سینا جان دقیق یادمه 5 آذر پارسال رو
من خودمم خیلی بد درگیر بودم
شاید میتونم بگم بدترین روز زندگیمه
اما خب خدارو شکر که گذشت
پارسال که این اتفاق برات افتاد واقعا نمیدونستم چطور بهت دلداری بدم
چون خودمم تجربش کردم واقعا آدم هیچجوره آروم نمیگیره
اما خب از طرفی هم خوشحالم که هم بابای تو و هم بابای من سالم و مثل گذشته کنارمون هستن
هنوز اون کوه رو پشتمون داریم که در صورت نیاز بهش تکیه کنیم
حاضرم تا نفس دارم تا میتونم بهش خدمت کنم
فقط وجودش برام همه چیزه
از ته دل آرزو دارم که هم پدر تو هم پدر من و هم همه پدرها همیشه سالم باشن و لبشون خندون باشه