خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

-سر امتحان هندسه میخواستم خیر سرم ابراز اطلاعات کنم(به قول یکی از دبیران گرامی :-")کلی رابطه نوشتم آخرش میخواستم نتیجه گیری کنم طبق اصل تعدی اینطوری میشه

با اعتماد به نفس در حد المپیک نوشتم طبق اصل تحدی!!!...
;D ;D ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

با اعتماد به نفس نشسته بالا منبر یه بند حرف میزنه ::
::بابای دوستم رئیس اداره برق مخابرات بود .!!!!!! :o
خو حرف نزنی میگن لالی داداشه من؟؟
 
پاسخ : سوتی‌ها

امتحانه امروز از دبیرمون بلند یه سوالیو پرسیدم بد یکم راهنمایی کرد
من: آها خب پس غلطه دیگه :-" :-" :-"

+
مامان دوستم:

فاطمه لباسارو گذاشتی رو بخاری مواظب باش نسوزه
فاطمه: نه...تازه همِشون زدم :))

+
مامانم خطاب به پسر داییم(3سالشه): عمه بیا اینجا
- من عمه نیستم دانیالم :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

قبل از سفر گفتم حوصلمون سر نره تو راه ، اومدم یه فایلو همینجوری باز کردم هرچی آهنگ توش بود کپی کردم.
حالا اومدم میبینم آهنگا شامل: never say never, million million ,baby baby oooooh ... حالمون بهم خورد :|
مامانم: این آهنگا چیه ریختی چار تا آهنگ درستُ حسابی میریختی!

یه هفته بعد از سفر ، مامانم :
میلی میلیان میلی میلیان ، نِوِر سِی نِور... B-)
من : :-? شما از این آهنگا بَدت میومد دیگه نه؟ :-" :))


+این عین ِ جمله دبیر عربیمون ِ:
بچه ها من داشتم دقت نمیکردم فراموش کردم بگم اینا همه دائم الاضافه هستن!
من: پس چرا اینجا اینجوری اومده؟
دبر عربی: :-? خب اینا اغلب دائم الاضافن همیشه که نیستن 8-|
^-^ :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

دختر عموم بعد از17 سال خودشو زحمت داده تازه جارو برقی گرفته دستش...بعد دسته جارو برقی پیجیده بود سرش مماس زمین نمیشد . این با همون حالت داشت جارو میکرد بعد چند دقه میگه:وای چقد سخته جارو زدن...شما چجوری اینقد زود جارو میزنین...5دقه است جارو برقی روشنه فقط همینجا رو جارو زدم...بعد زن عموم گفت:وای اینو نیگا کنینی....
یه دفعه همه: =)) =)) =))فیروزه دسته جارو رو بچرخووووون
 
پاسخ : سوتی‌ها

این قسمت ِتاریخ تولدای ِنزدیکُ که زده،خب؟ :-"
هی من اسم خودمو میبینم میگم مگه الان دی نیست؟من که بهمنم پس چرا تولدم انقد نزدیکه؟ :-?
هی میگم لابد بین ِتاریخ ِتولد ِمنُ امروز تولد ِدیگه ای نیست،هی جواب میدم خب اینکه ممکن نیست،
لابد میلادیش میشه الان :))
و اینکه کار به جایی رسید که رفتم چک کردم دیدم 2 ِماهُ زدم 1 :-" ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

رفتم بقــالی شارژ بخرم:
من:سلام. ببخشید سیم کارت ِ 2000 تومــَــنی دارید؟
طرف: =)) منظورت کارت شارژه؟
من:ممـــم بــله! :-" :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

بعد از شام دیدم رو دست برادرم سس ریخته؛ بهش میگم:
- کاوه، انگشتت ناخونیه! پاکش کن! :o
+کتایون، به نظرم بیشتر وقتا انگشتای من ناخونین نه؟! :-? :P
- :-[ نه... چیزه... منظورم سسیه! ولش کن اصن!
:-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

سر کلاس زبان میخواستیم فیلم ببینیم گفتیم آقا کیفیت فیلم چجوریه؟؟

گفت:کیفیتش خوبه 'HP' یه :)

من:آقا منظورتون 'HD'یه دیگه؟؟؟؟؟ ;D

بچه ها: :))

معلم:آره آره :-" :-"

بعد سریع بحث و عوض کرد :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

امت فیزیک داشتیم یه سوالامون عینشو با 37 درجه حل کرده بودیم
تو امتمون 60 درجه بود دوسم داشته تصور میکرده که اونو چجوری حل کردیم تو امتحان با 37همون درجه حل کرده :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

اون روز داشتیم بحث میکردیم که واسه چه کارایی باید بگیم ببخشید...
داداشم: اگه یه کار بد ـو از عمد انجام بدیم که دیگه ببخشید فايده نداره! :-/
خواهرم: نه چه از عمد باشه چه از قصد میتونیم بگیم ببخشید.
من: وا!! :o عمد و قصد که فرق نمیکنه!!!
خواهرم: آره دیگه! منم میگم واسه دوتاش میتونیم بگیم ببخشید!!
من: عـَـمــد... قــَـصــد...
خواهرم: #-o :-" :-[ >:p
یه همچین خونواده ای داریم!! :-??
 
پاسخ : سوتی‌ها

تابستون سر کلاس روباتیک بودیم استادمونم طبیعتا مرده! ;D
تشنمون بود هیچ کس هم همتش نبود بره از آبدار خونه آب بیاره! :-" ;D
استادمونم نشسته بود پای سیستم تو نت ی سری چیزا رو سرچ میکرد ما هم اینور اونورش نشسته بودیم! ;D
بعد خواستیم یکی از بچه ها رو مجبور کنیم بره آب بیاره! :-"
یکی دیگه از دوستام داشت صندلیشو از زیرش میکشید که پاشه بره پایین! اینم اومد صندلیشو نگه داره با دندونای ارتودنسی شده رفت تو کتف این یارو! :-" :-" ;D
ما: :)) :)) =)) =)) =))
حالا ارتودنسی هاش گیر کرده بود به لباسش اینم خودش خنده ش گرفته بود ما هم ولو شده بودیم رو زمین یه وضی بود!! :))
استادمون: :-تیریپ شخصیت
به روی خودش نیاورد همچنان با خونسردی به کارش ادامه داد!!
ما هنوز: =)) =)) =)) =))
بنده خدا تیشرتش نخ کش شده بود! :-" :))
حالا ما رفتیم پشت طرف وایسادیم داریم صحنه تصادف رو بررسی میکنیم! :-" :))
خواستیم گندمونو جم کنیم لباس بد بخت رو درست کنیم نخشو بکنیم آویزون نباشه قیچی پیدا نکردیم سیم چین آوردیم افتادیم به جون تیشرتش!نخشو گرفتیم میکشیم که از ته ببریم از ته کندیم لباسشو سوراخ کردیم یه وضی بود اصن!! :))
همچین آدمایی هستیم ما!! :))
دوستم میگفت تا شبش فکش درد میکرده! :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

دوستم:زهرا یکی از فامیلامون تو ICUهست براش دعا کن!

من: الهی بمیرم! :( تسلیت میگم!!!!

ببخشید منظورم اینه که بقای عمر شما باشه!
X_X
وای نه! یعنی اینکه خوب میشن انشاالله! تو اصلا خودتو ناراحت نکن!!!
:-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

X_X :-[
مهمونی بودیم امشب
بعد ظرف یکی از خورشتا از صاب خونه (شوهر عمه م ) دور بود
بعد ایشونم هی روش نشد چیزی بگه از اون یکی خورشته میخورد همش
بعد عمه م فهمید گفت : فلانی چرا از این ورنداشتی؟ دور بوده روت نشده بگی ؟
بعد شوهر عمه م هم گفت : نه از اون خورشته خوشم نمیاد
منم همینجوری به خدا اصن از دهنم پرید گفتم :
آره گربه دستش به گوشت نمی رسه میگه پیف پیف بو میده
#-o X_X :-[
یعنی بیچاره شوهر عمه م تف شد
:-[
:)) :)) :))
حالا دعوا های مامان بابام با من بماند بعدش
=)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه روز تو کارگاه رباتیک دانشگاه فردوسی بودیم. بچه های کارگاه همه دانشجو بودن جز من و دوستم. ما از ساعت 7 رفته بودیم مدرسه،بعدشم کلاس فوق برنامه، بعد اون هم مستقیم اومده بودیم دانشگاه فردوسی. ساعت حدودا 8-9 شب بود دیگه از فرط خستگی مخم واقعا نمی کشید، داشتم با چسب حرارتی کار میکردم که دیدم سیم هاش زده بیرون با خودم گفتم:((اه!این چرا اینجوریه؟؟!!)) و سیم هاشو گرفتم فشار دادم تو X_X
چشمتون روز بد نبینه یه جرقه زد فیوز پرید برق نصف کارگاه قطع شد!چند نفر کنارم بودن که لپ تاپشونو مستقیم زده بودن به برق و داشتن کد می نوشتن،لپ تاپ همه شون خاموش شد. میخواستن کله منو بکنن X_X
 
پاسخ : سوتی‌ها

عاشورا بود . رفته بوديم خونه ي فاميلامون . بعد آقاهه اومد با بابام دست بده گفت : لعنت بر يزيد!!
بعد بابام جواب داد: به همچنين!! :))
بابام: X_X #-o
فاميلمون : :-/
همه: =)) =)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

چند روز پیش هی مامانم میگفت پاشو برو درس بخون .... ده پاشو
بعد از چند دقیقه خواست بگه برو چایی رو دم کن گفت:
پاشو چایی رو درس کن :))
........
این سوتی بود که هیچکس متوجه نشد:
تو کلاس زبان اجب نویسنده مورد علاقمون حرف باید میزدیم
من خیلی تریپ خبره گفتم رضا قاسم خانی B-)
معلمم گفت یکم بیشتر راجبش بگو
منم بیوگرافی اینو ریختم رو دایره
آخرش شب یه دفعه یادم اومد رضا امیرخانی بوده نه قاسم خانی(قاسم خانی نویسنده برنامه های تلوزیونیه) :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه ماه پیش داییم مکه رفته بود ما هم رفتیم خونشون آبادان

همه فامیل تو حیاط جمع بودیم یه پسر دایی هم دارم غیرتی افتضاح(بچه آبادانه دیگه)

میخواستم بگم مصطفی (دو سال از من بزرگتره) ایشالا برا عروسیت بیایم گفتم ایشالا برا عروسیمون(من و اون :-&)بیان

من :-ss :-ss :-ss :-ss :-ss :-s :-s :-s :( X_X X_X X_X X_X X_X X_X ^#^ ^#^ ^#^ :-[ :-[ :-[

دخترای فامیل ~X( ~X( ~X( ~X( ~X( ~X( ~X( ~X( >:p >:p >:p >:p >:p >:p >:p

بزرگان فامیل 8-^ 8-^ 8-^ 8-^ =))ایشالا

پسرای فامیل =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) :)) :)) :)) :)) :)) :)) :)) :)) =D> =D> =D> =D> =D> <:-P <:-P <:-P <:-P <:-P

مصطفی ;) >:D<
 
پاسخ : سوتی‌ها

بعد از امتحان کنار اتاق کپی ولو شده بودیم ... دستگاه کپی داشت کار می کرد ...
یکی از بچه ها : چرا همش صدای پا میاد ؟!
This is me : نه فک کنم صدای کولره ...
من :o تو این سرما ؟!
This is me : ^#^ :-"
بچه ها : =))
دستگاه کپی 8-|
کولر :-?
 
Back
بالا