Behrad-J
∞
- ارسالها
- 489
- امتیاز
- 4,264
- نام مرکز سمپاد
- علامه حلی
- شهر
- رفسنجان
- سال فارغ التحصیلی
- 1404
تامل در آیینه دل کنییک نفر امد صدایم کرد و رفت
در قفس بودم رهایم کرد و رفت
صفایی به تدریج حاصل کنی
تامل در آیینه دل کنییک نفر امد صدایم کرد و رفت
در قفس بودم رهایم کرد و رفت
یاد وصال میکنم دیده بره اب میشودتامل در آیینه دل کنی
صفایی به تدریج حاصل کنی
دست از مس وجود چو مردان ره بشوییاد وصال میکنم دیده بره اب میشود
شرح فراق میکنم سینه کباب میشود
یارم توی در عالم یار دگر ندارمدست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق یابی و زر شوی
ما به آن گل از وفای خویشتن دل بسته ایمیارم توی در عالم یار دگر ندارم
تا در تنم بود جان دل از تو برندارم
تا تو بامنی زمانه با من استما به آن گل از وفای خویشتن دل بسته ایم
وزنه این صحرا تهی از لاله ی سیراب نیست
رهی
تنور لاله چنان برفروخت باد بهارتا تو بامنی زمانه با من است
بخت و کام جاودانه با من است
دلم را چشم هایش تیرباران کرد تسلیممتنور لاله چنان برفروخت باد بهار
که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد
در عالم نیستی چه دیدیدلم را چشم هایش تیرباران کرد تسلیمم
بگویید ان کمان ابرو سپاهش را نگه دارد
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینیدر عالم نیستی چه دیدی
کاینسان متحیری و خاموش
یک ذره وفا را به دوعالم نفروشیمشب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
غنیمت است چنین شب که دوستان بینی
دوستان و دشمنان را از تو روز رزم و بزمیک ذره وفا را به دوعالم نفروشیم
هرچند در این عهد خریدار ندارد
روزها فکر من این است و همه شب سخنمدوستان و دشمنان را از تو روز رزم و بزم
شانزده چیز است بهره وقت کام و وقت کار
نام وننگ و فخر و عار و عز و ذل و نوش و زهر
شادی و غم، سعد و نحس و تابج و بند و تخت و دار
دروغ چرا، واقعا دو مضراع آخر رو فراموش کرده بودم کمک گرفتم :)
منم ابر و تویی گلبن که میخندی چو میگریمروزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
یوسف گم گشته باز اید به کنعان غم مخورمنم ابر و تویی گلبن که میخندی چو میگریم
تویی مهر و منم اختر که میمیرم چو می آیی
روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویییوسف گم گشته باز اید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
خیلی فکر کردم به جز این چیزی به ذهنم نرسید
این ترانه بوی نان نمیدهدروز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی
آب تویی کوزه تویی آب ده اینبار مرا
دانه تویی دام تویی باده تویی جام توییاین ترانه بوی نان نمیدهد
بوی حرف دیگران نمیدهد
سفره ی دلم دوباره باز شد
سفره ای که بوی نان نمیدهد
از مکافات عمل غافل مشودانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی
پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا
وان سنگ دل که دیده بدوزد ز روی خوباز مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو