسته شدم دنبال راه چاره بودم.بعد فهمیدم تنها جایی که میتونه گنجشکو قایم کرده باشه کانال کولره .
از اون به بعد جلو دریچه کولر هیچ خطایی نمیکردم :)) :)) :))
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف ميكنم وقتي تازه اينجا عضو شده بودم نميدونستم پ.خ چيه :)) :)) :)) :)) ;D ;D
تازه الانشم نميدونم پ.ن چيه ;)) ;)) ;)) ;)) :-[ :-[ :-/ :-/ :-/ :-/ :-/
 
پاسخ : اعترافگاه !

معترفم که قبلا که پست میدادم بعد از اینکه ارسال میکردم میرفتم دوباره با آرامش کامل از اول میخوندم
و میگفتم :به به به به :دی
چقدر خوب نوشم :-"
الان هم بعضا اینکارو میکنم :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم همیشه وقتی این صفحه میومد نمیخوندمش ببینم چیه فکر میکردم ارور میده میبستمش پشیمون میشدم :-"

1234.jpg
 
پاسخ : اعترافگاه !

در كودكي فكر ميكردم اعضاي خانوادرو از مبل فروشي ميخرن :-" آخه مبل فروشي يكم شبيه خونه است بعد دكورم داره و اينا ...نه؟ خيلي شبيه خونس ;D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم بعد از هر ارسالی میرم آخرین پستم رو میبینم تا شاید یه وقت ستاره م زیاد بشه!!!!! ;D ;D ;D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم که تا کلاس چهارم دبستان نمی دونستم پی نخود فرستادن یعنی چی! به خاطر همین هر کس میخواس من یه جایی نباشم میگفت: برو نخود سیاه بیار.
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم وقتی من 10 سالم بود، خواهرم اولین نفر توی فامیل نزدیکمون بود ک عروسی کرد، بعدش یه روز ک رفته بودم خونه ی عموم:
عمو: خواهرت کجاست؟
من: رفته زیارت سبزقبا!
عمو: با کی رفته؟
من: با "اون"
عمو و سایرین :)) =))
من: :-/
ضمیر سوم شخص مفرد: :|
خواهرم و "اون": [-o<
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم فکر میکردم ماهک(از این خوراکیا!) یه جعبه ی قشنگه که توش ماه و ستاره داره دریغ از این که یه جعبه ی کارتنیه که توش گندمک داره
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکن که مغازه سره کوچمون که خواستم ازش شارژ بگیرم ، اشتباها دو تا به جا یکی به من داد و منم خیلی عادی گرفتمش و رفتم!! >)
 
پاسخ : اعترافگاه !

عاقا من بچه که بودم موقع خوردن ابمیوه و شیر و اینجور چیزا نی رو گاز میگرفتم و میجویدم ;D
بعد الان اعتراف میکنم که هنوز این عادتمو دارم :-[ ;D :-"
یادمه یه بار مامانم نی شیشه ای خریده بود که اینا خیلی نازک بودن و سه تاشونو من با گاز گرفتن شکوندم :-" =)) =))
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم بچه که بودم ، حرف ِ جنگو اینا که میشد ، و میگفتن میخوان به ایران حمله کننو اینا ،

میرفتم از پارک چن تا سنگ قایم میکردم تو جیبم ، بعد میوردم تو اتقم قایم میکردم که مثلا اگعه سربازا اومدن تو خونمون بزنمشون در برم .:-"""

× یا اینکه گیر داده بودم به مامانم منو ببره کلاس آمریکایی که اگه حمله کردن بگم من آمریکاییم کاریم نداشته باشن .:)))) :-" :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم کلاس اول که بودم یه شیشه آب برداشتم گذاشتم تو یخچال گفتم هیچکس به این دست نزنه.یه چند ماهی گذاشتم بمونه بلکه یه فرجی بشه یخ بزنه!!!
واقعاً فکر می کردم اگه زیاد بمونه یخ میزنه!! توجه کنید:واقعاً
 
پاسخ : اعترافگاه !

بچه که بویم با این تفنگ ساچمه ای ها بازی میکردیم. (همونا که از این تیر مرواریدیا داشت. :-" )
بعد من یادم نمیره مثلا تو مدرسه یه روز میگفتن بیارید بازی کنید ولی بدون تیر. :-" بعد من همیشه تو تفنگم تیر بود. :-" ینی به صورتی که بچه ها اون روز بازیشون قشنگ زهر مارشون می شد از درد تیر. :-" :))
یادش بخیر. 8-|
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم هیچوقت نمیفهمم کدوم پریز مال کدوم چراغه =))
حتی تو خونه خودمون :)
 
پاسخ : اعترافگاه !

من اعتراف میکنم همیشه اسم ابوالفضل پور عربو با فریبرز عرب نیا قاطی میکنم.وهمیشه فک میکنم مامان باران کوثری پوران درخشنده اس(واقعا رخشان بنی اعتماده)
و همیشه فریبرز عرب نیا رو قیافتا با فرامرز غریبیان قاطی میکنم.شبیهن خو!!
 
Back
بالا