• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

مشاعره

هر جا نقش پاي تو بر خاک مانده است
عشقت مرا به خاک همانجا کشانده است
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو مراد من دهی من به خدا رسیده ام
 
تکیه بر اختر شب گرد مکن کاین عیار
تاج کاووس ربود و کمر کیخسرو
امید این غم مگر مشفق دهد تسکین که می بیند
همین از غم نه تنها چشم خون پالان من می گرید
 
امید این غم مگر مشفق دهد تسکین که می بیند
همین از غم نه تنها چشم خون پالان من می گرید
دیگر بوی بهار هم سرحالم نمی کند
چیزی شبیه گریه زلالم نمی کند

آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چکار ؟
وقتی که سنگ هم رحمی به بالم نمی کند
 
دیگر بوی بهار هم سرحالم نمی کند
چیزی شبیه گریه زلالم نمی کند

آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چکار ؟
وقتی که سنگ هم رحمی به بالم نمی کند
دلم قلمرو جغرافیای ویرانی است
هوای ناحیه ی ما همیشه بارانی است
 
دلم قلمرو جغرافیای ویرانی است
هوای ناحیه ی ما همیشه بارانی است
تو این سکوت بی کسی صدای دلدار و ببین
تو این شبا تو رویاها چهره عاشق رو ببین
وقتی دلت تنگه براش بغض چشاتو میگیره
تو لحظه های عاشقی نم نم بارون رو ببین
 
تو این سکوت بی کسی صدای دلدار و ببین
تو این شبا تو رویاها چهره عاشق رو ببین
وقتی دلت تنگه براش بغض چشاتو میگیره
تو لحظه های عاشقی نم نم بارون رو ببین
ناگهان دیدم سرم آتش گرفت
سوختم خاکسترم آتش گرفت
 
ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد
با آن دل گریان به عزیزم چه نویسم؟
من یکی آئینه‌ام کاندر من این دیوانگان
خویشتن را دیده و بر خویشتن خندیده‌اند
 
من یکی آئینه‌ام کاندر من این دیوانگان
خویشتن را دیده و بر خویشتن خندیده‌اند
دورم ز تو ای خسته خوبان چه نویسم؟
من مرغ اسیرم به عزیزم چه نویسم؟
ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد
با آن دل گریان به عزیزم چه نویسم؟
 
دورم ز تو ای خسته خوبان چه نویسم؟
من مرغ اسیرم به عزیزم چه نویسم؟
ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد
با آن دل گریان به عزیزم چه نویسم؟
مترسک های صحرایم هنوزم عاشقت هستند
هنوزم شعر میخوانند ز حالت باخبر هستند
 
مترسک های صحرایم هنوزم عاشقت هستند
هنوزم شعر میخوانند ز حالت باخبر هستند
در فصل گلم آن کو در کنج قفس افکند
می برد ز یادم کاش شب های گلستان را
تنها ز تو دردی ماند ای مونس جان با من
خواهم که نخواهم هیچ با درد تو درمان را
 
در فصل گلم آن کو در کنج قفس افکند
می برد ز یادم کاش شب های گلستان را
تنها ز تو دردی ماند ای مونس جان با من
خواهم که نخواهم هیچ با درد تو درمان را
ای آنکه به اقبال تو در عالم نیست
گیرم که غمت نیست، غم ما هم نیست؟
 
Back
بالا