امروزسر جلسه ی پشه هه با سرعت اومد طرف گوشم منم تو اوج جواب دادن بودم ی دفه ی داد کشیدم و با دست پشه هرو شوت کردم اونور حالا من ینگاه به پشه پشه ی نگا به من یهو مراقب گفت چی شد؟ من تازه فهمیدم عع کجا هستم هیچی دیگه مجبور شدم بگم پشه داشت میرفت تو گوشم همه خنده خدایی خیلی بد داد زدم :-[
+
همسایمون داشت از پله ها میرفت ساعت 12و خورده ای شب بود گفت سلام خدافظ منم گفتم سلام صب بخیر بد گفتم نه ینی شبتون به خیر بد ی نگا به ساعتم کردم گفتم از 12 گذشته همون صبتون به خیر بعد حس کردم الان دارم (زر) میزنم سوت زنان به روی خودم نیاوردم مامانم از قیافه ی همسایمون تا ی ربع میخندید
بابام هم به این حالت بود که الان مطمئنی خوبی ؟ جاییت درد نمیکنه ؟ نگران مختم انقد تحلیل نکن تو
+
دوستم داشت با اون یکی دوستم درباره معلم ریاضیمون ی چی میگفت مسخره بازی بعد معلممون گفت داری چی بش میگی اونم گفت هیچی اقا درباره شما نیس ینی ته ماس مالی ان اینا من موندم
+
معلم ریاضیمون از در وارد شد گفت کی به خودش گلاب زده دوستم گفت گلاب چیه اقا ادکلنه بعد دوسته دوستم ملقب به علی گفت راس میگه دیگه خیلی شیرینه بوش این رفیق ماهم بلند گفت علی از تو توقع نداشتم از قضا اسم دبیر ریاضی ما علی بعد همون لحظه پش سره ای بیچاره بود با اشاره ی بچه ها همزمان دوستم برگشت تو صورت معم این حرفو زد دیگه شما تصور کنید چه وضعی بوده
رفیقم گلی کشتی کرفته بود بعد طرف با حدودا دو برابر وزنش شارپ افتاده بود رو پاش ما رفتیم اینو بردیم رو حیاط که ببریم عکس و اینا بعد ناظم گفت نه و معلم ورزش اومد کمک کنه گف برین یه یخ بیارین ما رفتیم اوردیم این هی میکشید رو پا رفیق ما این یه آخ میگف من شرو میکردم جیغ زدن بعد یکی از بچه های دیگه که کشتی گرفته بود رو به موت ود گف آبمیخوام شهریار رفیق اوسکول منم خیر سرش رف یه پارچ آ یخ آورد ولی من یه لیوان ریختم بدم به دوستم قبلش یکی دیگع داده بود منم از رو آرامش سر کشیدم بعد یه لحظه داخل پارچو نگا کردم دیدم یخه آشناس
دم دفتر واستاده بودم منتظر یکی از بچه ها
همون لحظه که برگشتم بابای یکی از بچه ها داش میومد سمت دفتر
حالا من میرم سمت راس که اون رد شه
اون میاد سمت راس
من به چپ
اونم به چپ
من دیگه اینطوری شدم :-[دوباره رفتم راس
اونم اومد راس
بد با نهایت پررویی و سرعت رفتم پیش دوستام
دوستام:
من : :-[
اون آقا:
من: fb داری؟؟
دوستم: وا...اصن به قیافه ی من میخوره؟؟ [-(فقط گاهی با بروبکس تلفنی سرکار میذاریم ملّتو
یکی از بچه ها: نشرین نسر الگو داری؟؟؟
+
-فاطمه تا بحال خرمای خام رو درختش دیدی؟؟؟ مثه زیتونه یکمـ
-آره مِثه پسته
- ^-^
+
داشتیم یه شرارتی میکردیم:
دوستم: زینب بدو الان براتی(معاونمون) میاد
من: خب بیاد مگه فوضوله...حکومت نظامیه رضاخان که نیس؟؟؟
ناگهان سَر را برگرداندیم و دماغِمان در جوارِ دماغه معاونمان قرار گرفت ^#^
یه مسنجری استفاده میکنم که براش فرت فرت آپدیت میاد، بعد تو آپدیت جدیدش وقتی برات پی ام میومد یه صدایی میداد شبیه آتاری
خلاصه با دوستام داشتم حرف میزدم بعد دیدم بابام داره داد میزنه مثل اینکه
گفتم: چی؟
بابام: مجید بیا آب بخور X-(
من: جان؟؟
کلی رفتم تو فکر جریان چیه! چند ثانیه بعد بابام گفت: صدا چیه از اتاقت میاد؟؟
این بابای ما حساسه رو عطسه و سک.سکه و این حرفا، خلاصه فکر کرده بود من 10 دقیقست دارم سک.سکه میکنم
با بچه ها هماهنگ كرده بوديم كه سر كلاس ديني هر جلسه 5-6 نفر برن خونه
يكي از جلسات مصادف شده بود با بازي واليبال ايران
بچهه ها زنگ قبل از ديني به هم ميگفتن من كه نميرم خونه ^#^
تا شايد اين جوري طرف مقابل رو هم مجاب كنن كه نره و خودشون برن
هيچي همه به هم ميگفتن : من كه نميرم خونه و .... زنگ ديني اومديم سركلاس ديدم فقط 9 نفر مونديم
هيچي ديگه همه لو رفتن
سوتی نیست وا...!
من کاپشنمو میندازم رو دوشم(تریپ خسته!) بعد سر زبان(کانون تو مدرسه) معلم گیر داده که الّا و بلّا تو لری!
بیا و ثابت کن لر نیستی!
کلا اجداد ما از کنار لرستان رد نشدن! این میگه من لرم!
-------------------------------------------------------------
سوتی ناظم!
تو راهرو وایساده بود بلند در گوشم داد زد آقایون برن سر کلاساشون! منم وایسادم جلوش!
گفت برو گفتم هنو کلاس قبلی کوییزشون تموم نشده!
فکر کرد دروغ میگم!
بردتم سرکلاس درو همچی باز کرد...
معلم فیزیکمون ماشالا!(آقای نیرهدی رو اگر بشناسید میفهمید!)
چنان دادی سر ناظم زد! چنان داد زد! چنان داد زد! چنان دعواشون شد! که ناظممون از مدرسه رفت بیرون تا آخر روز که بیاد خروج بزنه تو مدرسه نبود!
ما چند روز پیش با بچه ها رفته بودیم بیرون..
کنار جاده نشسته بودیم که یکه از بچه ها شروع کرد به عطسه کردن
من:چی شده چرا انقد عطسه میکنی؟؟؟؟؟؟؟
دوستم:آخه من به گرده افشانی گل های بهاری حساسیت دارم!!!!!
من دور و برمو نگاه کردم دیدم آخه وسط جاده تو چله زمستون گل های بهاری کجا بود
بعد بهش گفتم فهمید چه سوتی داده کلی خندیدیم
سر ميز شام دسته خالم يه كلاه بود رو سر دختر خالم گذاشته بود بد منو مامانم و خواهرم كلى به كلاه ِ خنديديم و كه كلاه ماله زمانه قاجاره چه قدر دهاتيه و..... بد يه دفه خالم گفت خودمو اينو برايه عسل بافتم
حالا ما
بایکی از دوستام داشتیم راجب شغلا می حرفیدیم
بَد من شروع کردم راجب یکی از شغلا که خودم متنفرم بد گفتم
عاغا هعی من بد گفتم
آخرش فهمیدم بابای دوستم همون کارَس
تو مدرسه زنگ تفریحمون خورد و بچه ها نزدیک پله ها بودن.
بعد یه هوویی یکی از بچه ها اشتباهی یکی از معلما رو از رو پله ها هل داد پایین.
بدبخت معلمم که هول کرده بود موقعی که افتاد همینجوری سرشو انداخت پایینو رفت.
بعد همه بچه ها شروع کردن به بلند بلند خندیدن.
و شعار دادن!!!
ما معلم زیستمون بنده خدا نوک زبونی بعضی موقع ها صحبت میکنه ولی همیشه میخواد طبیعیش کنه. مثلا':::::: سر کلاس اینجوریو میگه:::::اینزوری بعدش برا اینکه طبیعیش کنه همیشه یه جوک مسخره تعریف میکنه که بچه ها نمیخندن و بعد خودش ضایع میشه!!!!!
چند ماه بعد از مرگ مادر بزرگم یه روز دوستم خیلی ناراحت اومد مدرسه گفتم چی شده کلی گریه کرد که مادربزرگم حالش بده و باید دیالیز بشه منم گفتم این که اشکال نداره مامان بزرگ منم دیالیز میشه دختره یه ذره امیدوار شده بود (منم که یادم نبود مادر بزرگم فوت کرده)دوستم پرسید الان حالش چه طوره تازه به خودم اومدم گفتم مرده.... دوستم
من ^#^
یکی میاد بانک بزنه غافل از اینکه 17 سال که همون بانک تبدیل شده به فیزیوتراپی!
حالا شما فرض کنین میاد داخل،تیر هوایی میزنه با چندتا بیمار که منتظر دکتر نشستن روبرو میشه!!!نیم ساعت هنگ بوده بعد میاد 340 یورویی که تو صندوق مطب بوده برمیداره...از اونجایی که نقشش کاملا شکست خورده از مطب میاد بیرون پلیسم که تو این مدت فرصت کافی برای اومدن داشته دستگیرش میکنه و محکوم میشه به 7 سال زندان
حالا از سوتی این دزد که برنامه ریزیش حرف نداشته بگذریم،مسئول فیزیوتراپی که بعد از 17 سال همت نکرده تابلوی بانکو عوض کنه فوق العادس
داداشم بعد نماز جماعت .بلند گفت: ان الله و ملائکه یصلون علی النبی یاایها الذین کفروا .صلوا علیع و سلمو تسلیـــــــــــــما...
یه دفعه مسجد ترکید و کل حالت روحانی نماز از بین رفت...