• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

یقین دارم کسی ظرف دعا را جابه جا کرده
تو را من آرزو کردم کسی دیگر تو را دارد...!...
 
من زندگی میکنم تا نایی باقی مونده
میسازم راهو تا بی راهی باقی مونده
نفس فقط یک کلمه است
میکِشم واسه ی جمله های باقی مونده
این یه درخت هم میره برگاش
نگم از جرئت چی بگم جاش
این یه درخت هم میره برگاش
زنده باد اونی که میوه برداشت
 
‏یه روز گوشیتو میذاری یه کنار،استوری ها رو نمی بینی، دیر جواب می‌دی، نوتیف ها رو خاموش می کنی، چت ها رو باز نمی کنی، توی هر گروهی که هستی دیگه چیزی نمی نویسی، و می‌فهمی همه این چیزا الکی بوده.
‏زور اضافه میزدی تا با آدمهای بیشتری در ارتباط باشی و می‌خواستی همه رو راضی نگه داری و بعدش یادت میوفته توی همه ی اون مدت داشتی خودتو به خاطر بقیه از دست می‌دادی.
 
یک جرعه آن مست کند هر دو جهان را
چیزی که لبت ریخت به پیمانه ام امشب
 
«حرفش ناتمام ماند؛ چون دوتا گلوله داشت به سراغش می‌آمد، انگار دوتا گلوله پشت سرهم و متصل به همدیگر بود که نمی‌دانست چیست و از کجاست؟ اما مثل این بود که از سر جگرش کنده شده باشد و گلوله‌ها داشت می‌آمد بالا و بالاتر آمد و در راه یک گلوله شد یک گلوله‌ی بزرگ؛ و به گلویش که رسید، انگار گلوله‌ی سربی و سنگین، گلوله‌ی پرتیغ و خاری شده بود و داشت بزرگ‌تر و بزرگ‌تر می‌شد، چنان‌که انگار می‌خواست خفه‌اش کند، به زحمت زیاد آن گلوله‌ی خاردار سربی را فروداد که هنوز پایین نرفته باز دو تکه شد و کمی نرم شد و نرم‌تر و باز بالا آمد و بالاتر و این بار از دو چشمش بیرون زد، دوقطره اشک از چشم‌هاش افتاد. »

•درخت پیر و جنگل - مهدی اخوان ثالث
 
غصه نخور صاحبش بر میگرده بر میدارتش /:"&
 
«صد بار بهت گفتم نرو
هر بار صدامو نشنیدی..
این بار نگاه کن تو چشامو،
این بار خودت هم ترسیدی! :) »
 
یک‌ روز خودم را خواهم بخشید، از آسیبی که به خویش روا داشتم، از آسیبی که اجازه دادم دیگران بر من روا دارند و چنان محکم خویش را در آغوش خواهم کشید که هرگز ترک خود نکنم.
 
تو فصل برگای زرد تو شب های ساکت و سرد
قصه بودن تو هیچ دردی رو دوا نکرد
شبم سیاهه و بس آخه این عشق بود یا قفس
میون عشق و هوس زدی تو ساز دل یه نفس
آی از هوس وای از هوس ای داد ای وای از هوس
 
کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
 
صدا کن مرا
صدای تو خوب است...
 
صدای تو سبزینه‌ی آن گیاه عجیبی‌ست
که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید
کسی نیست
بیا زندگی را بدزدیم آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم...
 
صدای تو سبزینه‌ی آن گیاه عجیبی‌ست
که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید
کسی نیست
بیا زندگی را بدزدیم آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم...
من آن آکسونی ام
که در انتهایش پایانه دارد
سعدیا تو که نمیدونی
هدایت پیام عصبی چه حالی دارد
اشاره به سبزینه
مثنوی آکسونی
 
Back
بالا