• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

خاطره نویسی روزانه

پاسخ : خاطره نویسی روزانه

همه ی آروم شدنا خوب نیس
از بعضی آرامشو باید ترسید
بعضیاشونم نشونه ی خسته شدن از جنگه
امروز آرومم
از اون آرومای خسته از جنگ
از فکرکردن خسته شدم
دیگه فک نمیکنم
دیگه دنبال دلیل نمیگردم
 
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

امروز یادم بمونه امروز که صبحش با یه دعوا ی درست و حسابی شروع شد

و شبش با یه نسکافه احتمالا "!

امروز باید روز خوبی باشه !


عید قربان و 28 روزی که مامان و بابام نیستن/بابام که امروز کچل شده :D/ مامان که صداش کردم حاج خانوم و از پشت گوشی حرصش در اومده بود!

× امروز و این هفته کم درس میخونم

ولی میرسم به هدفم میرسم حتما" ِ حتما" 8->
 
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

چهارشنبه 91/8/11 (با اندکی تاخیر)
یه روز عالی تو مدرسه... ی جشن خیلی خوب که خودمون به مناسبت روز دانش آموز (روز ما) تدارک دیده بودیم... یه شادی 5 ساعته ! دیروز واقعا فهمیدم چقد دانش آموز بودن عالیه ... کلیپ یکی از بچه ها که هممونو یاد اول دبستانمون انداخت...و جالب اینکه همه با دیدنش اشک میریختن !
به یاد اون قهر آشتی های چند ساعته ... به یاد اون "آینه خداها" و...! یه عالمه خاطره برامون زنده شد ...! و خیلی چیزای دیگه ...
و آخرشم دستای بهم حلقه شده ی بچه ها و خوندن شعر "یار دبستانی" که اونم پره نوستالژی بود و خیلی باشکوه ...! و اشک شوق بچه ها
هیچوقت این روزو از یاد نمیبرم ... عالی بود عالی ...! راستی پیشاپیش روزتون مبارک! : )
 
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

بعد مثلاً ۳ روز باشه شب و روز گریه کنی‌ واسه مرگ یه دوست. چشمات بشه قد نخود،دقو دلیتو سر رفیقت خالی‌ کنی‌،حالت خراب اندر خراب بشه،بشه حالت مثل همین آهنگ " اصلا باورم نمی‌شه این منم که مثل تیشه میزدم به ساق و ریشه که شدم سنگ و تو شیشه..."یه نگاه توی آینه به خودت بندازی،حالت از خودت به هم بخوره،از این به قول خودت اتاق وای مونده بری بیرون،داداشو بابت باغ باشن،از قضا ماشین داداشت توی پارکینگه!مامانت هم خونه مادربزرگت باشه...این توئی و افکار پلیدی که توی مغزته!در کمال بی‌ حوصلگی یه اس‌ام‌اس میدی رفیقت،طبق معمول نمیرسه!گوشیتو پرت میکنی‌،زده به سرت حسابی‌،می‌خوای آروم بشی‌،چی‌ میتونه جز آهنگ آرومت کنه؟ آهنگ:-? توی ماشین داداشت آهنگا خوبی پیدا می‌شه،میری توی پارکینگ،ضبطشو روشن میکنی‌،اینه آهنگ: این حقم نیست،این همه تنهایی‌،وقتی‌ تو اینجایی،وقتی‌ میدونی بریدم..."یه پوزخند میزانی‌.خودتو توی آینه نگا میکنی‌.فقط چشات معلومه،یه برق خاصی‌ توشه،ناغافل این آهنگ میاد توی ذهنت: دنیا نداره ارزششو،که جدی بگیریم هر تزشو....تازه شروعه...زندگیمونه...ماجراهایی منتظرمونه..." نه تصدیق داری،نه حتا لای کتاب آیین نامه رو باز کردی،ماشین هم کوچیک نیست،حتا مطمئن نیسی از شیب پارکینگ بیاریش بالا،از هیجان داری خفه میشی‌،داری مبارزه میکنی‌ با خودت،عاقل باشی‌،یا چیزی که همیشه میخواستی باشی‌،کله خر!! چن دقیقه بعد میبینی‌ ماشینو آوردی بیرون از پارکینگ،قلبت داره از شدت هیجان وایمیسه!!این جسارت خیلی‌ وقت بود گم شده بود،هیجنت از پیدا کردنشه.یه صدایی بهت میگه،تا همین جا کافی‌،ماشینو برش گردون،اوه،اینکه بری توی خیابون خیلی‌ آسون تر از اینه که این ماشینو از شیب پارکینگ ببری پایین،اوه،یه زنگ میزنی‌ مامانت مطمئن میشی‌ حالا حالا‌ها نمیاد...یه نگا دیگه توی به خودت میندازی،آینه زت میپرسه،خوب بعدش،اتوبان؟و اصلا باورت نمی‌شه چند دقیقه بد رسیدی برج و هیچ فکری جز اتوبان توی مغزت نیست،از یه کوچه میندازی توی فریبورگ و بد هم بله!! اتوبان!خیابون هم خلوت تر از هر زمان دیگه!این توئی،تنها،بدون تصدیق،پشت ماشین داداشت!تنها!! کم کم ترس برت میدار،نزدیک‌ترین مسیر خونه مدربزرگت!! چند دقیقه بعد مامانت داره تورو دعوا می‌کنه،وااای اگه به یکی‌ زده بعدی بچه چی‌ میشد؟داداشتو دaر میزدن!! ‌قتل عمد میشد،وای چی‌ با خودت فکر کردی؟ و توئی با پوزخند جواب میدی حالا که به کسی‌ نزدم :-" می‌دونi قسمت قشنگش کجاست؟اینکه همین چند دقیقه پیش داشت واسه بابام تعریف میکرد به امید اینکه منو دعوا کنه ولی‌ بابام هم پوزخند میزد+ اینکه گفت :"سال دیگه با ماشین خودت توی تهران،چطوره؟"
 
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

پنج شمبه : 25/8/91

هوا خوبه صبح بابا داشت صبونه میخورد و قرار نبود جایی بره ولی قبل از این که برم رفت یهویی جور شد فردا عصر برمیگرده از نمایشگاه تهران. سره یه قضایایی و رفتاراهایی که مریم داره دارم کم کم عصبانی میشم , دارم واقعا" عصبی میشم. بعد از اون خیلی وقته حموم نرفتم یه حسی میگه گمشو برو حموم! یه دفترچه گذاشتم رو میز تحریرم و هرچی سر مطالعه میاد به ذهنم مینویسم بعد امروز : الهام / زیر هشت/ ***/ستون به سقف تو میزنم ../ملافه سفید/و .... خیلی چیزا که از ذهنم رفتن این همه مشغله د:ارم من سر مطالعه؟ :))
حقیقت اینه ک ه من از ایشون ":)" خوشم نمیاد یه جوریه انگار از همه چی خبر داره و میخواد لوت بده ازش بدم میاد بعد با یکی از دوستام داشتم در موردش حرف میزدم همون جا یه راه حلی دادم که از این ": )" استفاده کنیم بعد الان من میبینم ملت همه تقلید کردن!!! نُ پرابلم

کاش میشد فردا قلمچی نداد!

(شبیه پست حرف بزن شد!)
 
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

9 dec

امروز بهترین روز سال تحصیلی امسال بود !!
زنگ سوم بود کرم پور گفت میبرنمون بیرون , رفتیم امتحان دینی دادیم بعد اومدیم رفتیم عفیف اباد :D
بسته بود :D
کلی خل بازی و ایناها ... =))
بعد از عفیف اباد پیاده راه افتادیم بریم پامچال :D
سبا غزال هیوا نگین نرگس شیما من مهتاب اسما شاداب
دستامونو حلقه کردیم وسط خیابون راست چپ راست چپ تا رسیدیم پامچال =))
بعد در پامچال هات داگهامونو که گرفتیم ولو شدیم رو زمین همونجا دور هم هات داگ خوردن و چرت و پرت گفتن :))
خلاصه لیدیز اند جنتلمنز ...یه روز رفتیم زند استِریت ... دیدیم یه دختری با دوس پسرش ... =))
بعد پیاده همه به سوی مدرسه ...

عکسهامون با ماشین مهتاب
نچرال ویز
البالوهای هیوا و کاری که کردن =))
ملت بی شخصیت =))

بعد هم ولو تو حیاط مدرسه ...


ها , اون زنگ دوم قضیه راست کردن اون چیزه =))
یا خاطه آمپوله =))


جهت یاد آوری خاطره بعده ها :D دلم نیومد نذارم :D

The best friends for ever >:D<

+ یه فلش پر از آهنگهای جدید >:D< \:D/
+ تولد >:D<
 
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

هجدهم دسامبر 2012

بنده زحمت كشيدم سوالات اضافه فيزيكو تايپيدم تازه با عكساش بعد دادم مدرسه به تعداد كُپيده(!)بعد به دبيرمون ميگم بهم يه مثبت نميديد ميگه چرا چون وقت گذاشتي،اما اين مثبتت به فلان دليل( كه من الان حاله توضيحشو ندارم)با منفيت خنثي ميشه ميگم پس چرا واسه بقيه مثه من منفي نذاشتين باز به همون دليل؟ج نميده... :-??
امروز با يكي دوستام نشستيم يكي ديگه دوستامو به راه راست ارشاد كرديم كه با بي افش بزنه بهم!و در اخر موفق شديم!!! :-"دوستم گريه كرد!!! :-<موندم اين دوستيا اخرش چي داره؟؟؟ :))
امروز شوهرم(!)با اكيپمون قهريد... :Dالبته من شوهرم مثه خودم دختره هااا...اما ببشتر با يكي ديگه از بچه ها(همون كه باش نشستيم دختره مردومو ارشاد كرديم)مشكل داره. >:D<
 
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

واااااااااای امروز چقدر خوش گذشت تو مدرسه P:>
معلما با دانش آموزا بازی والیبال داشتند
چقدر خندیدیم :)) :))
بعد ما اونجا به حساب هیئت ژولی بودیم وو امتیاز حساب میکردیم
بعد هی مسخره بازی در میاوردیم چقدر حال میداد :))
آهنگ میخوندیم (فامیل مدیر زینلی بود )زینو زینو زینو ،زینو زینو، ..... حالا زینو زینو زینو ،زینو زینو ،.....
بعد گزارش میکرد این دوستم علی
میگفت حالااااااااااااا امـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیر غفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــور
یا خلاصه خیلی خوشگذشت 8-> 8->
کاش یه بار دیگه هم تکرار شه
بعدشم عصر نشستیم اینجا مثله سگ کد زدیم اصلا اینقده حــــــــــــــــــــال دااااااااااااااااااااد
 
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

از تهران بر می گشتیم منو بابام پشت ترافیک
من چشم دوخته به بیرون
یه پراید سفید جلومون
چش برگردوندم دیدم یه پسر کوچولو نیگام می کنه تا منو دید رفت پایین ^-^
من( :-") ------------------> بچه( :|)
من( h-:)-------------------> بچه( h-: )
بچه( *-:)-------------------> من( :O)--------------------> بابام( :O)
من( *-:)--------------------> بچه( ;)))
بابام( X-()------------------->من( :-")
در آخر همه =))
خیلی خندیدم اصلا نفهمیدم چه جور ترافیک تموم شد و به خونه رسیدیم
 
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

امروز رفتيم حموم علي قلي خان واسه بازديد...
اونجارو ديديم گفتن برين زور خونرم ببينين.
رفتيم پيداش كرديم اما مَرده رامون نداد گفت رنگ كاري داره...
ما: X-( X-( X-(
مرده: :D
بعد با بروبچ رفتيم يه پارك همون بغل عينه بچه دبستانيا ريختيم تو سره تاب و سرسره ها :-"
همون موقع يه خانوم اومد گفت:ببخشيد دبير ورزشتون كيه؟؟!! :O
من:خااانوم دبير ورزش چيه ما الان در حالِ بازديد تاريخي هستيييم X-( X-( X-(
دبير شيميمون اون طرفن >:p
خانومه:شيمي؟! :O
من:پس چييي؟؟؟؟؟؟؟؟ X-( X-( X-(
من در ذهنم:اسكل :P
 
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

وای.... :D
لذت خوردن هیچ شیرینی ای ب پای نون برنجی های کرمانشاه نمیرسه *-: x: :-[ عاششششقشونم مممممم :D
مامانم: پریسااااااا ! باز تو این شیرینی هارو تموم کردی؟ هیچی واسه من و بابات نذاشتی؟
من: :D میخواستین بردارین خب ب من چه؟ :))
 
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

خیلی لذت داره آدم خواهر کوچیک ترشو بشونه رو پاش

موهاشو با حوله خشک کنه

شونه کنه

واسش گل سر بزنه

و...

امروز یکی از اون روزایی بود که این اتفاق افتاد

خواهرم از حمام اومد و همن کار رو کردم x:
 
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

امروز تولدِ غزل بود P:> عجیجم تفلدت مبارک *-: :-[
خوشم اومد ب ما زحمت نداد، خودش سرش رو کرد تو کیک :))
تو ناهار خوری با اون شمع هااا ک خاموش نمیشن :))
خیییییییلی حال داد :D
ما ک بهش اَپل دادیم :P
B-)
 
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

امروز تو مدرسه معلم ریاضی و معلم فیزیک رو سرکار گزاشتیم /m\
یه سیمی رو از پشت کِیس قطع کردیم( یعنی بچه ها کردن :D)
قلم از کار افتاد :P
 
پاسخ : خاطره نویسی روزانه


اهم اهم (:|

خب ، امروز داشتیم شجاعت حقیقت بازی میکردم ... بعد اونایی که لوس ننر بودن و اینا که میگفتن حقیقت ... :|

اما بشنوین از اونایی که گفتن جرات ... B-)

خب ، اینا جرات ( شجاعت ) های خودم بود : :>

1 - کیف نازنینمو که همه میدونن چقد حساسمو اینا رو انداختم تو سطل زباله ای که خیس بود توش ... :-"

2 - معلم حرفه مونو بوس کردم ... :D

3 - معاونمون داشت بروشور جلوگیری از سل پخش میکرد رفتم جلوش گفتم میخوام منم .. بعدش که بهم داد گفتم نمیخوام جلوش جرش دادم انداختم سطل آشخال ...( البته بعد عذریدم گفتم بازی بوده ) =))

و اینا هم مال یکی از دوستامه (کیمی ) :

1 - رفت جلوی مدیرمون واستاد این جک رو گفت :

" روزی شخصی نزد امام صادق رفتند ، ایشان نبودند برگشتند " :D

در اون لحظات ما از ریسه به خود میلولیدیم ... =))

2 - رفت با پشت مانتوش کل تخته گچی رو پاک کرد ( عملا نقش تخت پاک کن رو بازی کرد ... :-"


با آرزوی ترقی برای شما ...
 
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

ديروز فهميدم دوستم بايد عمل شه :(( :(( انقد ناراحته.

دكتر گفته ممكنه عقيم شه [-( [-( [-(

منم هي براش جوك ميفرستم كه حال و هواش عوض شه ولي اصلا جواب نميده.نگرانشم :-
ss :-ss :-ss :-ss
دارم فكر ميكنم من كه اين همه به فكر همه هستم چرا همه تنهام ميذارن :-s :-s

توي اين يه ماه خيلي دلم داره هرروز ميشكنه =(( =(( =(( =(( =((

اونم از دست دوستي كه دو سال تموم همه ي خاطراتمون با هم بودن =(( =(( =((

نفهميدم چي شد كه يهو عوض شد. البته ميدونم چون رابطه با من سود خاصي براش نداره. :-w :-w :-w :-w

تو درساش نميتونستم سودي براش داشته باشم.واگذارش ميكنم به خدا L-: L-: L-:
 
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

مادرم ديشب برگشته به خواهر دو سال و نيمه ام ميگه پرتقال خونى ميخورى؟
خواهرم هم برگشته ميگه :افتاده زمين خونى شده؟
ما: =))
خواهرم: :-/
 
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

یادداشتِ اول:
امروز نزدیک بود بشه یه روز معمولی مث باقی روزا اما یه جمله ( x: ):
با دوستم حرف میزدم..مامان بزرگش دیروز فوت شده بود
گفت:تو یکی از آدمایی هستی که وقتی باهات حرف میزنم آروم میشم >:D<
همیـن یه جمله کافی بود واسه خــوب کردن امــروزم :) ^ـ^

+شبیه این دوستم خیلی آدما (مهم/غیرمهم) هستن تو زندگی هممون حتما!
اشکـالی نداره اگه هراز چندگاهی همدیگه رو خوشحـال کنیم اینجوری با حرفای ساده،کارای ساده ;;)
قســم میـــخورم.. 8->
 
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

امروز خواهرم پس از مدت مدیدی تحصیل در غربت برگشته به خانواده!میگم چه بزرگ شدی ماشالا :)) کو کجاس؟ ;;)
میگه چی کجاس؟
گفتم همون سوغاتیایی که لیست کرده بودم برام بخری دیگه ;;)
در جواب میگه اونایی که تو گفتی از همین جا هم میشه خرید!
ینی هیچ چیزی در یک انسان به عنوان سوغاتی تعریف نشده :|

دور هم که جمع شدیم و داشتیم از این که دوباره خانواده با همن لذت می بردیم که تلفن زنگ زد
همچنان به حرفامون ادامه میدادیم
بعد همه با هم خندمون گرفته که به هم نگا میکنیم یه نفرم نمیره تلفن جواب بده.خودشو خفه کرد طرف پشت خط :))

روزایی که با هم هستیم رو دوست دارم.کم تکرار میشن.اما همین که هنوزم هستن خوبه...
 
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

وقتي خاطرات خوش بقيه رو ميخونم ناراحت ميشم جون هيجوقت خاطره خوشي نداشتم از دوسالكي كه مادرم فوت كرد تاحالا فقط يه بار خوشحال شدم توسط كسي كه اونم رفت كانادا و باز باخاطرات ناراحت كننده بايد به زندكيم ادامه بدم با اين تفاوت كه اينبار غم رفتن دوستم هم آزارم ميده.خدا مرسي كه هستي جزتوكسي رو ندارم
 
Back
بالا