اعتراف میکنم تازه پی بردم از بین کسایی ک میشناسم تنهآ کسی هستم ک مدادو بین انگشتای ۳ و ۴ از سمت انگشت شست میگیره :/
نقطه تقارن ۴ تا انگشت
او هوهو واز من یه سری اعتراف کنم رو دست اینا (ولی شبیه)اسم معلم عربیمون معصومه باقری است.
اعتراف می کنم صد دفعه عین خل ها بهش گفتم خانم معصومی
چند دفعه هم نزدیک بود معلم فیزیک مون رو به اسم کوچیکش صدا کنم ( و بگم: خانم هانیه!)
اعتراف می کنم یه دفعه سر کلاس ورزش باید به پشت می دوییدیم . من یه هو از پشت خوردم زمین. خیلی ضایع بودم
اعتراف می کنم یه بار به معلم زبانم درباره ی نوشتن تکالیف دروغ گفتم:-ss
و اعتراف می کنم یه بار جواب تیکه ی معلم فیزیکمون رو با تیکه دادم!!! نزدیک بود بفرسته منو پیش مشاورمون
اعتراف می کنم سرکلاس یه معلم پروازی زبان بودیم کلاس پر تجربی بود(5 ریاضی بیست سی تجربی) یکی از تجربی ها که کنارم نشسته بود رفت بیرون برگشتم با ایما و اشاره به یکی از همکلاسی هام گفتم :«گفت به وسایلش دست نزنیم؟»او هوهو واز من یه سری اعتراف کنم رو دست اینا (ولی شبیه)
من اعتراف می کنم سر کلاس شیمی به معلمم گفتم سروش ...
(سروش اسم داداش کوچیکمه و بعد کل کلاس با خبر کشی یکی از بچه ها فهمید من اسم داداشم رو گفتم)
اعتراف می کنم تو راهنمایی معلم علوممون (رشته اصلیش فیزیک بود) یکی از بچه ها چ#$کش بود هی طرف داریش رو می کرد و بقیه باهاش همیشه متلک می نداختن یعنی نصف زنگ معلم به ما ما به معلم .
اعتراف می کنم بچه های کلاس ما یک مشت دزد محضا یکیش همین amirreza rahmati@
اعتراف می کنم همین ارازل جا مدادی یکی از بچه ها رو دزدیده بودن قایم کرده بودن اونم برای این که کسی روش کلیک نکنه هیچی نگفته بود زنگ آخر شده بود کسی که دزدیده بود فراموش کرده بود جامدادیش رو ورداشه.
اعتراف می کنم یکی از بچه های کلاس کیفش رمزیه ولی بچه های ما رمزش رو باز می کنن و به حدی از توش می دزدن که کیفش سبک می شه میاد سر کلاس می گه :« اصلا تغییر وزن نداده ک@#شا بدین وسایلم رو.»
اعتراف میکنماعتراف میکنم در دوران طفولیت
فک میکردم هرکی ازدواج کنه بعد ی سال باید بچه داشته باشه
بعد ی زوجی داشتیم تو فامیل اینا بچه دار نمیشدن
من فک میکردم اینا ب ما دروغ میگن ک ازدواج کردن و ب نظرم از متفورترین موجودات جهان بودن
اصن با ی نفرت خاصی نگاهشون میکردم