parasto jooon
کاربر فوقحرفهای
- ارسالها
- 637
- امتیاز
- 3,481
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- مشهد
- دانشگاه
- مشهد
- رشته دانشگاه
- پزشکی
پاسخ : سوتیها
يكي از دوستاي دبستانم زنگ زده بود بهم...بعد من وسط ِ چت كردن بايكي بودم بحث خيليم مهم بود...بعد من داشتم همينجوري چت ميكردم به حرف ِ دوستم گوش نميدادم..هر چي
ميگفت من ميگفتم :هه هه هه...خب؟؟؟(چرت و پرت ميگفت آخه... )
بعد همينجوري 5-6بار تكرار كردم..يهو برگشت بهم گفت...پرستو...
گفتم بله؟(حواسمو جمع كردم ديگه... )
گفت من نيم ساعته دارم ميگم چيكارا ميكني؟؟چه خبر..توميخندي ميگي خب؟؟؟....اگه داري كار ِ ديگه ميكني بعدا بهت زنگ بزنم..
فشار ِ عصبي روم زياد شد...وسط ِ چت با يارو sign out كردم ..رفتم تو زمين...
يكي از دوستاي دبستانم زنگ زده بود بهم...بعد من وسط ِ چت كردن بايكي بودم بحث خيليم مهم بود...بعد من داشتم همينجوري چت ميكردم به حرف ِ دوستم گوش نميدادم..هر چي
ميگفت من ميگفتم :هه هه هه...خب؟؟؟(چرت و پرت ميگفت آخه... )
بعد همينجوري 5-6بار تكرار كردم..يهو برگشت بهم گفت...پرستو...
گفتم بله؟(حواسمو جمع كردم ديگه... )
گفت من نيم ساعته دارم ميگم چيكارا ميكني؟؟چه خبر..توميخندي ميگي خب؟؟؟....اگه داري كار ِ ديگه ميكني بعدا بهت زنگ بزنم..
فشار ِ عصبي روم زياد شد...وسط ِ چت با يارو sign out كردم ..رفتم تو زمين...