نوشته های آزاد

saranaz

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
996
امتیاز
4,711
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
یزد
سال فارغ التحصیلی
1393
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

دست من نیست....نمی دونم شایدم هست و خودمم نمی دونم....
دیر یه چیز و بدست می ارم ولی راحت از دستش می دم یعنی ازش دل می کنم
کاش همه دوستام اینو بدونن که اگه از کسی ناراحت بشم راحت راحت بی خیالش می شم
تو این و بدون من اینجوریم خودم بیشتر از تو ناراحت می شم اگه ازت دل بکنم ولی دیگه رفتم....
"کتابم رو دوست دارم چون می ذاره اشکام رو شونه اش جا بذارم...."
 
  • لایک
امتیازات: Yusma

nimche

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
542
امتیاز
2,261
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 1
شهر
تهران
مدال المپیاد
مدال طلای بیست و ششمین دوره‌ی المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی معماری و زبان و ادبی
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

این نوشته رو امسال درباره ی مراسم شب قدر توی دبیرستان نوشتم....
بدکی نشده:

آجری دیگر در دیوار(اجرای زنده)
تکخوان:ماری جواناها دست به دست میشوند.میکروفونها وصل میشوند.خرماها به دهان برده میشوند.تعارفها تکه پاره میشوند.لبها به خنده واز میشوند.کفشها به کیسه میروند.
گروه کر:همه ی اینها تنها آجری دیگر در دیوار بود

تکخوان:آجره که تو مه دود فرو رفته.توی این مه.یه مشت بدن میبینی که بی کله هستن.مدرسه رو میبینی.تک تک آجرهاش روی این ابر آلودگی شناوره.با اشاره ی رهبر ارکستر،هفتصد نفر سیگار رو میتپونن تو دهنشون.یه اشاره ی دیگه،یه پک عمیق.اشاره ی بعدی،سیگارا میان بیرون.اشاره ی بعدی،فـــــــــــــــوت.
گروه کر:و همه ی اینها تنها آجری دیگر در مه بود

گروه کر:آجرهای دیوار،در مه،میلغزند.علی آقا به آمبولانس زنگ میزند.معاون و مدیر سکته کرده اند.صدای بوق آمبولانس می آید.آمبولانس شناور در مه از راه میرسد.غریو شادی بچه ها.

سولوی گیتار الکتریک

تکخوان:امشب شب قدر هست...
گروه کر:و همه ی اینها تنها شبی دیگر در سال بود
 

negginnium

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
891
امتیاز
10,171
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بندرعباس
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
-
رشته دانشگاه
sth
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

لازمه بعضی وقتا ، با دستت دو طرف صورتشو بگیری و مجبورش کنی حواسشو بهت جمع کنه . تو چشمش خیره شی . بهش بگی : ببین! بفهم!

لازمه بعضی وقتا ، بزنی تو صورتش . بگی ببین! بیدار شود. این منم! یفهم!

لازمه بعضی وقتا داد بزنی. هرچند همه کَر باشن!

لازمه

بعضی وقتا

فقط یه کم

بیشعور باشی.

00:00 i coud really use a wish right now...!yep

و آدم باید بعضی وقتا اونق باشعور باشه که به کسی نگه زشت...!!!
 

negginnium

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
891
امتیاز
10,171
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بندرعباس
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
-
رشته دانشگاه
sth
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

میدانی فروغ ، من اصلا مزه ی پپسی را دوست ندارم.
اما، قول میدهم که یک روز به جای تو ، گیس دختر سید جواد را بکشم.
 

negginnium

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
891
امتیاز
10,171
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بندرعباس
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
-
رشته دانشگاه
sth
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

واژه ها می آیند و میروند ، و من هنوز نفهمیدم ماجرا از چه قرار است که هیچ جا را نمیبینم.
تنها من و ذهن پریشانم و کیبرد که دکمه هایش کتک میخورند.
من بی صدا قهقهه میزنم و به حماقت خودم پوزخند میزنم، که فک میکنم نمیفهمند سهمیه حرف بزن من تمامی ندارد وقتی شخصی نوشته هایی هنوز هست، وقتی فقط یک لگن احتیاج دارم برای بالا اوردن هرچه بود!
دکمه های کیبورد حالا دیگر خون دماغ شده اند، ولی مغرورند که اعتراف نمیکنند 24 ساعت پیش شاهد بودند که من هنوز خواب بودم!
لعنتی ها، چه دزد های با شخصیتی هم بودند، خوب است دیگر.
هنوز سایه ها توی ذهن من سوت میزنند، هر لحظه اینجا تاریک تر
تا
ریک
تر
و من
مییی
ر
ومممم

بخوابم.
.


پ.ن : وبلاگِ ما دیگر حرمت ندارد.
 

negginnium

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
891
امتیاز
10,171
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بندرعباس
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
-
رشته دانشگاه
sth
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

پی نوشت پی نوشت : وقتی بخابیم نفس هم میکشیم. از بیداری هم فرار میکنیم.
 

negginnium

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
891
امتیاز
10,171
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بندرعباس
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
-
رشته دانشگاه
sth
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

ماسک اکسیژن برای وقتهاییست که از کنار ما رد میشوی و ما گیج، که از کدام سو بود!
انگار لکه ی خشک شده ی عطر، روی لباس برایت آشنا یزند، با دستهایت سعی میکنی هوا را بگردی. ولی نیست.چیزی نیست که به آغوش بکشی و مست شوی، پس وانمود میکنی در حال نرمشی...1_2_3_4...1...1...1...
تو کنار کشیده ای از همه چیز. اتمسفر این فضای رنگین کمانی آزارت میداد.
و فکر میکنی که هستی که نقش مخاطب من را بازی میکنی؟!
هیچکس...
هچکس
 

negginnium

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
891
امتیاز
10,171
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بندرعباس
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
-
رشته دانشگاه
sth
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

365 روز و اندی همه را مثل گرد و غبار فوت کردن ساده است.
غبار را نمیشود ذره ذره جمع کرد.
ببخش! تویی که خوبی...
 

negginnium

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
891
امتیاز
10,171
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بندرعباس
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
-
رشته دانشگاه
sth
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

ما دیگر از بس نوشتیم و کسی نخواند،نوشتیم و پاک شد،حتی اگر بزاییم و طفلمان بمیرد، نمیشکنیم.
منحنیِ قرمز رنگِ متقارنِ ما، از سنگ و چوب یا شیشه نیست.ما در وجودمان یک جسم پلاستیکی داریم، که ضد ضربه است. ما دیگر با آهنگ های غمگین هیچ چیز برایمان تداعی نمیشود،یا وقت نوشتن، سنگینی هیچ نگاهی را حس نمیکنیم.دیگر نه!
ما فقط صفحه را به سمت رنگ ها پرت میکنیم، بدون آنکه نشانه گیری کرده باشیم.
همین.
 

fatima !!!!!

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
711
امتیاز
2,573
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

می روم
رفتنی که میدانم هیچکس نظاره گر نخواهد بود
رفتنی که میدانم هیچ کس انتظار نخواهد کشید
اما ، باز هم میروم تا به خود ثابت کنم هنوز هستم
که چشم انتظار باشم و انتظار بکشم تا به خود بازگردم
می روم تا از خود جدا شوم
 

khoshi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
391
امتیاز
702
نام مرکز سمپاد
حلی3
شهر
تهران
مدال المپیاد
تلاش!
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

نمي دونست كجا ميره.مثِ سگ ميدو ايد.بي هدف.حتي پنگوئن خونگيش رو هم نيُورده بود.غمگين بود.يعني ديگه نمي تونس بخوابه؟ديگه نمي تونس فيلم ببينه؟حتي نمي تونس لم بده؟!
بالش مخصوصش گمشده بود.بالشي كه حتي اسم داشت.اسم بالش مخصوصش"اسم بالش مخصوصش" بود.البته تو خونه يه چيز ديگه صداش ميزد.ولي چون من تا حالا تو خونش نرفتم نمي دونم چي بهش ميگفت.اونو خيلي دوست داشت.انو به مناسبت تولد 18.5 سالگيش از بهترين دوستش كادو گرفته بود.يه بالش بنفش مايل به قهوه اي با خال خال هاي يشمي و صورتي كه با فلس كوسه پرش كرده بودن.حتي وقتي فيلم مي ديد يا مي رفت سينما بالش باهاش بود.يا موقعي كه غذا ميخورد.براي خواب هم كه بدون اون اصن خوابش نمي برد.
حالا "اسم بالش مخصوصش"دزديده شده بود.نزديك 3 ساعت بود كه داشت سگ وار مي دو ايد.خسته شد.نشست.بعد به پاسگاه پليس رفت و از شخصي كه فكر ميكرد نامش"دزد اسم بالش مخصوصش" باشد شكايت كرد.
بعد از آن به كارخونه ي بالش سازي معروفِ "كارخونه بالش سازي معروف" رفت و سفارش يك بالش با نام "اسم بالش مخصوصش" و رنگ بنفش مايل به قهوه اي و با خال خالاي يشمي و صورتي داد.
بعد به پارك بزرگ شهر رفت كه ديگه اسمشو ميدونيد. رو نيمكت نشست.دلش گرفته بود.چون بالش مخصوصش نبود كه روي آن لم دهد.اون مي دونس كه ديگه قرار نيست بخوابه.پس پا شد و دو ايد.اينبار مثل كلاغ.چون كلاغ خيلي با حال مي دوه.
راز ها دوايد.دوباره به پاسگاه پليس رفت تا خبري از بالشش بگيره.ولي خبري نبود.
از بي خوابي قدري وضش خراب بود كه چشاش داش از حدقه مي زد بيرون.اونقد كه اگه ميزدي پس كلش چشاش در مي اومد و رو زمين قل مي خورد و پات مي رفت روش.بعد ميگفتي ببخشيد.بعد ميگفت خواهش ميكنم؛اختيار داريد،بفرماييد در خدمت باشم،قدمتون به روي چشم.
بعد از پاسگاه به كارخونه ي "كارخونه بالش سازي معروف" رفت.بالشو تحويل گرفت ولي مثل قبليه نشده بود.چون با فلس مارمولك پر شده بود.
دوباره دوايد،خيلي... .خيلي خسته شد.افتاد و خوابش برد.عجيب بود كه بدون"اسم بالش مخصوصش" خوابش برده بود.خوابيدو ديگه بيدار نشد.
وقتي خواستن ببرنش تو جيبش يه كاغذ بود.يه وصيت نامه:
من ازتون يه در خواست دارم:
وقتي ميخواين منو خاك كنيد،بريد سر كمدم.يه بالش مخصوص اونجاس.بالش مخصوص زاپاس.دوستم بهم دوتا بالش يه جور داده بود.اونو با من خاك كنيد...

______________________________________________
ميدونم خيلي چرت بود.يكي از انشاها ي سال پيشم بود كه هول هولي قبل زنگ انشا نوشتمش...
 

erfan_ashorian

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
397
امتیاز
1,241
نام مرکز سمپاد
2
شهر
تهران
دانشگاه
_ان شا الله قوزاباد
رشته دانشگاه
_علوم کامپیوتر(البته در این

fatima !!!!!

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
711
امتیاز
2,573
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

نیایش
آمدم این جا که با خودت حرف بزنم خدا . خودت دعوتم کردی دعوتنامه برایم فرستادی ... برای بنده ی گنه کارت . خودت صدایم کردی و مر ا خواندی . ندایت را شنیدم : این منم بنده ی گنه کار و فراری از درگاهت چه کنم که به آغوشت بازگردم خودت به من یاد دادی امن یجیب المظطر اذا دعا و یکشف السوء خودت به من آموختی تا نیمه شب ها به سراغت بیایم و زمزمه کنم : خدایا جامه مذلتبر من پوشانیده است و دوری از تو لباس بینوایی بر تنم کرده است .. دیگر کسی را ندارم خدا در مشکلات و سختی چه کسی را فریاد زنم ای غیاث المستغیثین پس اگر مرا از درت برانی به چه کسی پناهنده گردم ؟ ای رب العاصین این منم بنده ی گنه کارت خود میگویی ناامیدی از بزرگترین گناهان است من با دلی امیدوار از بخشش تو پای نهاده و سر فرود آورده ام . خدایا بنده ی گریزپا جز به سوی مولای خویش باز می گردد ؟ یا هیچکس جز مولای او ، او را از خشم پناه می دهد ؟ الهی و ربی من لی غیرک من که جز تو کسی را ندارم . پس دعای مرا اجابت فرمای و از آستانت نومید مساز و توبه ام را بپذیر و خطایم را جبران نمای به بخشش و رحمت تو ای الرحم الراحمین
التماس دعا
 

fatima !!!!!

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
711
امتیاز
2,573
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

و من چه عاشقانه نگاهت میکنم
و تو چگونه با نگاهت صورتم را تیغ می زنی
این است سزای یک عمر دوستی من و تو ؟
چرا ؟
فقط بگو همین ....
 

fatima !!!!!

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
711
امتیاز
2,573
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

و من میترسم از سکوت
و من میترسم از فاصله
و من میترسم از پرسیدن چرا
چرا که میترسم از جدایی ...
 

hermes

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
908
امتیاز
2,878
نام مرکز سمپاد
دبیرستان شهیداژه ای 1
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
صنعتى اصفهان
رشته دانشگاه
مكانيك
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

دنيا, يك مشتe پوچ eبازي eگل يا پوچ.مشت ديگر هم خاليست.فاصله يك خواب است.
 

ثنا

کاربر فعال
ارسال‌ها
30
امتیاز
196
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
رفسنجان
مدال المپیاد
شیمی و زیست
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

دنیا جای عجیبی است.زمانی که احساس میکنی باید دوست بداری به تو می گوید(دوست داشتن کار احمقانه ای است)

زمانی که دوست داشتن را فراموش میکنی به تو می گوید(احمقی که هرگز دوست داشتن را امتحان نمی کنی)

زمانی که گریه می کنی تنهایت میگذارد و می گوید حقیقت تلخ زندگی را بچش

زمانی که به حقیقت تلخ زندگی عادت می کنی می گوید زندگی شیرین است

ابی اسمانش را می بینی و می دانی دروغ است و فقط رنگی از دریاست.اما خدایش را نمی بینی و می دانی عین حقیقت است

چه فرقی می کند زمانی که نه اسمان و نه دریایش مال توست

تو به مهمانی دنیا امده ای

هیچ کس نمی تواند بگوید بین بودن و نبودن یک دنیا فاصله است یا تنها یک نقطه فاصله؟

من می گویم یک دنیا فاصله هست میان بودن و نبودن.دنیایی که در یک نقطه خلاصه می شود

تو اولین نفر باش که روی قانون هستی روی قانون زمین روی قانون بشریت پا میگذاری.عاشق نسیمی شو و هرگز از عشقت نگذر.به ماهی ها یاد بده اگر بخواهند می توانند تنفس کنند.راز زندگی را به انها بیاموز.بگو که زمین مال انهاست پس خود را به اب محدود نکنند

به شمع یاد بده حتی اگر روزی پروانه ای هم نبود باز هم از حرارت عشق بسوزد

به او بگو که او عاشق دوست داشتن است.نه عاشق پروانه.حس قشنگ رویا را به او بیاموز

دیروز در حالی که کنار دریا نشسته بودم ابری به من گفت:من نبارم دریا دیگر دریا نیست

انگاه دریا لبخندی زد و ارام زمزمه کرد:ابر خود از ماست

و من به هر دو نگاه کردم و گفتم:به خدا دنیا جای عجیبی ست.به خدا :-/ :-/
 

Sarina_ahm

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
717
امتیاز
5,268
نام مرکز سمپاد
فرزانگان امين یکـــ
شهر
جَهــان / ٢
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
علوم پزشكى اصفهان
رشته دانشگاه
پزشكى
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

تیک تاک تیک تاک...پانزده دقیقه مانده به شانزده سالگی.
"یدعو تدعو یدعوان تدعوان"
صرف فعل،صرف زندگی،گذر عمر...
و من،با بی توجهی نگاهم به در دوخته شده. آن قدر نگاه میکنم تا کسی در را بگشاید،تا گشوده شدن در رشته ی افعال را پاره کند
و رشته ی افکار را.
دل تنگم. آرزوهای شیرین یخی در گرمای دلتنگی هایم دوام نمی آورند! خودم را گم کرده ام.خودم را در آشفته بازار احساساتم گم کرده ام. خاطرات همگی بی رحمند، لحظه ای به ذهن خسته ام می آیند، لحظه ای درونم را می خندانند، ولی افسوس که تنها ثمرشان افسوس است
افسوس دوستی هایی که قرار بود جاودانه باشد و خاطره شد
افسوس نداشتن داشته هایم
افسوس کسانی که ساده آمدند،که شیرینی آمدنشان مرا وادار به خندیدن های بی بهانه کرد
و ساده رفتند... به تلخی رفتنشان هم می خندم!لبخند تلخ سنگی! من زیر پشته ی خاطراتم خمیده و نگران گام برمی دارم.
دیروز را میبینم و فردا را نه.
حالا که رویای کودکیم به حقیقت پیوسته افسوس رویاپردازی دوباره تنهایم نمی گذارد!
باز هم چشم هایم تار شد...
تیک تاک تیک تاک... پایان ایام خوش پانزده سالگی... و در،هم چنان بسته مانده است.

نوشته شده در اول آبانماه 1390 ساعت 11:45
 

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

در آغوش گرفتن گریه و واژه حس خوبی نیست
سخت است.سخت تر از آنچه که فکر میکنی سخت تر از آنچه که مینماید
سخت نه آن که لمس آنها دنیایی ورای دنیای تو میخواهد نه....
سخت از آن جهت که این دو با هم جایی در نه دنیای تو در هیچ جهانی ندارند
گریه را که با خودت به رقص در می آوری واژه گوشه ای کز میکند
در خود فرو می رود
مچاله میشود
ولی تو ناخواسته به مرز پوچی که میرسد به سراغش میروی
خاطرت آسوده از بازی گریه
آسوده از حیات بی وقفه
به سراغ واژه که می آیی
صدای قلمت چنان بریده بریده به گوش می رسد
چنان آهسته
انگار نه انگار بارانی کاغذ های تو را پُر میکند
انگار نه انگار آمیختن واژه و گریه را دیده ای
بیخیال دست میکشی
گریه از بازی خسته میشود و
واژه کز میکند....
 

happymoon

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
378
امتیاز
2,776
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
سنندج
دانشگاه
هنر اسلامی تبریز
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

یادباد آروزگاران که در تمنای جرعه ای محبت نبودیم
آن روزگاران که درد نبود و طغیان نبود و زخمی نیز نبود
آن روزگاران که با سبزترین قلم ها نگاشته شدند به نشانی از وجود سبز مردمانش
آن روزگاران که در کلاس هایمان ساده زیستن تدریس می شد
یادباد آن روزگاران که سیاهی معنا نداشت
که عشق تمثیلی بود از زندگی و زندگی تمثیلی از عشق
آن روزگاران که در ادبیان خط قرمزی وجود نداشت
که زبان هذیان هایمان به سخره گرفته نمیشد
یادباد آن دقایقی که وام دار حسی ناب و اهورایی بودند
که به اوج میرفتیم به ازای هربار شکفتن گل یاس
و آن لحظاتی که فراغ بال و بی پروا خنده سر میدادیم
یاد باد!
 
بالا