• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

مشاعره

یارم توی در عالم یار دگر ندارم
تا در تنم بود جان دل از تو برندارم
ما به آن گل از وفای خویشتن دل بسته ایم
وزنه این صحرا تهی از لاله ی سیراب نیست

رهی
 
تنور لاله چنان برفروخت باد بهار
که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد
دلم را چشم هایش تیرباران کرد تسلیمم
بگویید ان کمان ابرو سپاهش را نگه دارد
 
یک ذره وفا را به دوعالم نفروشیم
هرچند در این عهد خریدار ندارد
دوستان و دشمنان را از تو روز رزم و بزم
شانزده چیز است بهره وقت کام و وقت کار
نام وننگ و فخر و عار و عز و ذل و نوش و زهر
شادی و غم، سعد و نحس و تاج و بند و تخت و دار

دروغ چرا، واقعا دو مضراع آخر رو فراموش کرده بودم کمک گرفتم :)
 
دوستان و دشمنان را از تو روز رزم و بزم
شانزده چیز است بهره وقت کام و وقت کار
نام وننگ و فخر و عار و عز و ذل و نوش و زهر
شادی و غم، سعد و نحس و تابج و بند و تخت و دار

دروغ چرا، واقعا دو مضراع آخر رو فراموش کرده بودم کمک گرفتم :)
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
 
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
منم ابر و تویی گلبن که میخندی چو میگریم
تویی مهر و منم اختر که میمیرم چو می آیی
 
منم ابر و تویی گلبن که میخندی چو میگریم
تویی مهر و منم اختر که میمیرم چو می آیی
یوسف گم گشته باز اید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

خیلی فکر کردم به جز این چیزی به ذهنم نرسید
 
یوسف گم گشته باز اید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

خیلی فکر کردم به جز این چیزی به ذهنم نرسید
روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی
آب تویی کوزه تویی آب ده اینبار مرا
 
روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی
آب تویی کوزه تویی آب ده اینبار مرا
این ترانه بوی نان نمیدهد
بوی حرف دیگران نمیدهد
سفره ی دلم دوباره باز شد
سفره ای که بوی نان نمیدهد
 
این ترانه بوی نان نمیدهد
بوی حرف دیگران نمیدهد
سفره ی دلم دوباره باز شد
سفره ای که بوی نان نمیدهد
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی
پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا
 
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو
وان سنگ دل که دیده بدوزد ز روی خوب
پندش مده! که جهل در او نیک محکمست!

تنها شعری که با "و" بلد بودم :)
 
Back
بالا