پاسخ : سوتیها
آجیم(9 سال):مامان؟؟؟اگه یه پسره بت شماره داد گفت میخوام بات ازدواج کنم باید چی بگی؟
مامانم:

باید بگی نه و شماره رو نگیری و بگی با خانوادش بیاد و براش ناز بیاری
*اگه اومد و نپسندیدید تو و بابا چی؟؟اصن اگه نیومد چی؟اگه بهش برخورد و دیگه نیومد چی؟
مامانم:به درک خوب!نیاد!چیزی که ریخته پسر!!!
خواهرم با یه نگاه عاقل اندر سفیه!:ایــــــــش!مامان!حرفا میزنیااا!اگه دیگه شوهر پیدا نشد چی؟! ^-^
مامانم:

خواهرم:اصن به نظر من باید همون اول شماره رو بگیری و باهاش دوس شی!
بعد خواهرم رو به من:شادی!تا حالا پسر شماره بت داده که بخواد باهات ازدواج کنه؟
من:

زشته این حرفا دیوونه!نه!من اونقدر ابهت دارم فکر همچی چیزایی به سرم نزنه!

خواهرم:خولی دیگه!

منو مامانم:

*نمیدونم این چیزا رو کجا بهش یاد دادن!واقعی یعنی!

*****امروز تو اتاق بودیم...یکی دو نفر تو سالن بودند از دوستای بابا.همین آبجیم صدای تلویزیونو زیادکرده بود
بعد من در مواقع عادی فوش خیلی بد نمیدم اما این دفعه دادم!آبجیمم معنیشو نمیدونست!!
بدین صورت:
من:یاسیِ ****(بر وزن اسگل!)صدای اونو کم کن
خواهرم با صدای خیلی بلند به صورتی که همه رو مستفیض کرد:شادی خانوم!اگه شما ****(همون فوش!)نیستید پاشید برید اتاق خودتون!ایــــــش!
من:یواش!آقا تو رو خدا یواش!

آبروم رفت
