بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

ارسال‌ها
176
امتیاز
11,368
نام مرکز سمپاد
فرزانگان امین
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1403
شعر روی قبر پروین اعتصامی بسیار دوستش دارم
اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گر چه جز تلخی ز ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آن همه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که ز وی یاد کنند
دل بی دوست دلی غمگین است
خاک در دیده بسی جان فرساست
سنگ بر سینه بسی سنگین است
بیند این بستر و عبرت گیرد
هر که را چشم حقیقت بین است
هر که باشی و ز هر جا برسی
آخرین منزل هستی این است
آدمی هر چه توانگر باشد
چون بدین نقطه رسید مسکین است
اندر آنجا که قضا حمله کند
چاره تسلیم و ادب تمکین است
زادن و کشتن و پنهان کردن
دهر را رسم و ره دیرین است
خرم آن کس که در این محنت گاه
خاطری را سبب تسکین است
 

صوراسرافيل

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,426
امتیاز
8,551
نام مرکز سمپاد
علامه حلى
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
0000
بی تو، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم


همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جان وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه‌ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید، تو به من گفتی:
از این عشق حذر کن
لحظه‌ای چند بر این آب نظر کن
آب، آئینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا، که دلت با دگران است
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!

با تو گفتم:
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نرمیدم، نگسستم
باز گفتم: که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا بدام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم، نرمیدم
رفت در ظلمت شب، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم .
فريدون مشيرى
 

【Epiphany】

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
216
امتیاز
7,515
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
...
سال فارغ التحصیلی
2121
یاد دارم در غروبی سرد سرد
می گذشت از کوچه ما دوره گرد
داد می زد: کهنه قالی می خرم
دسته دوم جنس عالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
گرنداری کوزه خالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول ماه است ونان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت:آقا سفره خالی می خرید؟
 

【Epiphany】

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
216
امتیاز
7,515
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
...
سال فارغ التحصیلی
2121
خواهر كوچكم از من پرسید

پنج وارونه چه معنا دارد؟

من به او خندیدم.

كمی آزرده و حیرتزده گفت:

روی دیوار و درختان دیدم

باز هم خندیدم

گفت دیروز خودم دیدم

مهران پسر همسایه

پنج وارونه به مینو می داد.

آن قدر خنده برم داشت كه طفلك ترسید

بغلش كردم و بوسیدم و با خود گفتم:

بعدها وقتی بارش بی وقفه درد

سقف كوتاه دلت را خم كرد

بی گمان می فهمی

پنج وارونه چه معنا دارد!
 

Farnaaaz

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
624
امتیاز
21,008
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
داراب
سال فارغ التحصیلی
1398
دانشگاه
بندرعباس
رشته دانشگاه
پزشکی
... باری ، حکایتی ست
حتی شنیده ام
بارانی آمده ست و به راه اوفتاده سیل
هر جا که مرز بوده و خط ،‌پاک شسته است
چندان که شهربند قرقها شکسته است
و همچنین شنیده ام آنجا
باران بال و پر
می بارد از هوا
دیگر بنای هیچ پلی بر خیال نیست
کوته شده ست فاصله ی دست و آرزو
حتی نجیب بودن و ماندن ، محال نیست
بیدار راستین شده خواب فسانه ها
مرغ سعادتی که در افسانه می پرید
هر سو زند صلا
کای هر کئی ! بیا
زنبیل خویش پر کن ، از آنچت آرزوست
و همچنین شنیده ام آنجا
چی ؟
لبخند می زنی ؟
من روستاییم ، نفسم پاک و راستین
باور نمی کنم که تو باور نمی کنی
آری ، حکایتی ست
شهری چنین که گفتی ، الحق که ایتی ست
اما
من خواب دیده ام
تو خواب دیده ای
او خواب دیده است
ما خواب دی...ـ
بس است

مهدی اخوان ثالث
 

Sarin84

کاربر فعال
ارسال‌ها
67
امتیاز
226
نام مرکز سمپاد
فرزانگان بوشهر
شهر
بوشهر
سال فارغ التحصیلی
1402
اگر کوه‌ها کر نبودند
اگر آب‌ها تر نبودند
اگر باد می‌ایستاد
اگر حرف‌های دلم بی اگر بود
اگر فرصت چشم من بیشتر بود
اگر می‌توانستم از خاک
یک دسته لبخند پرپر بچینم
تو را می‌توانستم ای دور
از دور
یک‌بار دیگر ببینم!
.
.
قسمتی از شعر دکتر قیصر امین پور
 

Sarin84

کاربر فعال
ارسال‌ها
67
امتیاز
226
نام مرکز سمپاد
فرزانگان بوشهر
شهر
بوشهر
سال فارغ التحصیلی
1402
صبح‌ ها باید بلند شد
‎در امتداد وقت قدم زد
‎گل را نگاه کرد
‎ابهام را شنید
‎و دوید تا ته ِ بودن ،
‎باید از نور تا خدا رسید ‎#سهراب_سپهری
 
ارسال‌ها
306
امتیاز
7,910
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
رفسنجان
سال فارغ التحصیلی
1399
رشته دانشگاه
روانشناسی
دلتنگم و دیدار تو درمان منست
بی‌رنگ رخت زمانه زندان منست
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آنچ از غم هجران تو بر جان منست
مولانا~
 

aliiii9

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
480
امتیاز
7,605
نام مرکز سمپاد
شهیدبهشتی2
شهر
اردبیل
سال فارغ التحصیلی
1400
مدال المپیاد
طلایimc
دانشگاه
دامغان
رشته دانشگاه
داروسازی
بی خبر از هم خوابیدن چه سود؟
بر مزار مردگان خویش نالیدن چه سود؟
زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید
ورنه بر مزارش آب پاشیدن چه سود؟
گر نرفتی خانه اش تا زنده بود
خانه صاحب عزا خوابیدن چه سود؟
گر نپرسی حال من تا زنده ام
گریه و زاری و نالیدن چه سود؟
زنده را در زندگی قدرش بدان
ورنه مشکی از برای مرده پوشیدن چه سود؟
گر نکردی یاد من تا زنده ام
سنگ مرمر روی قبرم وانهادن ها چه سود؟

شیخ بهایی
 

armin_att

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
516
امتیاز
12,843
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
شهر ری
سال فارغ التحصیلی
1398
رشته دانشگاه
تقریبا برق
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است

گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است

تو رهرو دیرنیه سر منزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است

آبی که برآسود زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است

باشد که یکی هم به نشانی بشیند
بس تیر که در چله ی این کهنه کمان است

از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابه فشان است

.
.
.

ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی
دردی ست در این سینه که همزاد جهان است

از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند
یا رب چه قدر فاصله ی دست و زبان است

خون می چکد از دیده در این کنج صبوری
این صبر که من میکنم افشردن جان است

از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود
گنجی ست که اندر قدم رهروان است


×هوشنگ ابتهاج
 

×Milad×

کاربر فعال
ارسال‌ها
32
امتیاز
152
نام مرکز سمپاد
حلی 2
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1398
گاهی میانِ خلوتِ جمع،

یا در انزوای خویش،

موسیقیِ نگاهِ تو را گوش می‌کنم!

وز شوقِ این محال،

که دستم به دستِ توست،

من جای راه رفتن پرواز می‌کنم …!

فریدون مشیری
 

Farnaaaz

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
624
امتیاز
21,008
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
داراب
سال فارغ التحصیلی
1398
دانشگاه
بندرعباس
رشته دانشگاه
پزشکی
لحظه ی دیدار، نزدیک است.
باز من دیوانه ام، مستم
باز میلرزد دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ.
وای! نپریشی صفای زلفکم را، دست.
و آبرویم را نریزی دل، ای نخورده مست!
لحظه ی دیدار نزدیک است...

مهدی اخوان ثالث
 

Mαiα

Boohoo
عضو مدیران انجمن
ارسال‌ها
363
امتیاز
7,262
نام مرکز سمپاد
فرز 2
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
00
كاش باراني ببارد قلب ها را تر كند
بگذرد از هفت بند ما، صدا را تر كند

قطره قطره رقص گيرد روي چتر لحظه ها
رشته رشته مويرگ هاي هوا را تر كند

بشكند در هم طلسم كهنه اين باغ را
شاخه هاي خشك و بي بار دعا را تر كند

مثل طوفان بزرگ نوح در صبحي شگفت
سرزمين سينه ها تا ناكجا را تر كند

چترهاتان را ببنديد اي به ساحل مانده ها
شايد اين باران كه مي بارد شما را تر كند

+ جليل صفربيگي
 

شایلین

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
13
امتیاز
32
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
اندیمشک
سال فارغ التحصیلی
1402
با یقین آمده بودیم و مردد رفتیم
به خیابان شلوغی که نباید رفتیم
می شنیدیم صدای قدمش را اما
پیش از آن لحظه که در را بگشاید رفتیم

زندگی سرخی سیبی است که افتاده به خاک
به نظر خوب رسیدیم ولی بد رفتیم

آخرین منزل ما کوچه‌ی سرگردانی است
دربه‌در در پی گم کردن مقصد رفتیم

مرگ یک عمر به در کوفت که باید برویم
دیگر اصرار مکن باشد، باشد، رفتیم

فاضل نظری <D=
 

Sss.lll

Rise of the rain
ارسال‌ها
44
امتیاز
441
نام مرکز سمپاد
Farz1
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1402
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه با سوسوی امیدی کم رنگ
زندگی باید کرد
گاه با غزلی از احساس
گاه با خوشه ای از عطر گل یاس
زندگی باید کرد
گاه با ناب ترین شعر زمان
گاه با ساده ترین قصه یک انسان
زندگی باید کرد
گاه با سایه ابری سرگردان
گاه با هاله ای از سوز پنهان
گاه باید رویید
از پس آن باران
گاه باید خندید
بر غمی بی پایان
لحظه هایت بی غم
روزگارت آرام ....

____________________________________
درین سرای بی کسی، کسی به در نمی زند
به دشتِ پُرملال ما پرنده پَر نمی زند

یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کُند
کسی به کوچه سارِ شب درِ سحر نمی زند

نشسته ام در انتظارِ این غبارِ بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند

گذرگهی است پُر ستم که اندر او به غیر غم
یک صلای آشنا به رهگذر نمی زند


دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند!

چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات؟
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند!

نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند


خداحافظ
 
آخرین ویرایش:

mumoot

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
10
امتیاز
6
نام مرکز سمپاد
حلی
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1404
دین راهگشا بود و تو گمگشتۀ دینی
تردید کن ای زاهد اگر اهل یقینی
….
آهو نگران است، بزن تیر خطا را
صیاد دل از کف شده! تا کی به کمینی؟
….
این قدر میاندیش به دریا شدن ای رود
هر جا بروی باز گرفتار زمینی
….
مهتاب به خورشید نظر کرد و درخشید
هر وقت شدی آینه، کافی‌ست ببینی
….
ای عقل بپرهیز و مگو عشق چنان است
ای عشق کجایی که ببینند چنینی
….
هم هیزم سنگین سری دوزخیانی
هم باغ سبک‌سایۀ فردوس برینی
….
ای عشق! چه در شرح تو جز «عشق» بگوییم
در ساده‌ترین شکلی و پیچیده‌ترینی
….
شاعر: فاضل نظری
 

MRΣZA

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
378
امتیاز
4,372
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
ابهر
سال فارغ التحصیلی
1403
دانشگاه
شریف
رشته دانشگاه
مهندسی برق
تو مَـر دیـو را مـردمِ بـد شنــاس

کســی کــو نــدارد ز یــزدان ســپاس

هـر آن کـو گذشـت از رَهِ مردمـی
ز دیــوان شــمر مَشْـمُرَش ز آدمــی



دو بیت پایانی داستان اکوان دیو
 

MRΣZA

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
378
امتیاز
4,372
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
ابهر
سال فارغ التحصیلی
1403
دانشگاه
شریف
رشته دانشگاه
مهندسی برق
شنیدم که یک بار در حله‌ای
سخن گفت با عابدی کله‌ای
که من فر فرماندهی داشتم
به سر بر کلاه مهی داشتم
سپهرم مدد کرد و نصرت وفاق
گرفتم به بازوی دولت عراق
طمع کرده بودم که کرمان خورم
که ناگه بخوردند کرمان سرم
بکن پنبهٔ غفلت از گوش هوش
که از مردگان پندت آید به گوش


حکایتی از بوستان سعدی
 

armin_att

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
516
امتیاز
12,843
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
شهر ری
سال فارغ التحصیلی
1398
رشته دانشگاه
تقریبا برق
بنشین مرو ، چه غم که شب از نیمه رفته است

بگذار تا سپیده بخندد به روی ما ...

بنشین ببین که دختر خورشید صبحگاه

حسرت خورد ز روشنی آرزوی ما

بنشین مرو ، هنوز به کامت ندیده‌ام

بنشین مرو ، هنوز کلامی نگفته‌ایم

بنشین مرو ، چه غم که شب از نیمه رفته است

بنشین که با خیال تو شب‌ ها نخفته‌ام

بنشین مرو ، که در دل شب در پناه ماه

خوشتر ز حرف عشق و سکوت و نگاه نیست

بنشین و جاودانه به آزار من مکوش ...

یک دم کنار دوست نشستن گناه نیست

بنشین مرو ، حکایت ِ وقت دگر مگو

شاید نماند فرصت دیدار دیگری
 
بالا