پاسخ : اثبات یا نقیض وجود خدا
به نقل از دل آرام. :
خب اگناستیک بودن مشکلش چیه! البته تصمیم گیری این که پنجا پنجا باشه یا نباشه هم یه روند منطقی میخواد که منطق ما ناقصه
اگنوستیک بودن مشکلی نداره ولی 50-50 در عمل اتفاق نمی افته. کسی که هیچ ایده ای نداره خدا وجود داره یا نه به هر حال باید یه الگوی رفتاری و زندگی داشته باشه، اگر به هیچ دینی عمل نکنه یعنی احتمال وجود خدا (از نوع تئیستی یا شخص وار) رو کمتر میدونه و اگر عمل کنه یعنی احتمال وجود خدا (تئیستی) رو بیشتر میدونه. فقط این وسط خدای دئیسم باقی میمونه که مشخص نمیشه از الگوی رفتاری. بنابراین میشه گفت کسی هیچوقت 50-50 اگنوستیک نیست.
به نقل از دل آرام. :
آره خب منطق تو اینجور چیزا احتمالن اشتباه نمیکنه ولی در مورد مثلن پنجا پنجا بودن وجود خالق نمیتونیم بگیم یا هست یا نیست پس پنجا پنجاست، چون خالق خیلی خفن تر از همه ی قوانینیه که اینجا حاکمه! ممکنه بود و نبود براش تعریف نشه حتی! یا صد تا چیز دیگه دخیل باشن که عمرن به ذهنمونم نمیرسن

خعلی چیز باحالیه این
نه دیگه هر چیزی که تخیل کنیم رو که نمیشه فرض کنیم شاید وجود داشته باشه، وگرنه خیلی چیزهای خلاقانه ی دیگه ای هم میشه تصور کرد و گفت «شاید واقعی باشن، کی میدونه»

این جمله که «ممکنه بود و نبود براش تعریف نشه» خودش یه گزاره ی منطقیه مثلا؛ یعنی باید اثبات کنین امکان این هست که چیزی براش بود و نبود تعریف نشه. بعد میتونین سعی کنین به چیزی مثل خدا نسبتش بدین.
و در کل درسته که اثبات هایی در سطح خدا خیلی پیچیده ترن نسبت به مثال مازیار ولی دلیل بر این نمیشه که از چارچوب قوانین منطق خارج بشن. مثل تفاوت حل کردن یه معادله ی 2 مجهولی با 100 مجهولی.
به نقل از عڔفان :
بهنظرم بد گفتم.
تجربیات شخصی میتونه صرفاً برای خود شخص اثبات باشه و نه اثبات کلی؛ قرار هم نیست چیز منطقیای باشه. دامنهی خیلی گستردهای داره و نمیشه زیاد دربارهش بحث کرد.
این مورد استثنا هم داره ها، در مواقع خواب و توهم، آدم خیلی چیزا رو میبینه که دلیلی برای منطقی بودنشون نیست.
ببین وقتی یه داده ای از مغز آدم میگذره - حالا میخواد خواب باشه، توهم باشه، چیزی باشه که توی هشیاری میبینی یا میشنوی و ... - یه سری نشونه ها مثل رنگ، شکل و صدا کنار هم قرار میگیره و مغز ازش یه نتیجه ای میگیره. این دقیقا فرم استدلال منطقیه که میتونه تمثیل باشه، میتونه استنتاج باشه یا استقرا.
مثلا فرض کن کسی خوابی میبینه و توی اون یه نور طلایی رو میبینه و یه سری کلماتی همزمان یا میشنوه یا توی ذهنش تداعی میشه (فکر می کنه بهش الهام میشه مثلا) و مغز شروع به تحلیل این ها می کنه.
این آدم توی ذهنش نور طلایی رو فرض x در نظر میگیره، اون کلمات رو y و به همین ترتیب مشاهداتش رو. بعد از این فرضیات به یه نتیجه ای میرسه و مثلا نتیجه میگیره که تجربه ای که داشته خدا بوده.
فرض 1: x
فرض 2: y
=> z
بنابراین به این شکل هیچ تجربه ای رو نمی تونی از منطق جدا کنی. اصلا منطق یه چیزی نیست که اختراع شده باشه یه دفعه، روش فکر کردن آدمه.
به نقل از عڔفان :
انسان، محدوده. فکر نمیکنم کسی مشکلی با این داشته باشه.
منطق، ساختهی دست انسانه.
نتیجتاً؛ منطق هم محدوده.
و چیزی که محدوده، کامل نیست.
و ناقصه.
خب محدود رو یا باید براش حد تعیین کنی یا مقایسه ای بگی محدود تره. وگرنه «انسان محدوده» یه چیز بدیهی نیست که ازش به راحتی به عنوان فرض استفاده کنی.
حد که نمیشه برای درک بشر تعیین کرد. (اگر میشه البته بگو)
اگر هم داری درک انسان رو با یه چیز دیگه مقایسه می کنی و نتیجه میگیری انسان از اون، حد درکش پایین تره باید بتونی به یه وسیله ای درک اون رو مشخص کنی و مقایسه کنی. یه موجود فرضی نمیشه در نظر گرفت و فرض کرد درکش بیشتر از انسانه.