بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

FaRZANEH15

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
375
امتیاز
1,262
نام مرکز سمپاد
فرزانگــآن
شهر
tab
دانشگاه
SBMU
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

چشمم اُفتاد به آن آیینه یِ سرد و کثیف
طبقِ معمولِ همیشه
پس از آن گریه یِ بی اتمامم
ترسیدم لرزه افتاد به بند بندِ همه اَندامم
از خودم پرسیدم:
من همان دختر سرزنده یِ خوش فرجامم؟
کو دو چشمی که در آن شوقِ جهان پیدا بود؟

مریم شعبانی
 

sadafak

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
252
امتیاز
1,209
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو
شهر
تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست
گذاشت سرخ ترین سیب،سیب من باشد
حسود نیستم اما کسی به غیر خودم
غلط کند که بخواهد رقیب من باشد
به هر کسی که شبیه تو نیست،بدبینم!
اجازه هست که عشقت نصیب من باشد؟
امید صباغ نو
 

tara 20

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
180
امتیاز
1,336
شهر
کرمانشاه
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!




عاشقم.....

اهل همین کوچه ی بن بست کناری ،
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی ،
تو کجا ؟
کوچه کجا ؟
پنجره ی باز کجا ؟
من کجا ؟
عشق کجا؟
طاقتِ آغاز کجا ؟
تو به لبخند و نگاهی ،
منِ دلداده به آهی ،
بنشستیم
تو در قلب و
منِ خسته به چاهی......
گُنه از کیست ؟
از آن پنجره ی باز ؟
از آن لحظه ی آغاز ؟
از آن چشمِ گنه کار ؟
از آن لحظه ی دیدار ؟
کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت ،
همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب ،
تو را یک نظر از کوچه ی عشاق ببینم..
به كسي كينه نگيريد
دل بي كينه قشنگ است
به همه مهر بورزيد
به خدا مهر قشنگ است
دست هر رهگذري را بفشاريد به گرمي
بوسه هم حس قشنگي است
بوسه بر دست پدر
بوسه بر گونه مادر
لحظه حادثه بوسه قشنگ است
بفشاريد به آغوش عزيزان
پدرومادروفرزند
به خدا گرمي آغوش قشنگ است
نزنيد سنگ به گنجشك
پر گنجشك قشنگ است
پر پروانه ببوسيد
پر پروانه قشنگ است
نسترن را بشناسيد
ياس را لمس كنيد
به خدا لاله قشنگ است
همه جا مست بخنديد
همه جا عشق بورزيد
سينه با عشق قشنگ است
بشناسيد خدا
هر كجا ياد خدا هست
سقف آن خانه قشنگ است
رحمان نصر اصفهانی
 

reyhane.kh

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
94
امتیاز
1,986
نام مرکز سمپاد
دیبرستان فرزانگان 1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
96
مدال المپیاد
برنز المپیاد نجوم و اخترفیزیک
دانشگاه
دانشگاه شریف
رشته دانشگاه
مهندسی صنایع
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

ای همه گلهای از سرما کبود،
خنده هاتان را که از لب ها ربود ؟
مهر، هرگز این چنین غمگین نتافت
باغ هرگز این چنین تنها نبود!


تاجهای نازتان بر سر شکست
باد وحشی چنگ زد در سینه تان
صبح میخندد خود آرایی کنید!
اشکهای یخ زده آیینتان.


رنگ عطر آویزتان بر باد رفت ،
عطر رنگ آمیزتان نابود شد ،
زندگی در لای رگهاتان فسرد،
آتش رخساره هاتان دود شد !

روزگاری شام غمگین خران ،
خوشتر از صبح بهارم مینمود .
این زمان حال شما حال من است ،
ای همه گلهای از سرما کبود!

روزگاری چشم پوشیدم ز خواب،
تا بخوانم قصّه ی مهتاب را
این زمان-دور از ملامت های ماه-
چشم میبندم که جویم خواب را !

روزگاری یک تبسم ،یک نگاه ،
خوشتر از گرمای صد آغوش بود.
این زمان بر هر که دل بستم ، دریغ،
آتش آغوش او خاموش بود .


روزگاری،هستیم را مینواخت
آفتاب عشق شور انگیر من
این زمان، خاموش و خالی مانده است
سینه ی از آرزو لبریز من .

تاج عشقم عاقبت بر سر شکست
خنده ام را اشک غم از لب ربود
زندگی در لای رگهایم فسرد
ای همه گلهای از سرما کبود!

-فریدون مُشیری
 

نارمیلا

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
526
امتیاز
2,084
نام مرکز سمپاد
مکطب فرزانگان
شهر
M2A
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

حال آدم که دست خودش نیست
عکسی می بیند
ترانه ای می شنود
خطی می خواند
اصلا هیچی هم نشده
یکهو دلش ریش می شود.

حالا بیا وُ درستش کن
آدمِ دلگیر
منطق سرش نمی شود
برای آن ها که رفته اند
آن ها که نیستند، می گرید
دلتنگ می شود

دل که بلرزد
دیگر هیچ چیز سرِ جای درستش نیست
این وقت ها
انگار کنار خیابانی پر تردد ایستاده ای
تا مجال عبور پیدا کنی
هم صبوری می خواهد هم آرامش
که هیچکدام نیست
آدم تصادف می کند،
با یک اتوبوس خاطره های مست...

" شهریار بهروز "
 

migmig109

کاربر فعال
ارسال‌ها
23
امتیاز
583
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
krmn
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

ﻣﮕـــــــﺮ ﭼﻘـــﺪﺭ ﻋـُـــﻤﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ
ﮐﻪ ﺩﯾــــــــﻮﺍﻧﻪ ﯼ ﻫـــــــﻢ
ﻧﺒــــــــﺎﺷﯿــــﻢ
ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ
ﺷﻮﺧﯽ ﺷﻮﺧﯽ ﻋﺎﺷــﻖ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺑﯽ ﻓـﮑﺮ، ﻗﻠﺒﺶ ﺭﺍ ﺟﺎ می گـذﺍﺭﺩ
ﺟﺪﯼ ﺟﺪﯼ ﻣﯿﻤﯿﺮﺩ ...
اما در ایـن میان
ﮔﺎﻩ ﻣﯿﺘﻮﺍﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧـﺪﮔﯽ ﺭﺍﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﮔﺮﻓﺖ
ﻓﻘﻂ ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ...
ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧـﺪﮔﯿﺖ...
ﯾـﮏ ﻧﻔـﺮ ﺑﺎﺷـﺪ !!



تنهایــــــی که عــــــار نیست…
مـیدانی،
دنیا پُر است از آدمهایی که گـــــــم شده اند اما
در یک اشتباهــــــ تاریخـــــــی،
گمان می کنند که گم کرده اند، معشوقــی را
که همیشـــــه چهارچشمــی می پائیدند، مبــــادا
یک مو از سر عاشقانه های خیال آینده شان کم شود…
تنهایی عار نیست....
پشت صحنــــــــه ای است از
عاشقانــــه های نابلوغی که، در حد حرف باقی مانده اند،
مبادا کسب و کار شاعـــــر از سکه بیافتد
مبادا دنیا رُوی پاشنه شعـــــــرهایی بچرخد که
به تیـــــــــراژِ چند هزار هزار معاشــقه، منتشر می شوند.
تنهایــــی عــــــار نیستـــــــ…
اتمامِ حجــــت است با
آعوش های بی در و پیکری که جز به وقت بی کسی
به رویت گشوده نمیشوند!



پشت سر هر معشوق ، خدا ایستاده است
پشت سر هر آنچه که دوستش می داری
و تو برای این که معشوقت را از دست ندهی
بهتر است بالاتر را نگاه نکنی
زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد
و او آنقدر بزرگ است
که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند


پشت سر هر معشوق ، خدا ایستاده است
اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی
اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح
خدا چندان کاری به کارَت ندارد
اجازه می دهد که عاشقی کنی
تماشایت می کند و می گذارد که شادمان باشی . . .


اما هر چه که در عشق ثابت قدم تر شوی
خدا با تو سختگیرتر می شود
هر قدر که در عاشقی عمیق تر شوی و پاکبازتر
و هر اندازه که عشقت ناب تر شود و زیباتر
بیشتر باید از خدا بترسی
زیرا خدا از عشق های پاک و عمیق و ناب و زیبا نمی گذرد
مگر آنکه آن را به نام خودش تمام کند


پشت سر هرمعشوقی ، خدا ایستاده است
و هر گامی که تو در عشق برمی داری
خدا هم گامی در غیرت برمی دارد
تو عاشق تر می شوی و خدا غیورتر
و آنگاه که گمان می کنی معشوق چه دست یافتنی است
و وصل چه ممکن و عشق چه آسان
خدا وارد کار می شود و خیالت را درهم می ریزد
و معشوقت را درهم می کوبد
معشوقت ، هر کس که باشد
و هر جا که باشد و هر قدر که باشد
خدا هرگز نمی گذارد میان تو و او ، چیزی فاصله بیندازد
معشوقت می شکند و تو ناامید می شوی
و نمی دانی که ناامیدی زیباترین نتیجه عشق است
ناامیدی از اینجا و آنجا
ناامیدی از این کس و آن کس
ناامیدی از این چیز و آن چیز


تو ناامید می شوی و گمان می کنی
که عشق بیهوده ترین کارهاست
و بر آنی که شکست خورده ای
و خیال می کنی که آن همه شور و آن همه ذوق
و آن همه عشق را تلف کرده ای
اما خوب که نگاه کنی
می بینی حتی قطره ای از عشقت
حتی قطره ای هم هدر نرفته است
خدا همه را جمع کرده و همه را برای خویش برداشته
و به حساب خود گذاشته است


خدا به تو می گوید:
مگر نمی دانستی
که پشت سر هر معشوق خدا ایستاده است؟
تو برای من بود که این همه راه آمده ای
و برای من بود که این همه رنج برده ای
و برای من بود که اینهمه عشق ورزیده ای
پس به پاس این ؛ قلبت را و روحت را و دنیایت را وسعت می بخشم
و از بی نیازی نصیبی به تو می دهم.
و این ثروتی است که هیچ کس ندارد
تا به تو ارزانی اش کند


فردا اما تو باز عاشق می شوی
تا عمیق تر شوی و وسیع تر و بزرگ تر و ناامیدتر
تا بی نیازتر شوی و به او نزدیکتر


راستی :
اما چه زیباست
و چه باشکوه و چه شورانگیز
که پشت سر هر معشوقی خدا ایستاده است!


شاعران نمی دانم :-[
 

maleck :)

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,442
امتیاز
31,698
نام مرکز سمپاد
شهید بابایی
شهر
قزوین
سال فارغ التحصیلی
91
دانشگاه
دانشگاه گیلان
رشته دانشگاه
مهندسی صنایع
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند
که اعتراض بر اسرار علم غیب کند

کمال سر محبت ببین نه نقص گناه

که هر که بی‌هنر افتد نظر به عیب کند

ز عطر حور بهشت آن نفس برآید بوی
که خاک میکده ما عبیر جیب کند

چنان زند ره اسلام غمزه ساقی
که اجتناب ز صهبا مگر صهیب کند

کلید گنج سعادت قبول اهل دل است
مباد آن که در این نکته شک و ریب کند


شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد
که چند سال به جان خدمت شعیب کند

ز دیده خون بچکاند فسانه حافظ
چو یاد وقت زمان شباب و شیب کند

حافظ
 
  • لایک
امتیازات: NT

-zarA-

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
833
امتیاز
6,256
نام مرکز سمپاد
هـنرستانمـوטּ
شهر
اصفهــاטּ
دانشگاه
هنر اصفهــاטּ
رشته دانشگاه
طراحی صنعتـی
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

احمدک ... ( علی اصغر اصفهانی )

معلم چو آمد، به ناگه کلاس

چو شهری فروخفته خاموش شد؛

سخن‌های ناگفته‌ی کودکان

به لب نارسیده فراموش شد.


سکوت کلاس غم‌آلوده را

صدای درشت معلم شکست؛

ز جا احمدک جست و بند دلش

بدین بی خبر بانگ، ناگه گسست:


بیا احمدک، درس دیروز را

بخوان تا ببینم که سعدی چه گفت.

ولی احمدک درس‌ ناخوانده بود

به جز آنچه دیروز آن‌جا شنفت.


عرق چون شتابان سرشک یتیم

خطوط خجالت به رویش نگاشت؛

لباس پر از وصله و ژنده‌اش

به روی تن لاغرش لرزه داشت.


زبانش به لکنت بیفتاد و گفت:

بنی‌آدم اعضای یکدیگرند

وجودش به یک‌باره فریاد کرد:

که در آفرینش ز یک گوهرند.


در اقلیم ما رنج بر مردمان،

ـــ زبان دلش گفت بی‌اختیار ـــ

چو عضوی به درد آورد روزگار،

دگر عضوها را نماند قرار.


تو کز، کز، تو کز ... وای! یادش نبود؛

جهان پیش چشمش سیه‌پوش شد.

سرش را به‌سنگینی از روی شرم

به پایین بیفکند و خاموش شد.


ز چشم معلم شراری جهید

نماینده‌ی آتش خشم او؛

درونش پر از نفرت و کینه گشت،

غضب می‌درخشید در چشم او.


چرا احمدِ کودنِ بی‌شعور،

معلم بگفتا به لحن گران

نخواندی چنین درس سهل و روان؟

مگر چیست فرق تو با دیگران؟


عرق از جبین، احمدک پاک کرد.

«خدایا! چه می گوید آموزگار؟

نمی‌بیند آیا که در این میان

بوَد فرق مابین دار و ندار؟»


به‌آهستگی، احمد بینوا

چنین زیر لب گفت با قلب چاک

که آنها به دامان مادر خوش‌اند؛

و من بی‌وجودش نهم سر به خاک.


به آنها جز از روی مهر و خوشی

نگفته کسی تا کنون یک سخن؛

ندارند کاری به‌جز خورد و خواب؛

به مال پدر تکیه دارند و من...


من از روی اجبار و از ترس مرگ

کشیدم از آن درس بگذشته دست؛

کنم با پدر پینه‌دوزی و کار؛

ببین! دست پرپینه‌ام شاهد است.


سخن‌های او را معلم برید.

هنوز او سخن‌های بسیار داشت.

دلی از ستم‌های ظالم نژند،

دلی بس ستم‌دیده و زار داشت.


معلم بکوبید پا بر زمین

که این پیک قلبی پر از کینه است:

به من چه که مادر ز کف داده‌ای؟

به من چه که دستت پر از پینه است؟


یکی پیش ناظم رود با شتاب

به همراه خود یک فلک آورَد؛

نماید پر از پینه پاهای او

ز چوبی که بهر کتک آورَد.


دل احمد آزرده و ریش گشت

چو او این سخن از معلم شنفت؛

ز چشمان او کورسویی جهید

به یاد آمدش شعر سعدی و گفت:


ببین، یادم آمد، دمی صبر کن؛

تأمل ـــ خدا را ـــ تأمل، دمی؛

تو کز محنت دیگران بی‌غمی

نشاید که نامت نهند آدمی!
 

Anee

کاربر تحت فعال
ارسال‌ها
144
امتیاز
4,148
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک.
شهر
.
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

زرد و نیلی و بنفش
سبز و آبی و کبود
با بنفشه ها نشسته ام ،
سالهای سال،
صبح های زود .


در کنار چشمه ی سحر
سر نهاده روی شانه های یکدگر،
گیسوان خیس شان به دست باد
چهره ها نهفته در پناه سایه های شرم
رنگ ها شکفته در زلال عطرهای گرم
می ترواد از سکوت دلپذیرشان ،
بهترین ترانه ،
بهترین سرود !


مخمل نگاه این بنفشه ها ،
می برد مرا سبک تر از نسیم ،
از بنفشه زار باغچه ،
تا بنفشه زار چشم تو که رسته در کنار هم،
زرد و نیلی و بنفش،
سبز و آبی و کبود ،
با همان سکوت شرمگین ،
با همان ترانه ها و عطرها ،
بهترین ِ هر چه بود و هست ،
بهترین ِ هر چه هست و بود !


در بنفشه زار چشم تو
من ز بهترین بهشت ها گذشته ام
من به بهترین بهار ها رسیده ام..!

ای غم تو همزبان بهترین ِ دقایق ِ حیات ِ من !
لحظه های هستی من از تو پر شده ست

آه !
در تمام روز ،
در تمام شب ،
در تمام هفته ،
در تمام ماه ،
در فضای خانه، کوچه ،راه
در هوا زمین ،درخت ، سبزه ، آب ،
در خطوط درهم کتاب ،
در دیار نیلگون خواب !


ای جدایی تو بهترین بهانه گریستن!
بی تو من به اوج حسرتی نگفتنی رسیده ام


ای نوازش تو بهترین امید زیستن !
در کنار تو ،
من ز اوج لذتی نگفتنی گذشته ام


در بنفشه زار چشم تو
برگهای زرد و نیلی و بنفش ،
عطرهای سبز و آبی و کبود،
نغمه های ناشنیده ساز می کنند ،
بهتر از تمام نغمه ها و سازها !




روی مخمل لطیف گونه هات ،
غنچه های رنگ رنگ ناز ،
برگهای تازه تازه باز می کنند ،
بهتر از تمام رنگ ها و رازها !


خوب ِ خوب ِ نازنین من !
نام تو مرا همیشه مست می کند ،
بهتر از شراب ،
بهتر از تمام شعرهای ناب !


نام تو ، اگر چه بهترین سرود زندگی است
من تو را

به خلوت خدایی خیال خود :

بهترین ِ بهترین ِ من خطاب میکنم
ــ بهترین بهترین من ــ !

فریدون مشیری، بهترینِ بهترینِ من
 

migmig109

کاربر فعال
ارسال‌ها
23
امتیاز
583
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
krmn
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

نیازمند چیزی بودم که باورش کنم،

نگاهت بر من افتاد و باور کردم.

خواهان کسی بودم تا باورش کنم،

خود و رویاهایت را با من تقسیم کردی

و باورت کردم.

اما

آنچه که به راستی نیازمندش بودم،

باور کردن خود بود.

مرا به دنیای درونت بردی

و با اکسیر عشق یاریم کردی

و به برکت توست

که زندهام، لمس میکنم و باور دارم،

کسی، چیزی یا خود را ...

آری تنها به خاطر وجود توست.

جیلین کروز :-<


آشتی کن بامن ای دیر آشنای شهرِعشق
ای بهار باصفایِ باغهایِ شهرِعشق

مر مرا تا مخملینِ وادیِ رویا ببر،
شهرزادِ خوش سُرایِ قصه هایِ شهرعشق

برنمی تابم دگر نیرنگِ رندِ روزگار
راه بنمایم به امنِ بی ریایِ شهرعشق

فرصتی کوتاه و عمرِ در گذر بس تیزپای
چاره کو تا لحظه های ِ دیر پایِ شهرعشق؟

گرچه خود من ناشناسم در حریمِ عاشقان
بس نشان از شعرِ من در جای جایِ شهرعشق

فرصت ِ سرمایه ی ِ هستی به سودایِ تو سوخت
این منم این ورشکستِ بینوایِ شهرعشق

حظِ وصلت تا مرا در لذتی بی واژه برد
پرزدم از بسترت تا کبریایِ شهرعشق

کوچه ها هنگامه یِ مجنون، ولی لیلی کجاست؟
حیرت انگیزاست، باری، ماجرایِ شهرعشق!

طاقتِ قهرِ توام پیرانه سر از دست رفت
آشتی برمن روا دار ای خدایِ شهرعشق

شاعر: جهانگیر صداقت فر


غريب آشنا

تو از شهر غريب بي نشوني اومدي

تو با اسب سفيد مهربوني اومدي

تو از دشت هاي دور وجاده هاي پر غبار

براي هم صدايي هم زبوني اومدي

تو از راه مي رسي ، پر از گرد و غبار

تمومه انتظار ، مي آيد همرات بهار

چه خوبه ديدنت ، چه خوبه موندنت

چه خوبه پاک کنم ، غبار رو از تنت

غريب آشنا ، دوست دارم بيا

منو همرات ببر ، به شهر قصه ها

بيگر دست منو ، تو او دستا

چه خوبه سقفمون يکي باشه با هم

بمونم منتظر تا برگردي پيشم

تو زندونم با تو ، من آزادام

اردلان سرفرا



بي تو، مهتاب‌شبي، باز از آن كوچه گذشتم،

همه تن چشم شدم، خيره به دنبال تو گشتم،

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق ديوانه كه بودم.



در نهانخانة جانم، گل ياد تو، درخشيد

باغ صد خاطره خنديد،

عطر صد خاطره پيچيد:



يادم آم كه شبي باهم از آن كوچه گذشتيم

پر گشوديم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتيم

ساعتي بر لب آن جوي نشستيم.



تو، همه راز جهان ريخته در چشم سياهت.

من همه، محو تماشاي نگاهت.



آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشة ماه فروريخته در آب

شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ



يادم آيد، تو به من گفتي:

- ” از اين عشق حذر كن!

لحظه‌اي چند بر اين آب نظر كن،

آب، آيينة عشق گذران است،

تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است،

باش فردا، كه دلت با دگران است!

تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!



با تو گفتم:‌” حذر از عشق!؟ - ندانم

سفر از پيش تو؟ هرگز نتوانم،

نتوانم!



روز اول، كه دل من به تمناي تو پر زد،

چون كبوتر، لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدي، من نه رميدم، نه گسستم ...“



باز گفتم كه : ” تو صيادي و من آهوي دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم، نتوانم! “



اشكي از شاخه فرو ريخت

مرغ شب، نالة تلخي زد و بگريخت ...



اشك در چشم تو لرزيد،

ماه بر عشق تو خنديد!



يادم آيد كه : دگر از تو جوابي نشنيدم

پاي در دامن اندوه كشيدم.

نگسستم، نرميدم.



رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌هاي دگر هم،

نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم،

نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم ...



بي تو، اما، به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!

فريدون مشيري

x:
 

migmig109

کاربر فعال
ارسال‌ها
23
امتیاز
583
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
krmn
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

گاه می اندیشم
خبرمرگ مرا باتوچه کس می گوید؟!
آن زمان که خبرمرگ مرامی شنوی
روی توراکاشکی می دیدم
شانه بالازدنت را
بی قید
وتکان دادن دستت که
مهم نیست زیاد
عجیب!عاقبت مرد؟!
افسوس
کاشکی می دیدم...

حمیدمصدق


زندگی قافیه شعرمن است
شعرمن وصف دل آرایی توست
درازل شایداین
سرنوشت من بود
می سرایم به امیدی که تو خوانی
ورنه
آخرین مصرع من
قافیه اش "مردن"بود!

حمیدمصدق


من به یک کوه پر از درد شباهت دارم

از دل خسته خود قصد عیادت دارم

بر لبم مهر سکوت است ولی در دل خویش

من ازین غصه و این درد روایت دارم

هر دم از خانه من بوی غزل می آید

بسکه از ماه رخت شرح و حکایت دارم

مدتی هست که ما فاصله داریم ز هم

من ازین فاصله ها سخت شکایت دارم

بین ما پر شده از قصه تکراری غم

من به یک بوسه ولبخند قناعت دارم

بعد یک عمر پریشانی دل فهمیدم

من به چشمان سیاه تو ارادت دارم

سوختم از غم بی مهریت اما چه کنم

من به مهمانی چشمان تو عادت دارم



هاتف کلانتری (رهگذر)
 

Dr

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
12
امتیاز
76
نام مرکز سمپاد
فرزانگان گرگان
شهر
گرگان
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

بشکهد بار دگر لاله ی رنگین مراد
غنچه یسرخ فرو بسته ی دل باز شود
من مگویم که بهاری که گذشت اید باز روزگاری که به سر امده اغاز شود
روزگار دگری هست وبهاران دگر....
ژاله اصفهانی <D=
 

YaSm!nA

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
281
امتیاز
1,717
نام مرکز سمپاد
فرزانگان حکیم زاده
شهر
یزد
سال فارغ التحصیلی
98
تلگرام
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

کاش می شد کودکی را زنده کرد

کودکی شد کودکانه گریه کرد...

شعرقهر.قهرتاقیامت راسرود

آن قیامت که دمی بیشترنبود

فاصله باکودکی هامان چه کرد

کاش می شد بچگانه گریه کرد...

کاش می شد......



.....؟ نمیدونم از کیه :-/
 
ارسال‌ها
1,688
امتیاز
19,970
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
94
مدال المپیاد
فقط شیمی ولا غیر!!!
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

کاش باران بودم
و غم پنجره را می شستم
و به هر کس که پس پنجره غمگین مانده
از سر عشق ندا می دادم
پاک کن پنجره از دلتنگی
که هوا دلخواه است
گوش کن باران را
که پیامی دارد
دست از غم بردار
زندگی کوتاه است
باز کن پنجره را
روز نو در راه است ...


شاعر؟
 

Zed

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
376
امتیاز
3,062
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو/یک
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
روان‌شناسی
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

این رباعی سعدی[nb]البته توی گنجور این رو به نام ابوسعید هم زده بود نمی‌دونم واقعاً برای کدومشون هست[/nb] 8->
آن یار که عهد دوستداری بشکست می‌رفت و منش گرفته دامن در دست
می‌گفت دگرباره به خوابم بینی پنداشت که بعد ازو مرا خوابی هست
 

m0rvarid

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
104
امتیاز
3,067
نام مرکز سمپاد
فرزانگان مرکز طهران
شهر
تهران
مدال المپیاد
تا مهر نود و دو که اومدم تجربی، المپیاد ریاضی بودم
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست


ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کان چهره مشعشع تابانم آرزوست


بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز
باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست


گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست


وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست
وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست


در دست هر که هست ز خوبی قراضه‌هاست
آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست


این نان و آب چرخ چو سیل‌ست بی‌وفا
من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست


یعقوب وار وااسفاها همی‌زنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست


والله که شهر بی‌تو مرا حبس می‌شود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست


زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست


جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست


زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول
آن‌های هوی و نعره مستانم آرزوست


گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام
مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست


دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست


گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما
گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست


هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد
کآن عقیق نادر ارزانم آرزوست


پنهان ز دیده‌ها و همه دیده‌ها از اوست
آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست


خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز
از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست


گوشم شنید قصه ایمان و مست شد
کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست


یک دست جام باده و یک دست جعد یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست


می‌گوید آن رباب که مردم ز انتظار
دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست


من هم رباب عشقم و عشقم ربابی‌ست
وان لطف‌های زخمه رحمانم آرزوست


باقی این غزل را ای مطرب ظریف
زین سان همی‌شمار که زین سانم آرزوست


بنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرق
من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست

مولوی
 
ارسال‌ها
1,688
امتیاز
19,970
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
94
مدال المپیاد
فقط شیمی ولا غیر!!!
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون

چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون

زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فروریزد ز گردش‌های گوناگون

نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را
چنان دریای بی‌پایان شود بی‌آب چون هامون

شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را
کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون

چو این تبدیل‌ها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون

چه دانم‌های بسیار است لیکن من نمی‌دانم
که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون

مولانا
 
ارسال‌ها
1,688
امتیاز
19,970
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
94
مدال المپیاد
فقط شیمی ولا غیر!!!
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

آمدی ، آمدنت حال مرا ریخت به هم
یک نگاهت همه فرضیه را ریخت به هم

آمدی و دل من سخت در این اندیشه:
آن همه منطق و قانون چرا ریخت به هم؟

قاضی عادل قصه به نگاهت دل باخت
یک نگه کردی و یک دادسرا ریخت به هم

چهره ی شرقی زیبای تو شد موجب خیر
یک به یک انجمن غرب گرا ریخت به هم

شاعران ، طالب سوژه ، همه دنبال تو اند
سوژه پیدا شد و شعر شعرا ریخت به هم

جاذبه مال زمین است ، تو شاید دزدی
که فقط آمدنت جاذبه را ریخت به هم

من همان آدم پر منطق بی احساسم...
پس چرا آمدنت ، حال مرا ریخت به هم؟

شاعر رو نمیدونم
بعدا نوشت:گویا شاعر خانم کیمیا محمد دوست هستند(با تشکر از Mahnia)
 

migmig109

کاربر فعال
ارسال‌ها
23
امتیاز
583
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
krmn
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

«بی تو مهتاب شبی» را
همگان میدانند
همگان شعر دو چشمان تو را میخوانند
تو که از کوچهٔ غمگین دلم میگذری
تو که از راز دلم با خبری
تو چرا رسم وفایت گم شد ؟
برق چشمان سیاهت گم شد ؟

با توام ای مه مهتاب شبان
با توام زلف پریشان جهان
بی تو صد خاطره ام گریان است
بی تو اشکم نفسم باران است
بی تو دیگر نفسم بند آمد
قافیه یک دل خوش چند آمد ...؟
بی تو جوی دل من خشکیدست
بی تو مهتاب نهان است ز ابر
ابر غم باریدست

با تو گفتم با شرم
با "تو" گفتم از دل
با تو از قصهٔ عشقم گفتم
و تو در اوج سکوت ...
با نگاهی پُِر تردید و خمود
گفتی از عشق حذر کن
نفسم بند آمد

اما
«بی تو مهتاب شبی» را
باز هم میخوانم
چه تو باشیّ و نباشی
باز هم میخوانم!!!

شاعر نمی دونم...
 

دهقان خلافکار128

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
805
امتیاز
7,460
نام مرکز سمپاد
حلی دُ
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
96
مدال المپیاد
نقره ریاضی 95
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
تلگرام
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

دوستت دارم پريشان ، شانه ميخواهي چكار
چشم بگذاري اسيرم ، دانه ميخواهي چكار

تا ابد دور تو مي گردم ، بسوزان ، عشق كن
اي كه شاعر سوختي ، پروانه ميخواهي چكار

من تمام شهر را گشتم ، كسي عاقل نبود
راستي ، تو اين همه ديوانه مي خواهي چكار

مثل من ديوانه شو ، از چارديواري در آ
در دل من قصر داري ، خانه ميخواهي چكار

خرد كن آيينه را ، در شعر من خود را ببين
شرح اين زيبايي از بيگانه ميخواهي چكار

مهدی فرجی
 
بالا