• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

خاطرات سوتی‌ها

پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

امروز با دوست صمیمیم تو اتوبوس واستاده بودیم یهو راننده ترمز گرفت ایشون از پشت پرت شدن تو بغل یه خانومی که نشسته بود :|
وقتی بلند شد دوباره با ترمز اتوبوس پخش شدن در بغل بنده :|
آخرین جمله ی آن مرحوم:دستمو بگیر تعادل ندارم انگار :| =)) (از شدت خنده هردومون اشکامون داشت میریخت) :|
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

همایش شیمی میرفتم با سه تا از دوستام
بعد چون صبح بود تا شب،واسه ی میان وعده و اینا می رفتیم سر کوچه خوراکی میخریدیم وقت های استراحت
بعد یه روز جای فروشنده ی قبلی،یه شاگرد مغازه ی دیگه اومده بود که من هم از قضا میشناختمش،یه پسر هم سن و سال خودم تقریبا که شاگرد مغازه ی فروشگاه نوشت افزار بغل خونمون بود و هنوز هم هست متاسفانه :|
خلاصه یه بار داشتیم میرفتیم تو مغازه،یهو دوستم برگشت گفت: "واااای این هفته ای خانوادم دارن میرن فلان جا و من تنهام خونه"
بعد هی مینالید از تنهایی و از این حرفا
منم یهو اعصابم خرد شد با صدای بلند برگشتم گفتم:"دیوونه ای؟من از خدامه یه آخر هفته کل خانوادم برن خارج از شهر تنها باشم.چی بهتر از خونه خالی اونم شب جمعه؟؟ " ~X( P:> P:>
و ناگهان برگشتم و دیدم پسره به این حالت :| داره من رو نگاه میکنه :-"
دوستان محترمه که همگی سرخ شده و از محل حادثه گریختند.فقط من موندم و یارو.
دیگه خودم رو خانوم گرفتم،اخمامم کردم تو هم که پررو نشه،خریدم رو کردم و دمم رو گذاشتم رو کولمو و فرار کردم.
حالا هی دوستان عزیز میخندیدن و هی میگفتن آبرومون رفت :| به نظر خودم در برابر کارهای دیگه ای که کردم، چیز خاصی نبود که اینقدر خنده دار باشه و زشت
ولی خوب، یادم اومد نوشتم.
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

با دوستم راجب کنکور حرف میزدیم رسیدیم به دین و زندگی گفت چند زدی؟ گفتم سخت بود خرااب...بعد پرسیدم تو چی؟
گفت من هیچی نخوندم پنجاه زدم البته هیچی هیچی هم نه روسری خوندم ی بار :))

#سرسری
#حجاب کامل
# زاینده رود
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

یادش بخیر ...

سر کلاس ریاضی بودیم، دبیر گرامی دو عدد موبایل مبارکشون رو گذاشتن رو میز من! (هر بار رو میز یه بنده خدایی میذاشتن؛ مثلا میخواست بگه از بس موبایل دارم نمیدونم کجا بذارمشون !! :|)
من و دوستم آروم با هم چونه میزدیم کی سفیده رو برداره کی مشکیه رو، ریز میخندیدیم!
- یهو جناب برگشتن گفتن: چی شده؟ به چی میخندین؟
- دوست گرامی هم قضیه رو گفت!
- جناب گفتن: قابل نداره !
- دوست گرامی: ممنون. صاحبش قابل نداره ;;) .... O_o:eek:
من و مابقی بچه های کلاس: .... :)) :))
:))
 
آخرین ویرایش:
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

در همین حد بگم که بعد از سلف خواستم برم دسشویی،بعد رفتم تو،وقتی اومدم بیرون دیدم یارو داره دستاشو میشوره
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

دکتر شریعتی می گوید:

در حادثه کربلا با سه‌ نمونه شخصیت روبرو می‌شویم.
اول: حسین (ع)
حاضر نیست تسلیمِ حرفِ زور شود.
تا آخر می‌‌ایستد.
خودش و فرزندانش کشته می‌شوند.
هزینه انتخابش را می‌‌دهد
و به چیزی که نمی‌خواهد تن‌ نمی‌‌دهد.
از آب می‌گذرد، از آبرو نه‌

دوم: یزید
همه را تسلیم می‌خواهد.
مخالف را تحمل نمی‌‌کند.
سرِ حرفش می‌‌ایستد.
نوه‌ پیغمبر را سر می‌‌ٔبرد.
بی‌ آبرویی را به جان میخرد
تا به چیزی که می‌‌خواهد برسد

سوم: عمرِ سعد
به روایتِ تاریخ تا روز ٨ محرّم در تردید است.
هم خدا را می‌خواهد هم خرما،
هم دنیا را می‌خواهد هم اخرت.
هم می‌خواهد حسین (ع)را راضی‌ کند هم یزید را.
هم اماراتِ ری را می‌خواهد،هم احترامِ مردم را.
نه‌ حاضر است از قدرت بگذرد،نه‌ از خوشنامی.
هم آب می‌خواهد هم آبرو.
دستِ آخر اما عمرِ سعد تنها کسی‌ است
که به هیچکدام از چیزهایی که می‌خواهد نمی‌‌رسد.
نه سهمی از قدرت می‌‌برد نه‌ از خوشنامی

ما آدمهایِ معمولی‌ راستش نه جرات و ارادهِ حسین (ع) شدن را داریم،
نه قدرت و ابزارِ یزید شدن را
اما در درونِ همه ما یک عمرِ سعد هست!

من بیش از همه از عمر سعد شدن میترسم...

اینو خوندید؟ :)
داشتم اینو تو یه جمع خانوادگی میخوندم
بعد تموم که شد گفتم عهههه!!بابا شما چقد شبیه یزیدین :-?

بابام :|
بقیه :|

پ.ن:شباهتیم ندارع به یزید البته :|
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

آقا داشتم با یه شخص عزیزی صحبت میکردم که صحبتامون رسید به مدت زمان فعالیت کردن؛که منم بهشون گفتم :شما چن ساله که اینجا فعالیت میکنین؟!!
ایشونم گفتن:همه میتونن ببینن...تو پروفایلم هست
من در اون لحظه: :)) :)) :)) :)) :)) :)) :)) :)) :)) :)) :D :D :D :D :D :D :D
و فک کنم ایشون در اون لحظه: ;)) ;)) ;)) ;)) ;)) ;)) ;)) ;)) ;))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

بهروز "ارشدشو" اورولوژی قبول شده:))بیمارستان سینا

مامانم در حال پز تخصص پسرخواهر شوهرشو دادن:))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

بالایی رو دیدم یاد یکی افتادم، داشتن پز ارشد برادرشونو میدادن. فرمودن پروپازل داداشمو قبول کردن!!!
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

[آقای] مصلّایی (فیزیک،) داشت درس می داد و آخرش گفت:«آره بچه ـا حواستون باشه! موظب باشین که در موردِ این، اشتباه نکنید.»
من [خیلی مظلومانه] :« شما ـم همینطور! ;;)»
معلم: :-? :))
کلاس: :-" =))

پ.ن: زنگ تفریح، یکی از معلم ـای پارسالمونُ دیدم. داشت از اوضاع و احوال می پرسید و جمله به جمله "آرزوی موفقیت" می کرد. منم در انتهای هر جمله خودمُ موظف کرده بودم که بگم شما ـم همینطور. بعد دیگه اولِ زنگِ فیزیک کار دستم داد... :-"
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

ما چهار تا خواهریم فامیلمون هم هست مولوی
اقا یه روز که دور هم نشسته بودیم تلفن زنگ زد ومن جواب دادم
خانومه گفت:ببخشید خانم مولوی هستند ومن گفتم :کدوم مولوی؟
اینو که گفتم خواهرم از خنده ترکیدند ومن هم یک کاری انجام دادم منم پشت تلفن خندیدم =)) =)) =))
 
آخرین ویرایش:
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

من و دوستام خودمون ته سوتيم!اصلا ي دفتر داريم تا حالا بيشتر از ٣٠٠ تا سوتي توش نوشتيم...اينم ي گلچيني از بهترين سوتي ها
١-كلاغ مگه صدا داره
٢-جوزمين..نه جوزفين..((جو زمين!:/))
3-كدام اسيد اكسيژن دار است؟...اكسيژن!
٤-وقتي سكه ميندازيم احتمال رو اومدن چقدره؟...١/٦
٥-زمين چند تا قمر داره...يكيش ماه است(اين سوتي معلممون بود)
٦-فرض كنيد سينوس تتا برابره با پنج
خوب فعلا اينقدر بسه...يكم ابرو بزارم بمونه براي دوستان
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

زنگ زیست بود و دبیرمون داشت درس میداد،از یه قسمت به بعد دیگه بچه داشتن دقیق به حرفای دبیرمون گوش میدادن و کلاس خیلی ساکت بود....دبیرمون همینجوری که داشت درس میداد،ازمون یه سوال پرسید که سوالش این بود:
" تک لپه ای ها رو توضیح بدین؟ "
و منم که مثلا جواب این سوال رو یاد داشتم،به قول معروف یه بادی به غبغب انداختم و بلند گفتم:
" گیاهانی که مثه لپه باشن و یه دونه لپه داشته باشن " =)) =)) =)) =)) =))
هیچی دیگه بقیش رو تصور کنین دیگه :)) :)) :))
....ینی سوتی ام اون قدر داغون بود که دبیرمون که خیلی جدیه سر کلاس،داشت بهم میخندید :)) :)) :)) :)) :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

یه روز اکیپ مدرسه مون رو خونمون دعوت کردم.
بعد از یه مدت دوستم گفت :من نمی تونم بدون وضو نماز بخونم(بدون وضو درس بخونم)
وهمه ما ترکیدیم به این صورت: =)) =)) =)) =)) :)) :)) :)) :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

امروز از ماشین پیاده شدم یه گربه داشت رد میشد صدامو نازک کردم گفتم سلام تپلی!
بعد همون موقع اتفاقا پشت سرم دختر همسایمون داشت رد میشد برگشت چپ چپ نگاه کرد فک کرد با اون بودم
یعنی آب شدم.... :-[
اصلا مگه دختری یا بچه ای ک با اون لحن با گربه حرف میزنی؟
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

me.png
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

امروز با یکی از دوستام(که قبلن گفته بود بدون وضو نمیتونم نماز بخونم :)))،داشتیم صحبت میکردیم در مورد عینک که ایشون خیلی شیک و مجلسی گفتن: "من بدون ساعت نمیتونم جایی رو ببینم" :)) :)) :)) :)) :))
و خب تا آخر زنگ سوتیش رو بهش یاد آوری میکردیم :)) :D
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

امروز یادی از گذشته ها کرذیم دوستم گفت معلم ادبیات سوم راهنمایی میگفته:


ازجلو چشمام خفه شو
یا اینکه میگفت:
وقتی بامن حرف میزنی دهنتوببند

:)) :)) :)) :))
معلم ادبیات هم بودن تازه
:)) :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

یکی از همکلاسیام گربه داره میخواست بگه گربه ها بچه به دنیا اوردن گفت گربه هام تخم گذاشتن............ از اون روز به بعد هی مسخرش میکنیم
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

یه روز به دوستم گفته بودم برام خوراکی بخره ........... بعد از من میپرسه چی بخرم ؟ منم گفتم کوفت بخر.......... به فروشنده میگه خانم کوفت دارین ؟
من : :-" :D
فروشنده : :-?
دوستم : =)) =))
 
Back
بالا