اعتراف ميكنم بچه ك بودم فك ميكردم زن وشوهرا يه نامه مينويسن واسه خدا ك ما بچه ميخوايم بعد خدا با يه جادو بچه رو ميذاره تو شكمه مامانه
يه همچين بچه ي اسكولي بودم
ما یه فامیل دوری داریم که اسمش بنت الهدی است. اعتراف می کنم که من تمام 8 سالگیمو به این فکر می کردم که هرکی میره مکه میشه حاجی. این کجا رفته شده بنت؟!!!!!!!!!!!!!!!
اعتراف میکنم که هنوز خیلی از دوستام رو نشناختم.
شاید لفظ دوست مناسب نباشه.ولی.....
راجع به بعضیا اشتباه فک کردم.
تو روت باهات دوسته و پشت سرت زیرآبتو می زنه.
اعتراف میکنم وقتی 10 سالم اینا بود یه مدت کارم این بود که با دوستم بریم پشت بوم خونه شون و بطری نوشابه رو پر کنیم از آب جوش و بریزیم سر مردم
بعضیا به فحش دادن بسنده می کردن و بعضیام میومدن دم در خونه و چوغولیمونو می کردن نامردا
اعتراف ميكنم همين محرم ياثار الله رو توي يه پرده خوندم يا شار الله ( چوت "ث" كشيده بود منم فك كردم "ش" است) بعد ديكشنري عربي رو نگا كردم ديدم كلمه ي "شار" نداريم
ب دوستم زنگ زدم گفتم : نرگس شار يني چي ؟! از شارش مياد؟!
دوستم گفت چي ميگي و اين حرفا وقتي تعريف كردم قضيه رو الفاظي همچون اسكول و شاس كوچولو نصيبمان شد
من همیشه روزای اول مدرسه مسافرت تشریف داشتم و نمیرفتم هیچ وقت شعار ها رو یاد نداشتم و فقط به تقلید از بچه ها یه چیزی از خودم می پروندم.
تو دبستان بچه ها سر صف یه شعاری میدادن: نَصرُ مِن الله و فَتحٌ قریب
چیزی که من فک میکردم دارن میگن این بود: مَستُ من الله وَلی و مَلی! و همیشه سر صف با جدیت تمام همراه بچه ها این شعار من در آوردی رو میگفتم