اعترافگاه!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Ham!D ShojaE
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم بچّه که بودم وقتی میگفتن یه نفر از فرنگ اومده فک میکردم فرنگ‎م یه شهره مث شهرای دیگه. :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم بچه که بودم فکر میکردم همه مردم فارسی صحبت میکنن ینی خارحیا انگلیسی حرف میزنن بعد تو دلشون به فارسی ترجمه میکنن :-"
یا مثلا فکر میکردم ایران اسم یه شهره بعد هی تو اخبارو اینا که میگفت یه بار به مامانم گفتم مامان ما چرا نمیریم ایران؟یه بار بریم ایران :D
 
پاسخ : اعترافگاه !

بله،تا هفته پیش فک میکردم پائولو کوئیلو زنه :| عکسش رو دیدم ،برازنده هم بود ماشالا :|
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم زمانی روزنامه میخرم که ارزششو داشته باشه یعنی یه چیز مفت هم روش باشه ، مثلا امروز ایران خریدم که به مناسبت هفته دولت یه مجله شصت هفتاد صفحه ای رایگان هم روش بود .
 
پاسخ : اعترافگاه !

ملّت! اعتراف میکنم که اعترافاتون خیلی یُبسه جدّن :/

#هارهار

#اسپم

تلقین نکن اسپم نیست :-‌’’
 
ﭘﺎﺳﺦ : ﺍﻋﺘﺮﺍﻓﮕﺎﻩ !

اعتراف ميکنم منم مث خيلياي ديگه دقيقه نوديم!!!
يني درين حد ک از اول دبستان تا حالا نشده زودتر از 10 شب مشقامو بنويسم(البت امسال خودمو بءس آدم کنم!!!)!!!
يا تا حالا نشده مثلا تکاليفيو ک دبير امروز داده رو همين امروز انجام بدم!!!
يني ي جوريه ک اگه بگن ي ما ديگه امتحان داري ميذارم روز بيست ونهم شرو ميکنم ب خوندن!!!!!
البته امسال ديگه اينجوري نيستما!!!
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم بچه که بودم، فکر میکردم نقطه های سیاه توی دیوار یا جاهای مختلف که مثلا اون قسمت سفید کاری دیوار کنده شده، همون دوربین های خداست که توی قیامت فیلممون رو نشون میده :-"""""
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم:بچه که بودم همیشه فکر میکردم اون نورایی ک تو جاده ها هست(تیرای چراغ برق نه اون شهرک ها و اینا)همیشه فکر میکردم تهرانه! :Dینی از هر شهری ک رد میشدیم اون نورای دور برام تهران محسوب میشد :))داداشم داغون تر,هرجا میرفتیم میگفت"اینجا ایرانه؟" :))
کلا خانوادگی جغرافیامون صفر بوده :))
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف مى كنم تا حالا حتى يه بار هم نتونستم توى بازى وسطى گل بگيرم!!!
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم تا همین الان فک می کردم "باریون" دختره!! =)) :-"

http://www.sampadia.com/forum/index.php?action=profile;u=14222
 
پاسخ : اعترافگاه !

به نقل از A M I N :
اعتراف می کنم تا همین الان فک می کردم "باریون" دختره!! =)) :-"

http://www.sampadia.com/forum/index.php?action=profile;u=14222
اعتراف میکنم منم الان برام شفاف شازی شد :D
 
ﭘﺎﺳﺦ : ﺍﻋﺘﺮﺍﻓﮕﺎﻩ !

اعتراف ميکنم هروخ ميام سمپاديا اول ميرم پروفايلمو چک ميکنم ببينم لايکام چن تا شده و عايا نظر جديدي تو بانگم دارم يا نه!!!
ک البت شايد لايکام بيشتر شده باشه اما متاسفانه:
there is no comment...
مسئولين رسيدگي کنيد لطفا!!!!!
 
ﭘﺎﺳﺦ : ﺍﻋﺘﺮﺍﻓﮕﺎﻩ !

اعتراف ميکنم هنوزم وقتي ميخوام مرغ بخورم با خودم فک ميکنم اين مرغه،مرغ بوده قبلا يا خروسه ک قالب ما کردن!!!
دوباره اعتراف ميکنم از سوسک بيشتر از مارمولک ميترسم!!!
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم بعد هیفده سال زندگی به این نتیجه رسیدم که خنثی بودن نسبت به اتفاقات ، بهترین عملکرد برای حفظ آرامشه.
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم یه بار سوسک رفت تو پاچه شلوارم منم که نمیدونستم سوسکه هی فشار داده بودم کلا له شده بود :-" بعدم خیلی شیک و مجلسی پامو شستم شلوارمو عوض کردم به هیچکسم چیزی نگفتم فقط مامان بزرگم میدونست بعد دوستم اومده میگه اعظم سوسک رفته تو شلوارت؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :oمنم ریلکس گفتم اره :Dیه جیغ کشید گفت من اگه جای تو بودم الان بیمارستان بودم :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم کتابای درسی سال کنکورمو یکی میخواست
خیلیم میخواست!
چنتا از اون قطوراشو ندادم بهش
نه چون واسم ارزش داشتن
گذاشتم زیر لپتاپم بجای کول پد :))
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم یک بار هندسمو شدم 5.5 از 20 :))
و رفتم خونه در کمال قباهت یک برگه با نمره 19.5 نوشتم و اومدم اعتراض کردم چرا شدم 5.5 :))
اصلا دبیرمون هنگ کرده بودو اینا دوباره تصحیح کرد شدم 18.5 تازه :))
بعد اصلا هم شک نکرد من برگه رو عوض کردم :))
این که چیزی نیست تو امتحان هندسه نوبت اول منو عقبیم برگمون جفت هم بود اون شد 20 من 17.5 :))
چرا؟چون دبیرما کلا سخت نمره میده :))
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم من قبلا فک میکردم پارک وی تهران یک پارک که شکل Vداره
تا این که یه روز با دوستم مجردی اومده بودیم تهران
به ذهنم رسید بریم پارک وی. بعد آدرس پرسیدن و دردسر فراوان رسیدیم
ولی پارکی نبود از یه مرد سوال کردیم
گفت عزیزم به ابن تقاطع میگن پارک وی


+آخه چرا اسم تقاطع میزارن پارک ،
 
پاسخ : اعترافگاه !

خُب چیزِ فان‌ی نیست حقیقتاً؛ ولی اعتراف می‌کنم که یه بار گوشیِ داداش‌م رو جواب دادم و خودم رو دوست دخترش معرفی کردم و کلّی عشوه خرکی اومدم وکاری کردم که دختره باهاش کات کرد. :-" صرفاً چون‌که اون روز برنامه ی شهربازی رفتنِ من با دوستام رو به‌هم زده بود. :-"
 
Back
بالا