بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

AhmadKhan

تنها ی تنها
ارسال‌ها
19
امتیاز
390
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1399
مدال المپیاد
نقره زیست
رسيد مژده که ايام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنين نيز هم نخواهد ماند

من ار چه در نظر يار خاکسار شدم
رقيب نيز چنين محترم نخواهد ماند

چو پرده دار به شمشير مي زند همه را
کسي مقيم حريم حرم نخواهد ماند

چه جاي شکر و شکايت ز نقش نيک و بد است
چو بر صحيفه هستي رقم نخواهد ماند

سرود مجلس جمشيد گفته اند اين بود
که جام باده بياور که جم نخواهد ماند

غنيمتي شمر اي شمع وصل پروانه
که اين معامله تا صبحدم نخواهد ماند

توانگرا دل درويش خود به دست آور
که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند

بدين رواق زبرجد نوشته اند به زر
که جز نکويي اهل کرم نخواهد ماند

ز مهرباني جانان طمع مبر #حافظ
که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند
 

ftme481

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
11
امتیاز
50
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
شاهرود
سال فارغ التحصیلی
1398
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود

وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود

من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او

گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود

گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون

پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود

محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان

کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود

او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان

دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود

برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم

چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می‌رود

با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد او

در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود

بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین

کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود

شب تا سحر می‌نغنوم و اندرز کس می‌نشنوم

وین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رود

گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل

وین نیز نتوانم که دل با کاروانم می‌رود

صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من

گر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌رود

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود

سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفا

طاقت نمی‌آرم جفا کار از فغانم می‌رود

سعدی
 

fati.h

پوچ؛
کنکوری 1404
ارسال‌ها
386
امتیاز
8,166
نام مرکز سمپاد
frz
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1404
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند
*سهراب سپهری*
 

صبایام:)

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
111
امتیاز
960
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
1400
رشته دانشگاه
روان شناسی
ای که همه نگاه من ، خورده گره به روی تو
تا نرود نفس ز تن ، پا نکشم ز کوی تو
گر چه به شعله میکشی، قلب مرا به عشوه ات
بر دو جهان نمی دهم ، یک سر تار موی تو
مستی هر نگاه تو ، بِه زِ شراب و جامِ مِی
کی ز سـرم برون شود ، یک نفس آرزوی تو
 
ارسال‌ها
444
امتیاز
4,524
نام مرکز سمپاد
میرزا کوچک‌خان ۲
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
1401
واعظی پرسید از فرزند خویش
هیچ میدانی مسلمانی به چیست؟

صدق و بی آزاری و خدمت به خلق
هم عبادت، هم کلید زندگیست

گفت:"زین معیار اندر شهرما،
یک مسلمان هست آن هم ارمنیست"

پروین اعتصامی
 

Erfanam

کاربر فعال
ارسال‌ها
26
امتیاز
115
نام مرکز سمپاد
شهیدبهشتی
شهر
گرگان
سال فارغ التحصیلی
1402
در زمانی که وفا
قصه برف به تابستان است
و صداقت گل نایابی
و در چشمان پاک شقایق ها
عابر بی عاطفه غم جاری است
به چه کسی باید گفت
با تو انسانم و خوشبخت ترین

*اخوان ثالث*
 

Farnaaaz

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
624
امتیاز
21,009
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
داراب
سال فارغ التحصیلی
1398
دانشگاه
بندرعباس
رشته دانشگاه
پزشکی
من درختی کلاغ بر دوشم ، خبرم درد می کند بدجور
ساقه تا شاخه ام پر از زخم است ، تبرم درد می کند بدجور



من کی ام جز نقابی از ابهام؟ درد بحران هویت دارم
یک اشاره بدون انگشتم ، اثرم درد می کند بدجور




جنگجویی نشسته بر خاکم ، در قماری که هر دو می بازیم
پسرم روی دستم افتاده ، سپرم درد می کند بد جور




مثل قابیل بی قبیله شدم ، بوی گندم گرفته دنیا را
بس که حوا هوایی اش کرده ، پدرم درد می کند بدجور




هرچه کوه بزرگ می بینی ، همگی روی دوش من هستند
عاشقی هم که قوز بالا قوز ، کمرم درد می کند بدجور




تو فقط صبر می کنی تجویز ، من فقط صبر می کنم یکریز
بس که دندان گذاشتم رویش ، جگرم درد می کند بدجور




بستری کن مرا در آغوشت ، با دو نخ شعر و این هوا باران
مرغ عشقی بدون همزادم ، که پرم درد می کند بد جور




برسان قرص بوسه – اورژانسی – قرص یک ور سفید و یک ور سرخ
برسان نشئه ای ز لب هایت ، که سرم درد می کند بدجور
"مرتضی خدایگان"
 

Erfanam

کاربر فعال
ارسال‌ها
26
امتیاز
115
نام مرکز سمپاد
شهیدبهشتی
شهر
گرگان
سال فارغ التحصیلی
1402
این جا کسی است پنهان دامان من گرفته

خود را سپس کشیده پیشان من گرفته

این جا کسی است پنهان چون جان و خوشتر از جان

باغی به من نموده ایوان من گرفته

در چشم من نیاید خوبان جمله عالم

بنگر خیال خوبش مژگان من گرفته

این جا کسی است پنهان دامان من گرفته

خود را سپس کشیده پیشان من گرفته

اینجا کسیست پنهان همچون خیال درده

اما غروب رویش ارکان من گرفته

تو تاج ما و آنگه سرهای ما شکسته

تو یارو آنگه یاران من گرفته

یاران دل شکسته در صدر دل نشسته

مستان و می پرستان میدان من گرفته

این جا کسی است پنهان دامان من گرفته

خود را سپس کشیده پیشان من گرفته

مولانا
 
ارسال‌ها
952
امتیاز
17,469
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1920
مدال المپیاد
نقره
دانشگاه
شریف
رشته دانشگاه
فیزیک
صبا ز منزل جانان گذر دریغ مدار
وز او به عاشق بی‌دل خبر دریغ مدار
به شکر آن که شکفتی به کام بخت ای گل
نسیم وصل ز مرغ سحر دریغ مدار
حریف عشق تو بودم چو ماه نو بودی
کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار
جهان و هر چه در او هست سهل و مختصر است
ز اهل معرفت این مختصر دریغ مدار
کنون که چشمه قند است لعل نوشینت
سخن بگوی و ز طوطی شکر دریغ مدار
مکارم تو به آفاق می‌برد شاعر
از او وظیفه و زاد سفر دریغ مدار
چو ذکر خیر طلب می‌کنی سخن این است
که در بهای سخن سیم و زر دریغ مدار
غبار غم برود حال خوش شود حافظ
تو آب دیده از این رهگذر دریغ مدار

حافظ، غزل ۲۴۷ :‌))
 

نیلاااا

کاربر فعال
ارسال‌ها
37
امتیاز
406
نام مرکز سمپاد
فرز زینب شهرری
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1400
فراق و وصل چه باشد؟رضای دوست طلب
که حیف باشد از او ،غیر او تمنایی...
مرا که از رخ او ماه در شبستان است
کجا بُوَد به فروغ ستاره پروایی؟...
دُرَر ز شوق برآرند ماهیان به نثار
اگر سفینه حافظ رسد به دریایی...
 

a.khakpour77

گُم‌دَرسَر!!!
ارسال‌ها
1,402
امتیاز
17,212
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 5 تهران
شهر
فرز 1 بندرعباس/فرز 5 تهران
سال فارغ التحصیلی
1396
مدال المپیاد
مدال که نه...اما سه تا مرحله یک دارم...
دو تا ادبی، ی زیست...
دانشگاه
علوم‌پزشکی تهران
رشته دانشگاه
ژنتیک
ندانی که ایران نشست منست
جهان سر به سر زیر دست منست

هنر نزد ایرانیان است و بس
ندادند شـیر ژیان را بکس

همه یک‌دلانند یزدان‌شناس
به نیکی ندارند از بد هراس

دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود

چـو ایران نباشد تن من مباد
در این بوم و بر زنده یک تن مباد

همه روی یکسر بجنگ آوریم
جهان بر بداندیش تنگ آوریم

همه سربه‌سر تن به کشتن دهیم
به از آنکه کشور به دشمن دهیم

چنین گفت موبد که مرد بنام
به از زنده دشمن بر او شاد کام

اگر کُشت خواهد تو را روزگار
چه نیکوتر از مرگ در کارزار


حکیم ابوالقاسم فردوسی*_*
 
  • لایک
امتیازات: PD

f.hn

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
201
امتیاز
4,530
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بیرجند
سال فارغ التحصیلی
1399
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
زمین شناسی
دلم یک اتفاق تازه می خواهد
نه مثل عشق و دادن
نه در دام غم افتادن
دگر اینها گذشت از ما
شبیه شوق یک کودک
که کفش نو به پا دارد
و گویی کل دنیا را
در آن لحظه به زیر کفش ها دارد
دلم یک شور بی اندازه می خواهد
فقط گاهی...دلم یک اتفاق تازه می خواهد
 
ارسال‌ها
376
امتیاز
4,991
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فــرزانگان ۳
شهر
طــهـران
سال فارغ التحصیلی
1395
دانشگاه
علوم پزشکی البرز
رشته دانشگاه
پزشکی
یا ارّه باش بر تن سختم
یا تیغ نصفه داخل تختم
یا سم بریز پای درختم
وقتی تبر وجود ندارد

وقتی در انتهای زمینی
وقتی که جز دروغ نبینی
وقتی که در قفس بنشینی
انگار پر وجود ندارد

گفتند پشت هر درِ بسته
آزادی است و قفلِ شکسته
گفتند پشت هر درِ بسته…
دیدیم در وجود ندارد!

گفتیم: شُکر! چشمِ تری نیست
گفتیم: شکر، که خبری نیست
از این شکنجه بیشتری نیست
چون «بیشتر» وجود ندارد!

حرف از نگاه شعله ورش زد
از آرزوی بال و پرش زد
یک روز یک نفر به سرش زد…
آن یک نفر وجود ندارد.

یک تیتر: صبح تازه دمیده!
یک تیتر: مرده است سپیده!
در روزنامه ای که رسیده
متن خبر وجود ندارد

یا گریه های وقتِ فراریم
یا صبر و انتظار بهاریم
از هر نظر وجود نداریم
از هر نظر وجود ندارد

چیزی بگو از آتش و آغاز
آزادی پرنده و آواز
یعنی به من امید بده باز
حتی اگر وجود ندارد …

سید مهدی موسوی
 

Maia

Boohoo
عضو مدیران انجمن
ارسال‌ها
362
امتیاز
7,328
نام مرکز سمپاد
فرز 2
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
00
راست می گفتند
همیشه زودتر از آن که بیندیشی اتفاق می افتد
من به همه چیز این دنیا دیر رسیدم
زمانی که از دست می رفت
و پاهای خسته ام توان دویدن نداشت
چشم می گشودم همه رفته بودند
مثل "بامدادی" که گذشت
و دیر فهمیدم که دیگر شب است
" بامداد" رفت
رفت تا تنهایی ماه را حس کنی
شکیبایی درخت را
و استواری کوه را
من به همه چیز این دنیا دیر رسیدم
به حس لهجه "بامداد "و شور شکفتن عشق
در واژه واژه کلامش که چه زیبا می گفت
"من درد مشترکم "مرا فریاد کن.
فریدون مشیری
***
بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک
شاخه های شسته ، باران خورده ، پاک
آسمان آبی و ابری سپید
برگ های سبز بید
عطر نرگس رقص باد
نغمه ء شوق پرستو های شاد
خلوت گرم کبوتر های مست....
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
فریدون مشیری
 

نون

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
304
امتیاز
2,956
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 4
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1399
تلگرام
غرق در خیال فرداییم
وقتی فردایی درکار نیست
غرق در اندیشه شکوه پیروزی
وقتی به راستی آن را نمی خواهیم
غرق در اندیشه روزی تازه ایم
وقتی روز تازه همین امروز است
از جنگ می گریزیم
وقتی باید با آن بجنگیم
و همچنان ما خواب زدگانیم
می شنویم که ما را فرا می خوانند
اما سر برنمی گردانیم
به امید آینده نفس میکشیم
قتی آینده مان نقشه ای بیش نیست
در خیال کسب معرفتیم
وقتی از آن شانه خالی می کنیم
و به دعا دست بلند میکنیم
و ناجی را به انتظار میشینیم
وقتی آمرزش و رستگاری در دستمان نشسته است
و همچنان ما خواب زدگانیم
و همچنان ما خواب زدگانیم
همچنان دعا میخوانیم
و همچنان می هراسیم...
و همچنان ما خواب زدگانیم
 

Zahra_a

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
859
امتیاز
9,404
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
99
رشته دانشگاه
داروسازی
تنها تو را از یک برگ
با بار شادی‌های مهجورم
در آبهای سبز تابستان
آرام میرانم
تا سرزمین مرگ
تا ساحل غم های پاییزی
در سایه‌ای خود را رها کردم
در سایه بی اعتبار عشق
در سایه فرار خوشبختی
در سایه ناپایداری‌ها

فروغ فرخزاد
 

froq

فارغِ مُطلق
ارسال‌ها
304
امتیاز
5,003
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
سبزوار
سال فارغ التحصیلی
1401
[گمشده]
بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ
باورم ناید که عاقل گشته ام
گوئیا «او» مرده در من کاینچنین
خسته و خاموش و باطل گشته ام

هر دم از آئینه می پرسم ملول
چیستم دیگر، به چشمت چیستم؟
لیک در آئینه می بینم که، وای
سایه ای هم زآنچه بودم نیستم

همچو آن رقاصه هندو به ناز
پای می کوبم ولی بر گور خویش
وه که با صد حسرت این ویرانه را
روشنی بخشیده ام از نور خویش

ره نمی جویم بسوی شهر روز
بی گمان در قعر گوری خفته ام
گوهری دارم ولی او را ز بیم
در دل مرداب ها بنهفته ام

می روم … اما نمی پرسم ز خویش
ره کجا … ؟ منزل کجا … ؟ مقصود چیست؟
بوسه می بخشم ولی خود غافلم
کاین دل دیوانه را معبود کیست

«او» چو در من مرد، ناگه هر چه بود
در نگاهم حالتی دیگر گرفت
گوئیا شب با دو دست سرد خویش
روح بی تاب مرا در بر گرفت

آه … آری… این منم … اما چه سود
«او» که در من بود، دیگر، نیست، نیست
می خروشم زیر لب دیوانه وار
«او» که در من بود، آخر کیست، کیست؟
[فروغ فرخزاد]
 

صبایام:)

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
111
امتیاز
960
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
1400
رشته دانشگاه
روان شناسی
ای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی
چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی
تو که آتشکده ی عشق و محبت بودی
چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی
به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را
که خود از رقت آن بیخود و بی هوش شدی
تو به صد نغمه زبان بودی و دلها همه گوش
چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی
خلق را گرچه وفا نیست ولیکن گل من
نه گمان دار که رفتی و فراموش شدی
تا ابد خاطر ما خونی و رنگین از توست
تو هم آمیخته با خون سیاوش شدی
ناز می کرد به پیراهن نازک تن تو
نازنینا چه خبر شد که کفن پوش شدی
چنگی معبد گردون شوی ای رشگ ملک
که به ناهید فلک همسر و همدوش شدی
شمع شبهای سیه بودی و لبخند زنان
با نسیم دم اسحار هم آغوش شدی
شب مگر حور بهشتیت به بالین آمد
که تواش شیفته ی زلف و بناگوش شدی
باز در خواب شب دوش تو را می دیدم
وای بر من که توام خواب شب دوش شدی
ای مزاری که صبا خفته به زیر سنگت
به چه گنجینه اسرار که سرپوش شدی*

ای سرشگ اینهمه لبریز شدن آن تو نیست
آتشی بود در این سینه که درجوش شدی
شهریارا به جگر نیش زند تشنگیم
که چرا دور از آن چشمه پرنوش شدی
شهریار _ با روح صبا

*به به!! اینو میدم رو سنگ قبرم بنویسن:-"
 

Déjà vu

کاربر فوق‌حرفه‌ای
عضو مدیران انجمن
ارسال‌ها
1,326
امتیاز
23,763
نام مرکز سمپاد
علامه حلی۱
شهر
همدان
سال فارغ التحصیلی
0000
رشته دانشگاه
علوم تغذیه
فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم

سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم

نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم

تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم

می‌خورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم

پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک
ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم
8->
 
آخرین ویرایش:

Déjà vu

کاربر فوق‌حرفه‌ای
عضو مدیران انجمن
ارسال‌ها
1,326
امتیاز
23,763
نام مرکز سمپاد
علامه حلی۱
شهر
همدان
سال فارغ التحصیلی
0000
رشته دانشگاه
علوم تغذیه
خـرم ان روز کـز ایـــن منـزل ویـران بــروم

آسان جان طلبــم و از پـی جـانان بــــروم

گـر چــه دانم که بــه جایی نبـرد راه غریب

مـن به بوی ســـر ان زلف پریشان بـــروم

دلــم از وحشت زندان سکـندر بگـــرفت

رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم

چون صبا با تن بیمار و دل بـی‌طاقت

بـــه هـــــواداری ان سرو خرامان بـــروم

در ره او چــــو قلـم گـــر به سرم باید رفت

بـا دل زخـــم کـــش و دیـده گـریان بــروم

نـذر کـردم گـر از این غـــم به درآیــم روزی

تا در میکده شادان و غـزل خــــوان بـــــروم
8->8->
 
بالا