خاطرات سوتی‌ها

first amir

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,142
امتیاز
29,736
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد 1
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
91
دانشگاه
فردوســـی
رشته دانشگاه
مـهـنــدســی شــیـمــی / حسابداری / روانــشناســی
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

صبح بلند میشی بری دوش بگیری قبل رفتن به دانشگاه

فکرت مشغوله . غرق توی فکر ، مشغول اصلاح صورت میشی ...

شارژ ماشین اصلاح تموم میشه ، میگی اوکی میزنی به شارژ و میری دوش بگیری

میای بیرون ...لباس میپوشی ..... میری تو مترو ...میبینی خانومه فیس تو فیس میشهب اهات..اول یکم تعجب میکنه ..بعد میخنده و سرش رو

میندازه پایین

اعتنا نمیکنی ...میری که وارد دانشکده بشی .. ورودی دانشکده ... در دانشکده ...رفلکس طوره ... صورت خودتو توش میبینی

و دوباره نگاه میکنی :| ... و باز نگاه میکنی :| و هی نگاه میکنی :| و باور نمیکنی و بعد یادت میاد که قرار بوده وقتی ماشین اصلاح شارژ شد

باقی مونده صورتت رو اصلاح کنی اما یادت رفته و تو با همون وضعیت صورت با نواحی ای از ریش که به صورت جسته گریخته روی صورت مونده

کل مسیر خونه تا دانشکده رو پیمودی :|

کلاس هم نمیتونستم غیبت کنم .. یک ساعت و نیم دستم رو صورتم بود و سر به زیر بودم که مثن دارم فکر میکنم :|
 

دهقان خلافکار128

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
805
امتیاز
7,460
نام مرکز سمپاد
حلی دُ
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
96
مدال المپیاد
نقره ریاضی 95
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
تلگرام
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

عاقا دیدید مثلا یکی داره صحبت میکنه میگه : "کلاس ، ملاس" یا مثلا "چمن ، ممن"
ما تو یه جلسه نشسته بودیم ... حاج آقا داشت صحبت میکرد ... بحث این بود که ملت با قمه زدن جلوه بدی از محرم نشون میدن ...
حاج آقا با کمی عصبانیت و صدای بلند : "بعضی از این جوونا میان قمه ممه میگیرن دستشون ..."
بعد فک کنید همه به زور خودشونو نگه داشته بودن ... حاج آقا عه هم فهمید بحثو برد سر یه چیز خنده دار دیگه همه ترکیدن ... :))
 

dark shadow

خائــن.
ارسال‌ها
1,166
امتیاز
13,561
نام مرکز سمپاد
Farz2
شهر
KRG
سال فارغ التحصیلی
1399
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

دوستم تغریف می کرد یه روز بارونی رفته بود رفت بیرون با دوستش واسه خرید.کارش که تموم میشه زنگ میزنه آژانس که بره خونه.یه ده دقیقه ای میگذه .یهو می بینن که جلوی پاساژ یه ماشین وایساد.این بنده خدا هم فکر می کنه آژانسه میره بغل ماشین میگه :آژانسه؟
عاقا راننده یه پسره بود .دوستم که این جوری میگه راننده یهو میگه :پوووووووف!بعدم گازشو میگیره و میره.بیچاره دوستم میگفت آخرم پیاده رفتم خونه!
 

shaylin

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
150
امتیاز
1,323
نام مرکز سمپاد
farzanegan
شهر
khorasan
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

زنگ جغرافی بود ساعت اخرم بود
خیلی خسته بودیم معلممونم خیلی اروم حرف میزنه
هممونم سرمونو گذاشته بودیم رو میز معلممون کلن زیاد گیر نمیده ما خوابمون گرفته بود اینم انگار داشت لالایی میخوند :-" :-"
داشت توضیح میداد که یه دفعه یه جا رسید گفت تو این مناطق هندوانه تخمی یافت میشه :)) :)) :)) :))
هندوانه تخمی !
تخمی :)) :)) :)) :))
تا یه ربع خندمون قط نمیشد :) :) :)
 

Suspected Girl

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
986
امتیاز
6,215
نام مرکز سمپاد
فرزانگان2
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
1397
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
علوم‌تربیتی
تلگرام
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

اومدم خیر سرم متنِ ادبی‌طورانه از خودم دَر کنم،اینو نوشتم؛ خیلی شیک توی چنلمم فرستادمش. :))
- [Forwarded from Fawz]
جرم قتل جسم؛ اعدام است.. این یعنی مقابله‌به‌مثل.
جُرم قتل روح امـّـا...
:‌)


@fawz_v


×بعد تازه اون ته هم یوزرو نوشتم ملت کپی کردن واسه این و اون فرستادن شرفم رفت. :))
 

shaylin

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
150
امتیاز
1,323
نام مرکز سمپاد
farzanegan
شهر
khorasan
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

دو تا تو یه صفه
ولی خب داغه داغه ! :-"

با دوستم رفته بودیم بازار الانا برگشتیم بعد دوستم رفته بود اتاق پرو کیف و اینا رو داد به من که یه دفه یکی زنگ زد گوشیش
برداشتم بعد دوس پسرش بود

اون : کجایی عزیزم خوبی ؟!
من : اوهوم
اون:کجایی؟!
من : بازار تو کجایی ؟!
اون :مگه بت نگفتم مسابقه عم الان
من : مسابقه چی ؟!
اون : [با حالت پوکر فیس] فوتبال دیگه ; من رشتم چیه ؟!
من : اهااااو چن تا گل زدی ؟!
اون : حالت خوبه ؟! من در وازه بانم مهاجم نیستم که :|
من : ولش کن ... جان [در حال کوبیدن به سر و به یاد اوردن اسم پسره] امممممم ولش کن سعید جان
اون : سعید جان ؟! اسمم سالار بود ها :|
من : وای نه ببخشید سالار جدیدا حافظه اسمیم ضعیف شده چه خبر باز ؟!
اون : هیچیییی ارمین و گفتم بردن بیمارستان ؟!
من : ارمین؟! اسم داداشت مگه ارش نبود ؟!
اون : :| :| :| :| حالت خوبه امروز ؟! چت شده ؟!
من : هیچی از خواب بیدار شدم اومدم خیابون گیجم هنوز
اون : بابامم شرکت نرفت امروز
من : مگه بابات مغازه نداشت ؟!
اون : واقعا نمیدونم چی بهت بگم معلومه انقد با صد نفر بودی که همه رو فاطی کردی حیف من که عشقمو ریختم پای تو [اینجا داشتم غش میکردم از خنده :)) :)) :)) :)) ]

بعد قطع کرد :| :| :|
خدایی من قصدی نداشتم حرفای دوستم فاطی پاتی شده بود با بقیه
قصد خیر بود بوخودا :)) :)) :)) :))
 

sadlove

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,382
امتیاز
31,819
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
شـیراز
سال فارغ التحصیلی
93
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

این بخاطر افکار منحرفه :-"""
بدون شرح :
flq7_1.png



× مدیون شدم متاسفانه :-"""
 

Quf

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
960
امتیاز
4,226
نام مرکز سمپاد
حلی
شهر
تهران
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

من: استاد این مقاطع مخروطی خوار مارو...
استاد: :|
من: شت ریدم که!
استاد: :|
من: وای بازم که... اه!
استاد: :-w
من: استاد ببخشید این مقاطع مخروطی خیلی اذیت میکنن... :D
استاد: :)) :)) :)) برو نبینمت!

خلاصه که قبل از ورود به دانشگاه یکم تمرین کنید درست صحبت کنید!
 

MHO

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
688
امتیاز
6,766
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
94
رشته دانشگاه
دندانپزشکی
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

سوال امتحان شیمی اول یا دوم راهنمایی:به چه علت دماسنج های پزشکی،اندازه کوچکی دارن؟
خب منم شیمی داغون،چ میدونستم،اخرش نوشتم:واسه اینکه تو دهن مریض جا بشه!:)))

جوابیه معلم بعد از تصحیح:چ دهن گشادی !! :|

پ.ن:البته الان ک میبینم ربطی ب شیمی نداشت این سوال،یکم اطلاعات عمومی میخواست ک نداشتم:))
 

سیزیف

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
757
امتیاز
1,749
نام مرکز سمپاد
فـرزانگان
شهر
مشهد
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

آقا من پارسال خیلی گیج میزدم وقتی ازکتابخونه برمیگشتم بعد یبار ساعت ده شب زنگ زدم تاکسی جلوی کتاب خونه هم وایستادم تا تاکسی بیاد طرفم گفته بود پرایده سفیده خلاصه کوچه هم خلوت بود و من اولین پراید سفیدی که دم در کتاب خونه نگه داشت رو به فال ِ تاکسی گرفتم وسوار شدم و آدرس دادم که بعدش طرف برگشت و گفت "ببخشید ،من داداش ِ هلیام " با رویی شرمسار گفتم ببخشید و اومدم پایین و منتظر تاکسی وایستادم درحالی که هلیا و دوستان داشتن زمینو گاز میگرفتن . خیلی تجربه تلخ ِ مضحکی بود خلاصه .

پ.ن :یکبارم رفتم کتابخونه واسه بچه ها صحبت کنم مسئول کتابخونه گفت " دمت گرم نفیسه ، هر وقت بچه ها بیکارمیشن تو زنگ تفریح خاطره تو و داداش ِ هلیا رو تعریف میکنیم میخندیم " ، لازم به ذکر است آن ها حتی از تعریف کردن ِ این سوتی مضحک واسه اون پسر مو فرفری سیاه پوش وحشتناکه که میخواست دام بخونه واونم جلوی خودم نگذشتن .#با نهایت غم :-<:))
 
ارسال‌ها
29
امتیاز
1,743
نام مرکز سمپاد
farzanegan amin1
شهر
esfahan
سال فارغ التحصیلی
1397
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

+ :خانم ،شمام بزرگ دوسدارین؟
-:حالا بزرگه خیلی هم نه ولی کوچیکم نه دیگ....

(+:یکی از دوستام سرکلاس
-:دبیرمون)

من و بغل دستیام: :)) :)) :)) :)) :)) :)) :-" :-" :-" :-" :-" :-" :-"
دوستم خطاب به من :توهم همونی ک من فکر کردم و فکر کردی؟ :-" :-" :-"
من:بدتر از اون حتی :-" :-" :-" :-" :-" :)) :)) :)) :)) =)) =)) =))


و داشتن درمورد سایز گوشی حرف میزدن :-" :-" :-" :-"
 

versa

کاربر فعال
ارسال‌ها
61
امتیاز
682
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
97
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

یکی از دوستام(مریمه اسمش) داییش قاری خیلی معروفیه.ازون بین المللیا
بعد یبار سرزنگ دینی دبیرمون قلم هوشمندشو در آورد که قرائت آیه ها رو بذاره
بچه ها بحثو کشیدن به اینکه صدای کدوم قاری ها تو این قلم هست

منم نه گذاشتم نه برداشتم داد زدم:

الان چیزِ داییه مریم تو چیزتونه؟؟ :|


یه صدنفری کشته دادیم ازون حادثه... :D :D
 

arezoo.s

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
151
امتیاز
1,808
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک مشهد
شهر
مشهد
مدال المپیاد
فقط نه فصل مورتیمر خوندم......
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

جمله تو ذهنم:بیاین فردا بریم برف بازی وعشق وحال
جمله ای که میگم:بیاین فردا بریم عشق بازی!!!!
:-" :-"
 

Suspected Girl

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
986
امتیاز
6,215
نام مرکز سمپاد
فرزانگان2
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
1397
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
علوم‌تربیتی
تلگرام
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

[با ولومِ صدای بسی بالا]:
- بابا خانوم فُلانی تا خلوته بیاین بریم تو اتاق بهتون بدم دیگه.
+ بچّه وایسا من اینا رو بذارم بالا میام بهم بده.
- نه نه همین الان بهتون بدم. :/ اینا میان شلوغ می‌شه نمی‌ذارن بهتون بدماااا!! توروخدا بیاین به‌تون بدم..
- تو فعلاً برو به خواهرِ صفا بده.
+ نه به خواهرِ صفا که خودتون باید بدین، من دیگه در اون حد روم نمی‌شه که بخوام به خواهرِ صفا هم بدم.
دوستان: چه خبره؟ کی می‌ده؟ بیاد به‌ما هم بده یه دور.


من دگ عرضی ندارم. :‌| و من الله التوفیق.
پ.ن: لازم به‌ذکره منظور کتاب بوده. :‌|
 
ارسال‌ها
2,308
امتیاز
63,823
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بناب
سال فارغ التحصیلی
94
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

من : پسرتون خیلی نازه. خدا حفظش کنه. ؛؛)
خانومه : اتفاقا قیافش اصلا هم خوشگل نیست. :/
من : چرا؛ شبیه خودتونه که. ؛؛)
خانومه :|
من :-"
 

Anee

کاربر تحت فعال
ارسال‌ها
144
امتیاز
4,148
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک.
شهر
.
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

[دوستم] - تو شکل‌های جغرافی‌تو میدی واست تایپ کنن؟
+ هان!؟؟ چی رو!؟
- نقشۀ جغرافی که خانوم گفته بود بکشیم دیگه!
+ خب بدم چیکارش کنن؟
- بیرون واست تایپ کنن!
+ تایپ!؟؟ :)) منظورت اینه که برم ازش یه کپی بگیرم دیگه؟ :))
- :-"""""

:)))))
 

@rmina@

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
365
امتیاز
1,132
نام مرکز سمپاد
Frz 2
شهر
شيراز
سال فارغ التحصیلی
94
دانشگاه
علوم پزشكي شيراز
رشته دانشگاه
پزشكي
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

چن ماه پيش تو اينستا يه نفر بهم پيام داد خوبين؟ زنده اين ؟
منم جواب دادم
پرسيد كدوم مدرسه اي ؟ كنكور چطور بود؟ و... منم سوال ميكردم ازش
شيرازيم بود
آخرش گفت ايشالا كه قبول ميشي خانوم دكتر
منم گفتم تو هم همين طور خانوم مهندس ;;)
بعد گفت چي؟! خانوم؟!!!! :)) :)) :)) من پسرما :|
:| :| :|
سريع گفتم خوشحال شدم خدافط .... بعد رفته رفته بلاكش كردم بدبختو :)) :))
نه پروفايلش عكس داشت نه پيجش عكسي از خودش داشت ، نميدونم چرا مطمئن بودم دختره



پارسال معلم فيزيكمون يه آقاي ٢٨ ، ٢٩ ساله اي بود . زنم داشت
يه بار روز تعطيل كلاس جبراني گذاشته بود ، منم مانتوم تو لباس شويي بود يه مانتو مشكي معمولي پوشيدم رفتم . مطمئن بودم به جز معلم و بچه ها پشه هم پر نميزنه كه به مانتوم گير بده
رسيدم مدرسه ديدم ناظم و مدير و شمع و گل و پروانه همه جَمعند !!!
با سرعت نور از جلوي دفتر رد شدم كه نبينه منو . معاونمون اومد بيرون صدام زد آرمينا برگرد ببينم . منم به رو خودم نياوردم فرار كردم رفتم بالا . اومد دنبالم پيرام كرد :)) :))
گفت اين ديگه چيه پوشيدي زنگ بزن مامانت برات فرمتو بياره !!!! گفتم مگه مامانم بيكاره . بهتر اصن حوصله كلاس ندارم . خدافظ من رفتم خونه :-"
گفت نه وايسا بريم پيش مدير ببينيم چي ميگه !!! رفتيم خلاصه
دهن مدير دو متر كش اومد . فرمود : اين بلوز ديگه چيه پوشيدي؟!!!!! L-:( جا داره بگم زير زانوم بود ) لااقل يه رنگ تيره ميپوشيدي نه اين :| :| ( جا داره اينم بگم كه مشكي بود !!!)
نه نميشه بري كلاس . جلوي آقاي پ خيلي زشته اينجوري بري ،
يكي از بچه ها كه دير رسيد بهش گفتم بره به معلمه بگه من اومدم فقط نميذارن بيام تو كلاس به اين دليل . اونم رفت گفت
خلاصه اين معاونه دست منو گرفت بريم دنبال چادر سياه ... رفتيم دم در خونه مستخدم :-" يك عدد چادر مشكي گل گلي بهمون عنايت فرمودن .
بعد در راه ناظم نصيحتم ميكرد دخترم ببين اين آقاي پ جوونه مجرده نبايد اينجوري برين جلوش . منم گفتم خانوم ايشون زن دارنا !!!!
گفت آره عزيزم درسسته ولي ذهنش كه هنوز مجرده :)) :))
بعد مشاور مدرسمون اومده بود به خاهرش كه مدير مدرسمونه حرف ميزد كه بابا اين كارا چيه بذا اين بچه بره كلاس . مگه مانتوش چشه آخه ؟!
خلاصه اين چادر رو از بالاي كمر به پايين پيچوندن دور من و راهيم كردن
به محض ورودم به كلاس ، صداي انفجار مهيب خنده ي معلمه و بچه ها كل مدرسه رو برداشت . همه فك كردن خفاش شب حمله كرده :-" :-" :-"
آها راستي بهم گفته بودن بايد ته كلاسم بشينم .
مام رفتيم ته كلاس . اين چادرم از پايين اومد بالا وقتي نشستم . جوري كه يه ١٥ سانتيش بيشتر دورم نبود
يه ده ديقه بعد ناظم اومد تو گفت آرمينا اين چادر رو رد كن بياد نخواستيم [-( :)) و در حالي كه ناظم و مدير و در و ديوار كلاس همچنان ميخنديدن آزادم كردن و با همان مانتوي مدير نپسندانه نشستيم سر كلاس
عمرا به اين راحتيا تونسته باشين اون روز رو تجسم كرده باشين :)) :)) :)) :))
اصن مدرسه به حدي گير بود چيزي نمونده بود واسه اوليا هم فرم مدرسه بدوزه :)) :))

والسلام ;;) ;;)
 

arezoo.s

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
151
امتیاز
1,808
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک مشهد
شهر
مشهد
مدال المپیاد
فقط نه فصل مورتیمر خوندم......
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

-خوب تو خیلی وقته تازه اینو خریدی!!!!!!!!


من هنوزم نمیدونم خواهرم چیو میخواست بهم برسونه!!!!
 

++MaRyAm++

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
160
امتیاز
1,572
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
نجف آباد
سال فارغ التحصیلی
94
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

مریم : سارا بیا بریم اتاق ما
سارا [با جدیت تمام ] : بذا برم لباس عوض کنم ، اخه با شلوار بیام بشینم اونجا :|
من:ن پس! X_X
زهرا و مریم و سارا [که تا اون لحظه نفهمیده بودن چی گفت و شنود شده]: :)) :)) :)) =)) =)) =))
و خودم: =))
 

علیمپو

بچّه سنّی
ارسال‌ها
670
امتیاز
4,868
نام مرکز سمپاد
حلی۲
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1396
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

[اولِ هفته]
مسئول المپیادمون: بچه‌ها! این هفته رو کامل برید سر کلاسای درس مدرسه، حذف درس[nb]پیچوندن کلاسا با هماهنگی مسئولین[/nb] نداریم.
من: چشم آقا، چشم!
[دوشنبه، مسئول المپیادمون دو زنگ اول رو نیست مدرسه]
من: بچه‌ها قبول دارین که الآن ش.ط[nb]مسئول المپیادمون[/nb] مدرسه نیست؟ بیاین بپیچونیم پس!
بچه‌ها:‌حله، بریم.
[زنگ دوم، من پشت کامپیوتر، در حالی که هندزفری تو گوشمه، سرمو رو به سقف گرفتم و چشمامو بستم و یه ریتم و قرِ ظریفی تو وجودم هست،
تقریبا در حال داد زدن] : من روی ابراااام، بی تو چه تنهااام!
صدای آهنگ قطع شد و خب به خودم اومدم و دیدم ش.ط با یه نگاه خیلی غضب آلود داره نگام می‌کنه و هندزفریم تو دستشه. :‌))

بعدا می‌گفت: علی لامصب! من خیلی شاکی و عصبانی داشتم دنبالت می‌گشتم، اومدم تو سایت دیدم خیلی سرخوش و ریلکس داری آهنگ می‌خونی و سر تکون میدی!‌:‌))
 
بالا