گند های دوران كودكی

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع alemzadeh
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

یه گند زدم جهانی
مامانم امروز تعریف کرد
من از اون جایی که بچه بودم خیلی شر بودم خب هیجانهم زیاد داشتم فیلم هم زیاد میدیدم
یه بار بابام اینا و خاله ها و شوهر خاله ها و اینا میخواستن برن یه جایی
ظاهرا من خیلی دوس داشتم برم ولی نمیبرنم
بابا بزرگم فرش فروشه
یه مزدا وانت داره که باهاش فرش میبره تو مغازش
اون شب هم ظاهرا فرش بوده
مامانم گفت
بدش منم خیلی پلیس بازی در میارم میرم وسط اینا قایم میشم
جوری که نبینن منو
اون موقع هم قضیه همه رو عصبانی کرده بوده حوصله چک کردن نداشتن
راه میفتن
من یادمه سردم شده بود
بعدش وسطای راه بابا بزرگم وای میسه
نمیدونم چرا
من اون لحظه نیمه هوش بودم ظاهرا
بعدش منو میبینه
از ترس نزدیک بوده سکته کنه
بعدش همه رو نگه میدداره
منو میبرن مرقد امام
اورژانس
مامانم گفت پنج روز بستری بودم
ولی نمیدونم چرا من یادم نیست
همه اینارو مامانم گفته
;D
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

یه روز دوست بابام موتورش بنزین تموم کرد، اورد گذاشتش تو حیاط خونه ی ما. منم داشتم شیرکاکائو میخوردم همونجا بازی میکردم.
بعد با داداشم تصمیم گرفتیم یه کاری کنیم این روشن شه.
عرضم به خدمتتون که شیرکاکائوی منو با بستنی داداشم و مقداری آب و و خاک و آب و برگ لیمو که اونجا زیاد بود را قشنگ مخلوط کرده و ریختیم تو باک.
سوخت موشکی شد واسه خودش!
بعد دیگه هیچی دوست بابام که اومد موتورش رو نبرد ;D
 
گندای دوران کودکی

من ۴ سالم بود
شب مهمون میخواس واسمون بیاد مامانم من و دوتا داداشامو انداخت تو حموم
بعدش گف مسعود و حسین خودتونو بشورین بیاین بیرون من سارارو بعدش میشورم
ما با ی عروسک داخل شدیم
ی تشت بود کپی وان اما کوچولو
مسعود پره آبش کرد
بعدش من عروسکمو کردم تو آب
حسین گف خوشبحالش
گفتم چرا؟چون خفه نمیشه؟
گف نه چون داره ی اقیانوس میبینه پره ماهی و اینا
مسعود سرشو کرد تو آب گف وااای من ی عالمه ماهی دیدم
حسین گف دیدی گفتم سارا؟;D
منم سرمو کردم تو آب سری در آوردم گفتم من هیچی ندیدم که
حسین گف چشاتو باز نگه دار دهنتم باز باشه تا ۱۰بشمار ماهیا میان
من دوباره سرمو کردم تو آب دیدم دارم خفه میشم اومدم بیرون سرفه و اینا
دوباره حسین سرشو کرد تو گف وای مسعود کوسه رو دیدی؟
مسعود گف آره آره;D
منم گریه که آقا منم کوسه دوس دارم ببینم))=
مسعود گف تو بچه ای:P
من نارحت شدم سرمو کردم تو دیدم واقعأ نمیشه شامپومو پرت کردم تو سره حسین با گریه و جیغ گفتم مااااماااان));
بعدش مامان اومد کتکشون زد حال کردم;D
بچه رو اسکول میکنن بیشوراW:
ولی تا چند وقت تو حموم به عشقه کوسه سرمو میکردم تو آب;D
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

من بچگی عشق قیچی بودم. هی کاغذا رو تا میکردم قیچی میکردم از توشون شکل در می اوردم.
یه روزی شد که دیگه کاغذ قیچی کردن برام عادی شده بود. هی فک کردم چی رو قیچی کنم. یاد لباس افتادم.
ظهر صبر کردم مامانم بخوابه رفتم تمام لباسای خودمو مامانمو پایینشو یه مثلث خوشگل در اوردم.
مامانم بیچاره او فکر کرد سوسکی چیزی لباسا رو اینجوری کرده بعد دید همه ی لباسا اینجوریه یعنی این شد قیافش :-L
ولی بهم هیچی نگفت. ;D
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

این اتفاق همین دیروز افتاد....
البته توسط پسرای دختر داییم. یکیشون 10-12 ساله یکیم 5-6 سالهو
اومدن خونه ما بعد کلی وحشی بازی تشنشون شده به کسی نگفتن رفتن سر یخچال یک آبمعدنی کوچیک برداشتن نصفشو با دهن خوردن :| اونم آب زمزم بوده ک مامانم 3-4 سال پیش از مکه آورده و فقط وقتی کسی مریض میشد میداد بهشون. اونم با سهمیه بندی :|
مامانم وقتی دیدشون اینطوری بود :-s
جدی جدی بغض کرده بود. شیطونه میگفت بزنم لهشون کنم.
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

یه بار با خانواده رفته بودیم مسافرت بابا زد کنار اسنتراحت کنیم همین جوری یهو دلم خواست یه سنگ برداشتم زدم تو سر بابام
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

یه روز خواستیم معلم زیستمونو سرکار بزاریم قند و رنگ کردیم شبیه گچ کردیم گذاشتیم جلو تخته سیاه
حالا معلم مینویسه اما گچ نمی نویسه :))
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

یه را ننده داشت بابام سیبلو به طرز عجیب و وحشت ناکی سیبیلو بود اصلا سی بیل نبود چهل بلکم صد بیلو بود ;D
یه روز خونه تنها بودم تشنم شد رفتم اب بخورم دیدم یه لیوانی برعکسه گفتم حتما مامات شسته و گذاشته این جا خلاصه پر ابش کردم اب را که تا ته خوردم دیدم چند تا سیبیل :))توشه خودم را زدم به اون راه گفتم شاید اشتباه کردم مامانم اومد گف کی تو این لیوانه اب خورده صبح توش به راننده ی باباتون شربت دادم یعنی منو میگی این جوری بودم :-& :-& :-&
یه بار دیگه هم شب رفتمن مسواک بزنم نمی دونم چرا یهو هوس کردم با مسواک قدیمیه کار کنم خلاصه از گذشته ها یاد کنم مسواک را زدم دهنم گز شد داد زدم این چه کوفتشه؟ بازم مادر گرام اومد گفت من با این مسواکه جرم توالت گرفتم باز ما را میگی؟این جوری :-& :-& :-&
البته این را دقیقا یادم نیست ولی نمی دونم چرا بعدا مطمئن بودم که همین اتفاق افتاد ولی الان مطمئن نیستم
یه بار مهمونی دعوت بودیم من هم که عاشق یکی از این دوستای خوانوادگیمون به نام دکتر ((د)) (نمی خوام اسم کاملش را بگم) رفتم نشستم کنارش شام را اوردن بلند شد بره دستاشو بشوره منم هم نمی دونم چه طور شد یک دقیقه دست از غذا کشیدم بعد با خیال راحت شروع کردم به غذا خوردن دکتر برگشت اقا متوجه شدن داشتم غذای اون را می خوردم هیچی به روی خودم نیاورم ولی اون بنده خدا شده بود این شکلی :o
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

راستش ما از همون کودکی خودمون رو پیکاسو میدونستیم

و تمام دیوارا رو نقاشی میکردیم

خونه مادربزرگا پر شده بود از طرح های ما

یه باز عممون رو کشیدیم

با کلی ذوق و شوق رفتیم عممون رو آوردیم

بهش نشون دادیم

عممون یه نگاه سفیه اندر عاقل بهمون کرد

ما رو به نیستی برد

مام نا امید از کل دنیا و زندگی

سر خورده بدبخت

رفتیم نقاشیمونو خط خطی کردیم

هنوز طرحمون پابرجاست

با تشکر از کمد عزیز

IMG_0661.jpg
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

من یه بار بچه بودم بعد خاله و مامانم رفتن خرید منو دختر خاله هامو گذاشتن تو ماشین

بعد ازین آقاها هستنمیان ماشینو پارک می کنن

اومد تو ماشین ماشینو پارک کنه آقا ما فک کردیم این دزده

شروع کردیم کتک زدن منم هی می گفتم بزنش....دززززد!

من موهاشو می کشیدم دختر خالم با مشت میزد تو کلش

اون یکی دختر خالمم حرص می خورد

بعد آقا این بدبخت در رفت تا مامانمون اومد....این نامرد صاف گذاشت کف دست اینا! X_X
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

حدودا 8 سالم بود رفته بودیم شیراز
توی یه هتل بودیم اسمش یادم نیست
این اتاق ما جوری بود که پایینش که از پنجره نگاه میکردی پیاده رو بود
بعد من خواب بودم مامان و بابام میرن بیرون کاری داشتن
نمیدونم چکار
منم از خواب بیدار شدم و خلاصه گلاب به روتون 2 داشتم
بعد میترسیدم برم دستشویی
هی صبر کردم مامانم بیاد
نیومد
منم دیگه فشار شدید بود روی همون تخت که نشسته بودم کارمو انجام دادم :-[ :-[
بعد ترسیدم مامانم بیاد دعوام کنه
اون پارچه ای که روی تخت بودو از پنجره انداختم پایین
نمیدونستم که پیاده رو هست بعدا فهمیدم
خلاص من که راحت شده بودم نشستم تلویزیون دیدن
که مامانم اینا عصبانی اومدن
نگو یکی این پارچه رو بر میداره میاره بالا ;D
این صاحب هتل هم نامرد به مامانم اینا میگه
بعدا همه فهمیدن
هنوز هم به من میخندن :( :(
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

من بچه بودم خیلی شر بودم
یه روز با عموم اینا رفته بودیم اصفهان می خواستیم سوار کالسکه بشیم دو نفره داشت ما هم وقت نداشتیم چند نوبت صبر کنیم این بود که من و پسر عموم که اونم تو شر بودن بعد از من تو فامیل معروف بود سوار شدیم
کالسکه خیلی آروم می رفت ما هم حوصلمون سر رفت زدیم تو فاز غر زدن که "مگه داری عروس می بری یه کمی تند تر یه کاری بلد نیستی مجبوری انجام بدی..."
تا این که یارو عصبانی شد بند دور گردن اسب رو داد به من گفت بفرما آقا پسر راس می گی خودت برو
من رو می گی X-(
پسر عموم رو می گی =))
منم هم از دست مرده که به من گفت آقا پسر هم از دست پسر عموم که از خنده غش کرده بود شکار...
بنده رو محکم کشیدم اسبه رو پاش بلند شد ما رو نقش زمین کرد مامان بابام و عموم و زن عموم هم تا می شد با یارو دعوا کردن مرده بنده خدا زبونش بند اومد من و پسر عموم هم با گفت و گوی غیر لفظی به این نتیجه رسیدیم که کارو به گردن نگیریم بهتره

پشت چشم پسر عموم کبود شد
منم دستم شکست
یارو هم یه فصل کتک خورد و فکر کنم پای اونم شکست ;D
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

ما یه همسایه داشتیم بعد خیلی این بد بود یه بار مامانم رفته بود بیرون منو دختر خاله هام حوصلمون سر رفته بود
رفتیم تو حیاط شورو کردم شعار دادن
اسم این مرده ام مش رمضون بود
بعد می گفتیم:مرگ بر مش رمضون....
یهو مامانم اومدو دیگه... X_X
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

این یکی که تعریف می کنم براتون، گند ناخودآگاه بوده :)) آخه اون موقع فقط یک سالم بود ;D البته من یادم نیستا! فیلمشو دیدم.
تولد یه سالگیم بود. مامان بابام یه کیک شبیه گیتار واسم خریده بودن. روشم یه شمع بود.
خاله کوچیکم قبلش کلی باهام تمرین کرده بود که شمع فوت کنم و منم قشنگ یاد گرفته بودم. ولی وقتی تولدم شد اصلا فوت نمی کردم و فقط با او چشمام ذل زده بودم به نور شمع. سه ساعت ملت علاف من بودن که شمع رو فوت کنم و از دور و بر 10 نفر داشتن دورا دور فوت می کردن که ختم به خیر شه. آخرشم دستمو زدم به شعله ی شمع و .... بله دیگه کلی گریه و زاری.. خلاصه گند زدم به تولدم! آخرشم خود بابام فوت کرد ! :-<
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

آقا ما یه معاون تربیتی داشتیم خیلی خز بود به منم شدیدا حرص میداد X-(
یه روز من و دوتااز دوستام تو کلاس تنها بودیم ایم معاونه شروع کرد چیزای چرت و پرت میگفت از میکروفون مدرسه و مام تو کلاس از بلندگومون میشنیدیم
سیمای ماهم از یه قسمتی از دیوار زده بیرون :-"
من گفتم اگه سیم بلندگورو قطع کنیم اتفاقی میفته؟ :-" دیدیم نه هیچ اتفاق خاصی نمیفته و فقط از شر صدای یارو راحت میشیم :-L
دیدیم قدمون کوتاهه رفتیم صندلی معلمو آوردیم گذاشتیم جلو دیوار یکی از صندلیای خودمونم گذاشتیم روش و صبا رو که معروفه به تارزان فرستادیم اون بالا :))
دوستم پایه هارو محکم گرفته بود صبا نیفته منم در بدر تو کیف بچه ها دنبال قیچی میگشتم :-"
قیچی رو پیدا کردیم و دادیم به صبا و کارو یکسره کردیم و دیدیم دیگه صدای طرف در نمیاد <:-P دوستم از شوق گفت هورا و پایه رو ول کرد و صبا... ;D
زنگ آخرم که پرده هارو کشیدیم دیدیم چراغای کلاس روشن نمیشن اما هنوز بلندگو کار میکنه به علاوه کولرم دیگه کار نمیکنه :-" :-" ;D
مام سرکلاس سرخ و سفید میشیم ;D
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

تو باغ بودیم تابستون گرما

حدودا ۱۲ نفر میشدیم قرار شد دزد و پلیس بازی کنیم

قلعه دختر خالم که دزد بود شد دورهوز وسط

این هوز مثه یه میدون وسط ی چهار راه پر درخت

دختر خالم اومد بره تو قلعه من امدم با یه چوب جلوشو بگیرم از چوب پرید با کله رفت تو هوز پر از لجن =))

من هم فرار
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

حدودای 8 سالم بود
خونمون طبقه هشتم بود
بعدش یه بالکن داشت توی آشپزخونه هم راه داشت
بعد وقتایی که مامانم اینا نبودن من میرفتم اونجا
یخ هم برمیداشتم
از این قالب کوچولو ها
از اون بالا هدف میگرفتم
بغل خونمون دانشگاه بود
من از اونجا وقتی دانشجو ها میمودن پرت میکردم
جالب بود
خیلی حال میداد
یه روز خورده بود تو کتف یکی
فکر کنید از اون ارتفاع شتاب بگیره چی میشه
یه روز یکی زنگ خونمونو زد
فهمیده خورده به یکی اومده پیدا کرده
رفتم قایم شدم
مامانم رفته بود عذر خواهی
دیگه مامانم یخ از اون قالب کوچیکا نمیذاشت ;D
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

من 3 سالم بود فكر كنم..بعد مامان بابام منو برده بودن باغ ِ وحش....بعدش كه برگشتيم رفتيم خونه ي مامان بزرگم يه عالمه مهمونم نشسته بود اونجا... ;D

بعد يكي از اينا اومد همينجوري با من حرف بزنه : گفت خــــــُب....پرستو خانوم...تو باغ وحش چيا ديدي......؟؟؟

منم با اعتماد به نفس برگشتم گفتم..: خاله الي.......ماماني (مامان بزرگم)...بي بي جااان( مامان ِ مامان بزرگم)......(همه ي فاميلو اسم بردم فكر كنم...).. :-"

مامان بزرگمم عصباني برگشته ميگه : كدوم يكي از اونايي كه ديدي شبيه ِ بي بي جان بود؟؟؟؟؟ :-w :-w



مامانم ميگه من نمي دونستم بخندم....پاشم برم...چيكا كنم... :-"
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

آقا من بچه که بودم از چرخ و فلک می ترسیدم ترس که نه وحشت داشتم یه روز با پسر عموم رفته بودیم پارک
اون گفت بیا بازی تو بشین رو چرخ و فلک منم آروم می چرخونمت قول می دم نترسی
آقا من نشستم اونم عین گاو چرخوند من هی جیغ می زدم اونم عشق می کرد
خیلی ترسیده بودم سرم هم گیج می رفت
اونم می گفت می خواستی گول نخوری
آخرش وایستاد گفت بسه دیگه دلم سوخت
من انقدر عصبانی بودم کارد می زدی خونم در نمی اومد
گفتم بیا منم تابت بدم
اونم از تاب می ترسید نه معمولیا وقتی تند می شد خواست کم نیاره گفت باشه
منم نامردی نکردم هر چی دغ دلی داشتم سر تاب خالی کردم
یه دفعه دیدم پسر عموم ولو زمین شد نگو تاب شکسته بود
منو می گی ^#^ ^#^ ^#^ :-ss ^#^ ^#^ ^#^
پسر عموم :(( :(( :(( X-( :(( :(( :((
مامانم X-( X-( X-( X-( X-( X-( X-(
کلی مامانم دعوام کرد ولی من وپسر عموم کلی به این قضیه خندیدیم
آخه خیلی باحال بود =))
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

یه بار با خانواده رفته بودیم خرید...بعد من وسط فروشگاه پریدم تو بغل بابام گفتم: بابایی مامانو گم کردیم!بعد سرمو آوردم بالا دیدم رفتم تو بغل یکی دیگه جای بابام! ;D
اونم همینجوری با دهن باز منو نگاه میکرد.... ;D
 
Back
بالا