قسمـت‌های جالـبِ کتـاب‌ها

.shadi.

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
188
امتیاز
1,304
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
dk
سال فارغ التحصیلی
95
رشته دانشگاه
دندانپزشکی
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

گفتم حتی عین خیالش نیست که دختره مهره های شاهشو تو ردیف عقب نگه میداره یا نه، و واسه این عین خیالش نیست که یه احمق کودنه. استرادلیتر خیلی بدش می اومد کودن صداش بزنن. همه ی کودنا بدشون میاد کودن صداشون بزنن.

ناتور دشت-جی دی سلینجر
 

mysterious queen

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,058
امتیاز
4,964
نام مرکز سمپاد
فرزانگان٣
شهر
مش‍‌هد
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

"وقتى آدم يك نفر را دوست داشته باشد بيشتر تنهاست. چون نمى تواند به هيچ كس جز به همان آدم بگويد كه چه حسى دارد."

سمفونى مردگان/ عباس معروفى
 

.shadi.

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
188
امتیاز
1,304
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
dk
سال فارغ التحصیلی
95
رشته دانشگاه
دندانپزشکی
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

وقتی بچه ها عاشق هم می شوند، اغلب یا همدیگر را می زنند یا موهای هم را می کشند. بعضی هم برای هم گلوله های برفی پرتاب می کنند. اشتباهم این بود که فکر می کردم نوزده ساله ها باید عاقلتر از این حرف ها باشند.
دختر پرتقال-یاستین گوردر
 

lgh95

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
285
امتیاز
1,660
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
93
مدال المپیاد
برنز نجوم 92
دانشگاه
شریف
رشته دانشگاه
فیزیک
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

کاری است که شده و از این به بعد هر چه قرار باشد پیش بیاید، پیش می آید.



مرد صدساله ای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد.یوناس یوناسن
 

melika15

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
407
امتیاز
3,313
نام مرکز سمپاد
فرزانگان۲
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1395
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

از داشتن چشم اما ندیدن زیبایی
داشتن گوش اما نشنیدن موسیقی
داشتن عقل اما آگاه نشدن از حقیقت
داشتن قلبی که هرگز نتپیده پس هرگز نسوخته
باید ترسیـــد...




مدرسه ی رویایی از تتسوکو کورویاناگی
 

Lorca

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,015
امتیاز
6,847
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
زیست‌شناسی سلولی و مولکولی
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

احتمالاً برای هر مردی دست‌کم یک شهر وجود دارد که دیر یا زود به یک دختر تبدیل می‌شود. این‌که مرد آن دختر را تا چه‌ حد خوب یا بد می‌شناسد لزوماً تأثیری بر این استحاله نمی‌گذارد. دختر آن‌جا بود، و تمامِ شهر بود، و کاری‌ش هم نمی‌شد کرد...

[نغمه‌ی غمگین، جی.دی.سلینجر]
 

مهدی

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,112
امتیاز
7,384
نام مرکز سمپاد
علامه‌حلی
شهر
تهران
مدال المپیاد
کامپیوتر
دانشگاه
دانشگاه تهران. :دی
رشته دانشگاه
آمار. :دی
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

کمی سکوت. سرش را به طرف دیگر خم می‌کند.
- نقاب را به صورتت خواهند گذاشت. اصلاح خواهی شد.
می‌خندد و ادامه می‌دهد :
- به تو یاد خواهند داد که هروقت تنها شدی، از ترس فریاد بکشی. یاد خواهند داد که مثل بدبخت ها به دیوار بچسبی . یاد خواهند داد که به پای رفقایت بیوفتی و کمی گرمای بشری گدایی کنی. یادت خواهند داد که بخواهی دوستت داشته باشند. بخواهی قبولت داشته باشند .
بخواهی شریکت باشند . مجبورت خواهند کرد که با دخترها بخوابی . با چاق‌ها ، با لاغرها، با جوان‌ها ، با پیرها.
همه‌چیز را در سرت به هم می‌ریزند، برای این‌که مشمئز شوی .مخصوصا برای این‌که مشمئز شوی،
برای این‌که از امیال شخصی‌ات بترسی ، برای این‌که از چیزهای مورد علاقه‌ات استفراغت را بگیرد. و بعد با زن‌های زشت خواهی رفت و از ترحم آن‌ها بهره‌مند خواهی شد و همچنین از لذت‌ آن‌ها. برای آن‌ها کار خواهی کرد و در میانشان خودت را قوی حس خواهی کرد و گله‌وار به دشت خواهی دوید، با دوستانت ،با دوستان بی‌شمارت، و وقتی مردی را ببینید که تنها راه می‌رود، کینه‌ای بس بزرگ در دل گروهی‌تان به وجود خواهد آمد و با پای گروهی‌تان آن‌قدر به صورت او خواهید زد که چیزی از صورتش باقی نماند و دیگر خنده‌اش را نبینید،
چون او می‌خندیده‌است .تو تمام این‌ها را می‌دانی؟
- می‌دانم.

میرا – کریستوفر فرانک
 

mysterious queen

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,058
امتیاز
4,964
نام مرکز سمپاد
فرزانگان٣
شهر
مش‍‌هد
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

"آدما چون نمى خوان صدمه بخورن صدمه مى زنن. اونا احساسات ديگران رو جريحه دار مى كنن تا ديگران فريب بخورن و نفهمن كه چقدر احساساتى هستن."


امشب نه شهرزاد| حسين يعقوبى.
 

مت

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
147
امتیاز
3,640
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
کرمان
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

" قلــب " مـهـمانـخـانه نـیست؛ کـه آدم ها بیایند، دو سه سـاعــتـــ بــمــانـنـد و بـــعــــد بــــرونـــد...
" قلــب " لانه گـنجـشک نیست که در بهار ساخته شود و در پایــــــیـــــــز بــاد آن را با خودش ببرد...
" قلـب " راستش نمی دانم چیست ، اما این را میـــدانم که فقط جای آدم های خیلی خوب است...
" قلــب " چاه دلخوری نیست که به وقت بد خلقی،سنگریزه ای بیندازی تا صدای افتادنش را بشنوی
" قلــب " آیـینه ای اسـت که با هر شکستن، چند تـــکه میـشود و یکپارچگی اش از هم می پاشد...
" قلــب " قاصــدکــی اسـت کــه اگــر پــر هایـش را بـچـیـنـی، دیــگــر بــه آســمـان اوج نـمـیـگـیرد...
" قلــب " بـرکـه ایسـت کـه آرامـشـش بــه یـک نـگـاه بـهـم مـیـخـورد...
" قلــب " اگر بتواند کسی را دوست بدارد، خـوبی ها و حتی زخم زبان هایش را نقش دیوارش میکند
حال اینکه " قلب " چیست بماند... فقط این را میدانم ، " قلب " وسعتی دارد به اندازه ی حضور خدا؛
مـن مقـدس تر از قـلـب سـراغ نـدارم ..

نادر ابراهیمی | یک آشقانه ی آرام
 

barani

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
222
امتیاز
3,968
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو ^.^
شهر
تهرانـــ
مدال المپیاد
ادبـــی
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
مهندسی تکنولوژی نساجی
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

هیچوقت به هیشکی چیزی نگو .. اگه بگی دلت برا همه تنگ میشه ..=)

|ناتــــور دشت؛سلینجر |
 

11phantom

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
130
امتیاز
431
نام مرکز سمپاد
فرزانگان قم
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
1394
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

ترزا گفته بود: «اگه تو رو ندیده بودم، مسلما عاشق اون می‌شدم».
همان وقت هم این گفته، توما را در حزنی عمیق فرو برده بود. ناگهان پی برد که ترزا کاملاً تصادفی عاشق او شده و می‌توانسته جای او مجذوب دوستش شود. خارج از عشق تحقق‌یافته‌ی او نسبت به توما -در قلمرو احتمالات- به تعداد بی‌شمار هم عشق‌های محتمل به مردهای دیگر نیز وجود داشت.
برای همه‌ی ما تصور ناپذیر است که یگانه عشق‌مان چیزی سبک و سست باشد، چیزی فاقد وزن باشد، می‌پنداریم عشق ما آن چیزی است که ناگریز باید باشد، که بدون آن زندگی ما از دست رفته است. توما نظر ترزا را درباره دوستش (ز) به یاد می‌آورد و می‌دید که «ضروری است» مایه‌ی اصلی حدیث یگانه‌ی عشق او نبوده، بلکه «می‌توانست کاملاً طور دیگری اتفاق افتد» مایه‌ی اصلی آن بوده است.
ماجراهای عشق‌شان را مرور کرد:
هفت سال پیش «اتفاقاً» یک مورد سخت تورم نخاع در بیمارستان شهری که ترزا در آن کار می‌کرد، پیش آمد. رئیس بخش بیمارستان به فوریت برای مشاوره به آن‌جا خوانده شد. اما رئیس بخش «اتفاقاً» از بیماری سیاتیک رنج می‌برد و چون قادر به حرکت نبود، توما را به جای خود به بیمارستان شهرستان فرستاد. از پنج مهمان خانه‌ی شهر، او «اتفاقاً» به هتلی رفت که ترزا در آن کار می‌کرد. قبل از حرکت «اتفاقاً» چند دقیقه برای نوشیدن آبجو فرصت داشت. ترزا «اتفاقاً» وقت کارش بود و «اتفاقاً» مسئول میز او بود. بنابراین یک رشته «اتفاق» شش‌گانه لازم بود که او را به سوی ترزا بکشاند، گویی اگر به حال خود گذاشته شده بود، به هیچ نمی‌رفت.

[سبکی تحمل‌ناپذیر هستی/ میلان کوندرا]
 

مت

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
147
امتیاز
3,640
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
کرمان
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

فقط بابت اینکه یکی مُرده از دوست داشتنش دست نمی کشیم که؛
مخصوصا وقتی از همه اونایی که زنده ان هزار بار بهتره،

ناتــــور دشت | سلینجر
 

lgh95

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
285
امتیاز
1,660
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
93
مدال المپیاد
برنز نجوم 92
دانشگاه
شریف
رشته دانشگاه
فیزیک
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

کار های برجسته ای که آدمی به پیروی از وسوسه ای درونی می کند باید نا گفته بماند؛ همین که آن را به زبان بیاوری و از آن لاف بزنی، چیزی بیهوده و بی معنی جلوه می کند و پست و بی مقدار می شود.



بارون درخت نشین.ایتالو کالوینو
 

Miraneh

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
813
امتیاز
3,959
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۱
شهر
اهواز
سال فارغ التحصیلی
97
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

«و شاید هم نگاه‌کردن به گذشته کار چندان احمقانه‌ای نباشه. و شاید ما واقعا یه مشت آدم غیرقابل‌کنترل‌ایم. و شاید زندگی‌کردن روی پای خودت و مراقبت از یه آدم کودن و دست‌و‌پاچلفتی خیلی بهتر از قسمت‌کردن زندگی‌ت با آدم‌های واقعی باشه. منظورم اینه که گندش بزنن رفیق، ما دیگه اون‌قدر بدبخت بیچاره نیستیم که نتونیم از پس خودمون بربیایم. مگه نه؟»

ماجرای عجیب سگی در شب - مارک هادون
 

Potter Harry

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
243
امتیاز
1,846
نام مرکز سمپاد
فـرزانگان قـزوین
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

من هم وقتی بچّه بودم، در همه‌ی مجالس خانوادگی که بچّه را گیر می‌آوردند و می‌پرسیدند: «مامانو بیش‌تر دوست داری یا بابا رو؟»، یا «می‌خوای چیکاره بشی عمو؟»، می‌گفتم دکتر و مهندس و پلیس و خلبان! وقتی دبستان می‌رفتم هم بیش‌تر هم‌کلاسی‌هایم دوست داشتند مهندس و دکتر و از همه‌ی این‌ها بیش‌تر دوست داشتند پلیس و خلبان شوند.
امّا راستش من می‌خواستم در پمپ‌بنزین کار کنم.چون آقای پمپ‌بنزینی از بقیّه‌ی آدم‌ها بیش‌تر پـول دستش بود.
معلّم‌ها هم همین‌جور راه‌به‌راه انشاء می‌دادند که «علم بهتر است یا ثروت؟» و ما باید هر بار می‌گفتیم علم، وگرنه نمره‌مان خوب نمی‌شد.
[بروپِی‌کارت/محمّدرضا محمدعلی‌خلج.]
 

مت

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
147
امتیاز
3,640
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
کرمان
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

من ترجیج میدم افسوس بخورم که چرا اون کارو انجام دادم تا اینکه افسوس بخورم کاشکی اون کارو انجام میدادم !


اگر کسی را دوست داری باید او را آنطور که هست دوست داشته باشی نه آن جور که گمان میکنی باید باشد!
آناکارنینا / لئون تولستوی
 

mysterious queen

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,058
امتیاز
4,964
نام مرکز سمپاد
فرزانگان٣
شهر
مش‍‌هد
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

وقتی جنگی رخ می دهد،مردم می گویند:"این خیلی احمقانه است و نمی تواند خیلی ادامه پیدا کند."یک جنگ احتمالا "خیلی احمقانه" است ،ولی این مسئله مانع دوامش نیست. حماقت همیشه بادوام است ،و اگر انسان همواره به خودش فکرنکند ،این مسئله را درک می کند.

طاعون/آلبر کامو.
 

melika15

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
407
امتیاز
3,313
نام مرکز سمپاد
فرزانگان۲
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1395
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

پرندگان برای در امان ماندن از باران پناه می گیرند
اما
عقاب بالای ابر پرواز میکند



آینده خود را خلق کنید/برایان تریسی
 

JB

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,447
امتیاز
4,766
نام مرکز سمپاد
هاشمی‌نژاد ۲ مشهد
دانشگاه
شهید بهشتی تهران
رشته دانشگاه
ریاضی و علوم کامپیوتر
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

«و خانه، درونش به اندازه‌ی بیرونش گند بود. دورنش مثل لانه‌ی خرگوش بود، مثل یک کُپه‌ی آشغال که از اصطکاک و تراکم حیات گرم شده باشد، و بوی تعفن احساسات ازش بلند بود. چه صمیمیت خفه‌کننده‌ای! چه روابط خطرناک و ابلهانه و وقیحی بین اعضای خانواده برقرار بود! مادر مثل دیوانه‌ها بچه‌هایش (بچه‌های خودش) را زیر بال می‌گرفت... عین گربه‌ای که توله‌هایش را زیر بال بگیرد؛ اما گربه‌ای که حرف می‌زد، گربه‌ای که متصل می‌گفت: «بچه‌م. بچه‌م. آخ، آخ، روی سینه‌م، دستهای کوچولوش، گرسنگیش، و آن لذت عذاب‌آلود نگفتنی! تا آخرش بچه‌م خوابش ببره، بچه‌م خوابش ببره با یه حباب سفید شیر کنج لبش. کوچولوی قشنگم بخوابه...»
مصطفی موند با اشاره‌ی سر گفت: «بله، چندشتان می‌شود.»

دنیای قشنگ نو، به قلم آلدوس هاکسلی و ترجمه‌ی سعید حمیدیان.
 
بالا