اعترافگاه!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Ham!D ShojaE
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
کلاس اول که بودم روزای اول مدرسه کتاب نداشتیم، معلممون گفت هر کدوم یه نقاشی برام بکشید
از اونجایی که بنده همیشه گنده تر از دهنم می‌خوردم و اون موقع هم تو جوّ عروسی دخترعمه‌م بودم، به کوه و درخت و خونه بسنده نکردم و اون عروسی رو تصویر کردم
داشته باشید که لباس عروس یه دکلته بلادکفری‌طور بود که همه‌چیو نشون میداد، منم که در نقاشی به جزئیات وفادار :)) همون‌جوری کشیدمش :)) معلمم دید کلی تشویقم کرد برای خلاقیتم، رفتم خونه مامانم چشمش به اون همه چاک و برجستگی و فرورفتگی افتاد (تقصیر خیاط بود نه من :))) یه نگاه به من کرد گفت خیلی قشنگ کشیدی ولی خجالت نکشیدی اینو به معلم نشون دادی؟ :)) منم که پای انیمیشن‌های خاکبرسری بلادکفر بزرگ شده بودم و درک نمی‌کردم چنین چیزی واسه نشون دادن به معلم مناسب نیست :)) (انیمیشن فرنگی رو پری دریایی دیزنی در نظر بگیرید)
وایسادم مامانم از اتاق بره بیرون بعد با عصبانیت کاغذو کندم هزار تیکه کردم انداختم آشغالی :))
جالبش بعد از اونه که مامانم گفت آخه چرا کندیش دیگه؟ نقاشی به اون خوشگلی رو واسه چی خراب کردی؟ (متاسفانه محتوای کلام پندآمیزش رو درک نکرده بودم و فکر میکردم اگه فقط صفحه رو امحا کنم همه‌چی حله) لذا از غصه به فنا دادن اون نقاشی تا خود شب گریه کردم :))
این بود انشای من :))
دیگه نبینم بیاید بگید اعتراف میکنم خیلی مهربون و ساده لوحما :))
 
اعتراف می کنم وقتی 4 سالم فک می کردم پول قلکم یه میلیارده ولی الان می فهمم با کل اونا(وقتی آدامس 500 بود) توفم کف دستم نمینداختن
 
اعتراف میکنم
تا کلاس سوم دبستان
تمام لقمه هایی که مامان بابام با نون لواش درست میکردن و نمیخوردمشون رو از پنجره اتاقم پرت میکردم پایین تا بگم خوردم و دعوام نکنن:D:)):))

همچین آدم بیشعوری بودم من :D:))/m\
خونمونم طبقه پنجم بود و پنجره اتاقم باز میشد به پارک خیلی بزرگ پایین خونمون و من توجیح میکردم یکی پیدا میشه و این لقمه هارو میخوره یا اینکه من دارم به پرنده ها غذا میدم:))
  • مشکل اساسی این بود که من دیر یادم میومد:D و بعد چهار پنج روز از تو کیفم در میآوردم
  • و بعد چهار پنج روز قطعا خراب شده بودن و من میترسیدم که دعوام کنن :-"
 
آخرین ویرایش:
مامان بزرگ پدریم که فوت کردن من ۶سالم بود پسر عموم ۸سال پسر همسایه هم همچین چیزی ،شب خونه ی مامان بزرگم مونده بودیم و رفتیم کوچه ی اتیش درست کردیم بعد ته سیگارایی که مردم انداخته بودن زمین جمع کردیم اومدیم اونایی که یکمش مونده بود دوباره روشن کردیم کشیدیم :))
اَه:))خوبه مریض نشدیم.
 
آخرین ویرایش:
اعتراف میکنم همه خوراکی های خوشمزه ای که تو خونه تموم میشه و همه فکر میکنن ارمان خورده رو خودم میخورم :))))))
 
اعتراف می‌کنم وقتی آهنگ (( اگر از تو پیشم بری شمعدونی ها دق میکنند.)) رو می‌شنیدم فکر می‌کردم داره می‌گه جا شمعی‌ها دق می‌کنند و اصلاً نمی‌دونستم شمعدونی اسم یه گل هست. :-"
 
اعتراف میکنم همیشه از دوستام آتو جمع میکنم و ازشدن سوتی میگیرم ک ی وخ خودم سوتی دادم همشو بریزم جلوشون و بیشتر ب اونا بخندم


ی اعتراف دیگه این خیلی اوقات دوستامو کتک زدم و آخرشم ب اسم شوخی تمومش کردمX_X
 
خب منم راهنمایی وقتی برا سرویس مدرسع منتظر بودم یه ماشینه بود پشتش mammut زده بود همیشه پارک بود بغل خیابون
الان یادم اومد چرا تا اخر سال با خودم میگفتم ممات ینی چی ؟ :|
فقط احساس شرمساری میکنم که تلفظای دیگه رو امتحان نکردم
 
اعتراف میکنم که دلم میخواست یه تعدادی دیگه ای هم مثل پرنیان بیان اعتراف کنن ببینیم چه خبره تو این سایت :-"
 
اعتراف میکنم تا ماه رمضون همین امسال فرق زلوبیا و بامیه رو نمیدونستم...:))
همچنین اعتراف میکنم که یه مدت هم دوربین عقب و هم دوربین جلوی گوشیمو پوشونده بودم چون همش فکر میکردم یکی داره نیگام میکنه...X_X(به خاطر یه فیلم بود البته)
 
اعتراف میکنم یه بار دروغی به مادربزرگم گفتم که الانم به چیز خوردن افتادم به این ترتیب که
یه بار رفتیم خونه مادربزرگم خورشت هویج داشتن منم واسه اینکه دلش نشکنه و اینا گفتم اتفاقا خیلی هم دوس دارم حالا هر وقت میرم اونجا خورشت هویج که ازش متنفرم میاره برام حالا من باید چ غلطی کنم ؟؟ :)):)):D
 
من نمیتونم تو فیلما یا عکسا ساعت رو بخونم(ساعت انالوگ) باید از ساعت خونمون نگا کنم بعد بفهمم ساعت چنده.
 
بچه ک بودم فک میکردم مخلفات دماغ چیزایی هستن ک تو ذهن آدم فراموش میشه برا همین همیشه دماغمو درمیاوردم میخوردم :))
 
آخرین ویرایش:
اعتراف میکنم الان در وضعیتی هستم ک حتی سگی ک اینجاس رو بزنی نمیاد بیرون تو این گرما ولی من بیرونم:((:((
 
  • لایک
امتیازات: Bunny
اعتراف میکنم تو گوشی دوست صمیمیم بیشتر از گوشی خودم ازم عکس وجود داره یه عالمه عکس از ویدیو کال و فیلترای داغون اسنپ چت و تو تئاتر و سینما ‌ ک حواسم نبوده ازم عکس گرفته و الان میتونه تو دو مین همشونو استوری کنه و ب فنام بده:|
 
اعتراف ميكنم يه بار امسال داشتم سر امتحان ادبيات ترم دو تقلب ميكردم از رو برگه يهو ديدم مراقب اومد منم ترسو
سريع برگه ارو انداختم بالا خوردمش |:
پريد تو گلوم از ترس مراقب ، جوري كه كم مونده همونجا بميرم واسه يه برگه تقلب
با دو بطري اب به زندگي برگشتم:))
 
اعتراف میکنم تو این یه ماه تابستون ساعت 7 از خواب بیدار میشم
پ.ن : دست خودمم نیس (هوا گرمممممه)
 
Back
بالا